این پست هم به یاد تمام فال های شهریاری که گرفتم و خواهم گرفت می نویسم در آستانه ی سی سالگی، شاید از فردا دیگه اینجا کسی چیزی ننوشت، بد نیست از پاییز هم ذکر خیری کنم، که همیشه، همه رفته بودناشون رو میذاشتن واسه پاییز، پاییز هر کی رفت، برنگشت.
از من چه طالعی است که با این شتاب عمر *** بازم نپرد از لب بام آفتاب عمر
من لای چرخ و پره هنوز و به پیچ و تاب *** جایی که آب ریخته از آسیاب عمر
سابیده رشته ایست که تابیده بر گلو *** من تاب می خورم به نخی از طناب عمر
این لا به لا همه خفقان است و خاک غم *** کمتر ورق بزن دل مسکین کتاب عمر
چل سال آزگار به زندان روزگار *** حبس ابد چگونه نهی در حساب عمر
نه زنده و نه مرده چه حالی، نگفتنی *** گاهی خراب مرگم و گاهی خراب عمر
یاران رفته هم که دل از ما نکنده اند *** شاید عذابشان دهد این اضطراب عمر
بد چشمه ایست عمر که این چشمه کور باد *** یک جرعه عذب دارد و باقی عذاب عمر
خورشید تل آتش و ایام عمر، سیخ *** ما دسته دسته بر سر آتش کباب عمر
خواب شباب بود که ما را فریب داد *** نفرین بدان شباب که آمد به خواب عمر
اما گریستیم در آغوش یکدیگر *** گاهی اگر بخواب من آمد شراب عمر
دلگیریت مباد که من گیر کرده ام *** در گیر و دار رفتن و در پیچ و تاب عمر
نفرین به تشنگی که چهل سال، شهریار *** ما را دواند بر درو دشت سراب عمر
متشکرم