امشب دلم خیلی برای خدا تنگ شده بود، گفتم بیام اینجا هم یکم باهاش حرف بزنم یادگاری بمونه از شبهای قدر، نمیشه همش از دیگران حرف بزنم که، فقط موندم چطوری برم در خونش و صداش کنم، شاید اگر همین طوری بگم خدا جوابم و نده، الان میرم خدا رو با هزارتا اسمش صداش میکنم بعید میدونم روش بشه جوابم و نده، حتما جواب میده.
بهبه خدا جونم در چه حاله! میبینم روت نشد جوابم و ندی، خودم میدونم حق داری ولی به هر حال رفیقمی و مطمئنم نمیتونی جوابم و ندی، تو که مثل بقیه نیستی، میان یه چند روزی دور و برمون میچرخن کارشون که تموم شد و دیگه بهشون خوش نمیگذشت راهشون و از ما جدا میکنن و میرن، رفیق نیستن، به نظرم رفیق فقط خودت، نه نیازی داری به ما، نه هیچی، تازه باید مدام غم و غصه ما رو هم بخوری که این چه کارهایی هست که میکنیم، خدایی دیگه، مگه من گفتم خدا باشی؟ ادامه مطلب »