قبلا یک اخلاق خیلی بدی داشتم که خیلی سعی کردم بهترش کنم، البته هنوز هم خیلی جای کار داره به نظرم، وقتی کسی را میدیدم یا در جلسهای در مورد موضوع خاصی صحبت میکردیم که من اطلاعات خوبی در اون حوزه داشتم، نظرات اشتباه دیگران خیلی آزارم میداد، به حدی که باعث میشد خیلی سریع در مقابلشون موضع بگیرم، حتی اگر در آدمی ویژگی خاصی میدیدم که از نظر من اشتباه بود، خیلی صریح و رک بهش میگفتم، به نظرم حتی اگر قرار هست نقاط ضعف دیگران را بهشون بگیم، باید مقدمات و شرایط خاصی فراهم کنیم، جدیدا خیلی تلاش میکنم به خصوص در دیدارهای اول، نقاط قوت دیگران را پیدا کنم، تمرکز کنم روی اشتراکات و بینشهای جذابشون، این طوری هم ارتباط بهتری ایجاد میشود، هم دو طرف خوشحالتر خواهند بود.
برچسب: طرح زندگی
معصومیت در برابر گناهکاری
همیشه فکر میکردم رک بودن خیلی ویژگی جذابی هست، بیشتر شبیه ویژگیهای بچههاست، مثلا وقتی یکی را میبینند که شاید حس خوبی بهش ندارند، خیلی راحت و بدون فکر بهش میگن کله کدو، شاید طرف مقابل ناراحت نشه چون بچه هستند ولی بدون شک احساس خوبی هم تجربه نمیکند، آدمهای رک همیشه فکر میکنند هر چیزی که میگویند از سمت دیگران به صورت پیشفرض پذیرفته شده است، در حالیکه میشه قبلش یکم فکر کرد، حرفی که داریم میزنیم هر چند درست، چه تاثیری روی مخاطب ما دارد، اگر تمایل داریم دوستانه، قابلاعتماد و مهربان دیده بشیم، به نظرم باید یکم روی رک بودنمون بیشتر فکر کنیم، هر چند شاید از نظر خیلی از آدمها ویژگی جذابی به نظر بیاد.
مؤدب بودن
به نظرم این روزها یکم تعریف مؤدب بودن تغییر کرده، من از وقتی یادم میاد تصمیم دارم یک سری تغییرات در خودم ایجاد کنم که آدم مؤدبتری باشم، ولی این روزها میبینم چیزی که الان هستم بیشتر مورد استقبال قرار میگیره تا چیزی که دوست داشتم بشم، یکم ذهنم رو این مورد مشغول به خودش کرده بود و در آخر به این نتیجه رسیدم که واقعا باید تغییرات اساسی در رفتارهام ایجاد کنم، به خصوص اونهایی که خودم فکر میکنم مؤدبانه ممکنه نباشه ولی از نظر دیگران خوب هست، همیشه دیگران ملاک درستی و غلطی چیزی نیستند، نباید اجازه بدیم، محیط و آدمها ارزشها و تعاریفمون رو از بعضی از چیزهای اخلاقی تغییر بدهند وگرنه بعد از مدتی، شاهد کسی هستیم که ذرهای شباهت به خودی که میخواستیم بشیم، نداره.
دوست داشتیم انجامش بدیم و دادیم!
فکر می کنم مدت زیادی بود که نمینوشتم، بعضی اوقات اینطوری میشم بدون هیچ دلیلی حوصله هیچ کاری رو ندارم، دراز میکشم روی تخت یا با ماشین میرم این طرف و اون طرف یا با دوستام قرار میزارم و باهاشون چایی یا قهوه میخورم و حرف میزنم، در کل همهی این کارها بهانهای هست تا برای خودم یکم وقت بزارم، به خودم فکر کنم، به چیزهایی که میخوام، به دلایلی که برای ادامه زندگی دارم، به کارهایی که میکنم به گذشتهای که هر از چند گاهی درگیرم میکنه و به مشکلاتی که شاید سی ساله همراهم هستن و هر روز دردش رو حس میکنم و هر کاری برای حلشون میکنم انگار بی فایده است، البته زندگی همینه دیگه.
نکتهی قابل توجهش برای من اینه که چیزهایی که من به دید مشکل بهشون نگاه میکنم توی زندگیم دیگران به عنوان بخشی از زندگیشون پذیرفتن و من اصلا دوست ندارم چنین کاری رو انجام بدم، راستش به درست و غلط بودن مشکلات کاری ندارم، بیشتر به این کار دارم که دوستشون ندارم برای همین برای من مشکل به حساب میان، بگذریم، وقتی توی کافه میشینم یا گاهی به مهمونی میرم، همه دربارهی کارهایی که برای به دست آوردن پول انجام میدن حرف میزنن، یه جورایی همه در حال تلاش بیشتر برای به دست آوردن پول بیشتر هستن، در حالیکه هیچ برنامهای هم برای اون پول بیشتر ندارن و فقط حس میکنن اگر پول بیشتری داشته باشن خوشحالتر هستن، در حالیکه این دو تا خیلی رابطهی مستقیمی با هم ندارن، راستش من هیچ وقت دوست نداشتم یه شرکت بزرگ داشته باشم یا آدم پولداری باشم، همیشه دوست داشتم و تلاشم هم توی زندگی در همین راستا بوده که به اندازه کافی داشته باشم، این اندازهاش هست که در طول زمان تغییر میکنه و راستش هیچ تلاشی برای موفقیت، رشد شخصی، پولدار شدن و … نمیکنم، من هر کاری میکنم برای اینه که دوست دارم آدم موثرتری نسبت به گذشته باشم، همین، وقتی این چند روز دقت میکردم به زندگیم خدا رو شکر همیشه هم به اندازه کافی داشتم، یه کتابی میخوندم دربارهی زندگی یکی از کارآفرینان دیوانه (لبخند) که بعدا دربارهاش می نویسم، یه کار جالب میکنه بعد ازش میپرسن چقدر پولداری! میگه به اندازه کافی، میگن خب مثلا چقدر! میگه به اندازه کافی، این جمله برای من فوق العاده بود چون همیشه به همین سبک زندگی کردم و دوستش داشتم. ادامه مطلب »
لیست کارهای قبل از مرگم
مدتی هست به خاطر شرایط روحی که توش قرار داشتم و دیدن یک فیلم سینمایی زیاد به مرگ فکر می کردم و با خدا حرف می زدم، آخرش تصمیم گرفتم یک لیست از کارهایی که دوست دارم قبل از مرگ ام انجام بدم بنویسم و تا جایی که در توانم هست به فکر اجرایی کردنشون باشم، یاد سخنی از امام علی (ع) افتادم که می فرمودند: «برای مؤمن (در شبانه روز) سه ساعت (زمان) وجود دارد، زمانی که در آن با پروردگار خویش مناجات می کند و زمانی که هزینه زندگی را تامین می کند و زمانی برای وا داشتن نفس به لذت هایی که حلال و مایه زیبایی آن است»، با خودم گفتم لیست کارهام رو طوری بنویسم که شامل هر سه این موارد باشه. ادامه مطلب »