• سال‌هاست به کوچینگ علاقه‌مند هستم ولی کاری براش نمی‌کنم، شاید چون می‌ترسم، حتی بعد از گرفتن لیسانس روانشناسی با خودم گفتم بزارم بعد از فوق‌لیسانس و الان آخرای فوق‌لیسانس دارم با خودم میگم شاید بهتره بعد از دکتری انجامش بدم، فهمیدم دو لوپ کمالگرایی گرفتار […]

آخرین یادداشت‌های من:

  • سال‌هاست به کوچینگ علاقه‌مند هستم ولی کاری براش نمی‌کنم، شاید چون می‌ترسم، حتی بعد از گرفتن لیسانس روانشناسی با خودم گفتم بزارم بعد از فوق‌لیسانس و الان آخرای فوق‌لیسانس دارم با خودم میگم شاید بهتره بعد از دکتری انجامش بدم، فهمیدم دو لوپ کمالگرایی گرفتار […]

  • امروز داشتم فکر می‌کردم به عنوان آخرین فیلم تابستان امسال چه فیلمی رو ببینم، سایت‌ها رو بالا و پایین می‌کردم ولی بدون نتیجه، تا اینکه لیلی اومد نشست کنارم و از ذهنم گذشت چی میشه اگر برای چهل و چهارمین بار فارست گامپ رو با […]

  • بعد از سفر یک جلسه کاری داشتم، از روز اول به این کار حس خوبی داشتم ولی نمی‌دونستم میشه یا نه، حتی نمی‌دونستم چطوری میشه. ولی جلسات خیلی خوب پیش می‌رفت، کار رو دوست داشتم، در حوزه رسانه بود، تا حدی آشنایی داشتم ولی چالش‌های […]

  • صبح زود با صدای پرنده‌ها از خواب بیدار شدیم، لیلی و بابا زودتر از ما بیدار شده بودن و رفته بودن توی باغ و داشتن میوه می‌چیدن، لیلی عاشق قدم زدن توی باغ و چیدن میوه و سبزیجات هست، کلی گوجه‌ چیده بود و با […]

  • این هفته رو به عنوان هفته‌ی ریکاوری انتخاب کردم، هر چند به نظرم کل شهریور ریکاوری بود. رسما همه کاری کردم به جز فیلم دیدن، البته منظورم فیلم سینمایی هست، چون سریال عجل معلق و کارناوال رو منظم هر هفته تماشا می‌کنیم. هر روز در […]

  • وقتی رسیدیم دامغان، بابا کاری داشت که مجبور بودیم چند ساعتی رو تنها باشیم، در طول مسیر که داشتیم بابا رو می‌رسوندیم، از کنار یک شهربازی رد شدیم، لیلی گفت بابا، خیلی وقته شهربازی نرفتم، وقتی برگشتیم میشه من رو ببری شهربازی؟ منم بهش گفتم […]

  • بابا چند سال دنبال خریدن باغ در زادگاهش بود تا اینکه بالاخره باغی که دوست داشت رو خرید. بعد شروع کرد به ساختن یه خونه باغ، چند سالی به دلایل مختلف طول کشید، تا اینکه بالاخره این خونه قابل استفاده شده بود نسبتا، مدت‌ها هم […]

  • بعد از کابینت کردن خونه‌ی لیلی، بابا پیشنهاد کرد که یک شب بریم اونجا و بمونیم و ما با خودمون گفتیم با توجه به اینکه تولدش نزدیک هست و تعطیلی هم هست چه روزی بهتر از روز تولدش. خلاصه امروز رفتیم خونه‌ی لیلی و برای […]

  • چند روز پیش یکی از دوستان قدیمی که سال‌ها بود ندیده بودمش بهم پیام داد که هم رو ببینیم. من هم که سرم این روزها خلوت بود گفتم عالیه، سریع قرار گذاشتیم، اومد دنبالم و رفتیم نشستیم کلی گپ زدیم، خاطره‌بازی کردیم. آخرش رسیدیم به […]

  • چند روز پیش یه مصاحبه دادم که برام خیلی عجیب بود، یک شرکت خیلی معروف با ظاهری شیک و مدرن، اولین جلسه با منابع انسانی بود. یکی از مهم‌ترین سوالات این بود که سیگار میکشی؟ گفتم جواب درستش چیه؟ گفت من چون خوشم نمیاد سیگار […]

  • چند وقت پیش تو سفر یاد یکی از دوستان کردم که قبلا بیشتر با هم در ارتباط بودیم. با هم قرار گذاشتیم و یک بار شام خوردیم، فکر می‌کردم شاید جالب باشه مثل قدیم با هم کار کنیم، قرار بعدی رو گذاشتیم و من یک […]

  • هفته‌ی باحالی بود، به جز کارهای روتین فیلم این هفته رو خونه‌ی لیلی و به صورت خانوادگی دیدیم، فیلم خانه‌ی ارواح، هر چند کلیشه‌های احمقانه زیاد داشت ولی بهتر از طنزهای کاملا زردی بود که این چند وقت ساخته شده بود. هر روز تو بلاگم […]

  • نمره دادن اساتید واقعا خیلی آزار دهنده است، در دانشگاه پیام نور این مسخره‌بازی که استاد هر وقت دوست داشت نمره وارد کنه وجود نداشت، دو روز بعد نهایتا نمره‌ها رو می‌شد دید و این خیلی خوب بود. برای برداشتن پایان‌نامه باید تمام درس‌های ترم […]

  • من عاشق صدای آب هستم، بهم آرامش خوبی میده، تو طراحی اولیه خونه‌ی لیلی سه تا حوض طراحی کرده بودم، ولی یکیش رو نصفه و نیمه ساختم، امروز چون خیلی بیکار بودیم، تصمیم گرفتم دومی هم بسازم، البته ترکیبی از حوض و فضایی برای باغچه […]

آخرین کتاب‌هایی که خوندم:

  • کتاب «آلیس پای آتش» نوشته یون فوسه یک داستان شاعرانه و در عین حال عمیق درباره‌ی عشق، تنهایی و خاطرات است. روایت این کتاب آرام و نفس‌گیر است؛ انگار نویسنده می‌خواهد ما را آهسته و با تأمل به دنیای ذهنی آلیس ببرد. داستان درباره زنی […]

  • کتاب «سوروسات در سوراخ موش» اولین رمان مکزیکی خوآن پابلو ویلالوبوس است که در سال ۲۰۱۱ منتشر شد و خیلی زود جزو نامزدهای جایزه بهترین کتاب اول گاردین قرار گرفت. این کتاب بخشی از مجموعه «برج بابل» نشر چشمه است، ساخته‌ای‌ست از داستان‌های کوتاه ادبی با […]

  • کتاب «من از یادت نمی‌کاهم، مارتیتا» نوشته‌ی ساندرا سیسنروس (ترجمه‌ی اسدالله امرایی) اثری است کوتاه و عمیق که روایت‌گر خاطرات سه زن جوان مکزیکی-آمریکایی به نام‌های «کورینا»، «پائولا» و «مارتیتا» است. این سه دوست در پاریس با هم آشنا می‌شوند و ماه‌ها در حاشیه‌های شهر […]

  • چیزی که باعث شد جذب این کتاب بشم عنوانش بود «پدر بودن»، این کتاب نوشته کارل اُوه کنوسگور است که توسط زهره خلیلی ترجمه شده و انتشارات خوب هنوز هم این کتاب رو چاپ کرده. این کتاب روایت‌های صادقانه‌ی کارل اُوه از زندگی شخصی خودش […]

  • امروز خیلی اتفاقی وقتی داشتم تو خیابون‌ پرسه می‌زدم رسیدم به یک کتابفروشی، از بیرون دیدم کافه هم داره، با خودم گفتم میرم استراحتی می‌کنم، در بسته بود، یکی از کارکنان وقتی داشت می‌رفت داخل منم سریع رفتم داخل، گفت تعطیله، مراسم داریم، گفتم یه […]

  • این کتاب رو به خاطر عنوانش خریدم و از اونجایی که انتشارات میلکان چاپش کرده بود تردیدی در خریدش نکردم و بعد از خوندنش می‌تونم بگم واقعا راضی بودم. کتاب خیلی خوبی بود. من به عنوان کسی که هم به شدت کمال‌گرا هستم و هم […]

  • این کتاب رو فقط به خاطر ناوال راویکانت خریدم، وگرنه کتابی با چنین عنوانی رو بعیده بخرم، راهنمای خوشبختی و ثروتمندی، البته خودش این کتاب رو ننوشته ولی یکی صحبت‌ها و مصاحبه‌هاش رو جمع‌اوری کرده و چنین کتابی رو نوشته، خیلی کنجکاو بودم ببینم این […]

  • من این کتاب رو دوست داشتم، نمی‌دونم چرا اصلا این کتاب رو خریدم، احتمالا از روی جلدش یا عنوانش خریدم ولی راضی هستم. هر چند مثل تمام کتاب‌های این شکلی که خوندم حس می‌کنم زیادی آب بسته شده به کتاب. کاش به جای آب بستن […]

  • خیلی وقت بود این کتاب رو خریده بودم، از اون دسته از کتاب‌هایی بود که پیشنهاد می‌کنند هر طراح یا مدیر محصولی باید بخونه، ولی من فرصت پیدا نمی‌کردم بخونمش، در کل کتاب رو دوست داشتم ولی واقعا برای صفحه‌پر کردن به نظرم خیلی محتوای […]

  • اولی که این کتاب رو برداشتم بخونم فکر می‌کردم واقعا بیزار هست، مثل اون ضرب‌المثل انگلیسی که می‌گفت «هنوز اونقدر پولدار نشدم که جنس ارزون بخرم»، متاسفانه من به این ضرب‌المثل هم اعتقاد دارم، ولی این کتاب می‌خواد بگه من به دلیل درستی از چیزهای […]

  • جدیدا کتاب خوندن برام سخت شده، وقت درست و حسابی پیدا نمی‌کنم با تمرکز بشینم و کتاب بخونم. این کتاب رو یک روز از روی میز اتاق دلبر برداشتم، این کتاب رو به خودش هدیه داده بود، جالب بود. قبل از این کتاب، ایکیگای رو […]

  • امروز رفتم سر قفسه‌ی کتاب‌های خونه‌ی پدری و دنبال یک کتاب می‌گشتم تا آخرین کتاب تابستون رو بخونم، چند تا کتاب رو بررسی کردم ولی این کتاب رو انتخاب کردم، به خاطر استرس و اضطراب شدیدی که این روزها گرفتارش هستم، زندگیم در هاله‌ای از […]