بلاگ

اینجا درباره‌ی تمام روزمرگی‌ها، دغدغه‌هام، تلاش‌هام برای رسیدن به چیزهایی که فکر می‌کنم دوستشون دارم، درباره‌ی خودم، چیزهایی که در طول روز بهشون فکر می‌کنم، کارهایی که می‌کنم، خلاصه هر چیزی می‌نویسم.
  • امروز لیلی داشت با روبیکش بازی می‌کرد، به نظرم روبیک خیلی قشنگی اومد، بهش گفتم این رو از کجا آوردی؟ با یک حالت متعجب بهم گفت: «بابایی، یادت نمیاد؟ این رو خودت برام خریدی!»، خیلی احساس پیری بهم دست داد. برای اینکه با این احساس […]

  • طی ده روز گذشته وقت خوبی گذاشتم و با خودم کلی گپ‌ زدم و برنامه‌هام رو برای سال ۱۴۰۴ مشخص کردم. کارهای عجیبی قرار نیست بکنم. یک جورایی سال آخر قبل از چهل سالگی رو می‌خوام بزارم و کارهای نیمه تمام رو تموم کنم، کارهایی […]

  • دیشب روی تخت دراز کشیده بودم و داشتم کار بانکی انجام می‌دادم و لیلی هم کنارم روی تخت بپربپر می‌کرد و می‌خندید تا اینکه دلبر وارد اتاق شد، نفهمیدم چی شد که صورت لیلی خورد به دستش، چون اولش فقط شنیدم داره جیغ میکشه، برگشتم […]

  • امروز اصلا حال و حوصله‌ی خودمم نداشتم. همینطوری به مسعود پیام دادم گفتم برنامه‌ات چیه؟ گفت هیچی ولی بیا بریم چند تا گالری ببینیم. من اصلا کاراکتر هنرمندی ندارم ولی جدیدا دوست دارم کارهای هنری رو ببینم. اینطوری شد که با هم رفتیم بیرون، چند […]

  • دیگه داشت شش ماه می‌شد که دنبال خرید یک روشویی مناسب، شیک و مدرن هستم ولی پیدا نمی‌کنم. دیگه تصمیم خودم رو گرفتم چون می‌خواستم حتما قبل از پایان سال روشویی رو بخرم و نصب کنم، ولی مجبور شدم بسازم. چند روزی نشستم توی پینترست […]

  • این ترم رسما دارم یک هفته در میون میرم دانشگاه، به خاطر شرایط کاری که داریم. خودم حس میکنم کافیه. همه‌ی کلاس‌های اصلیم روز چهارشنبه است، پنج تا کلاس دارم از ۸ صبح تا ۸ شب دانشگاه هستم. اینکه دارم حضوری میرم دانشگاه حس جالبی […]

  • دومین دوره‌ای که امسال رفتم، دوره‌ی هواشناسی کوهستان استاد هاشم‌نژاد بود. واقعا کاراکتر جالبی داره این استاد. سر کلاس‌های خلبانی، دکتر سبحان که هواشناسی درس می‌داد هم کاراکتر عجیبی داشت، دارم حس می‌کنم ماهیت هواشناسی شاید روی کاراکتر آدم‌ها هم اثر می‌گذاره. در این دوره

  • امشب با دلبر رفتیم خونه‌ی مسعود مهمونی، در اصل شب فیلم بود. محمد، مونس و محسن هم دعوت کرده بود. محمد که با هم همکار هستیم، مونس و محسن هم برای بار اول بود که می‌دیدم. کاراکتر محسن خیلی شبیه من بود ولی نسخه‌ی کم […]

  • دیروز که تایید حراستم اومد برای گرفتن کارت رمپ، با خودم گفتم سریع برم کارهای مدیکال رو هم بکنم. ثبت درخواستش رو انجام دادم و رفتم کلنیک تابان که با سازمان هواپیمایی طرف قرارداد هست، امسال سه تا آزمایش داشتم، خون، گوش و قلب. برای […]

  • دیروز گرم کار کردن و برنامه‌ریزی برای سال ۱۴۰۴ بودم، لیلی هم داشت تلویزیون تماشا می‌کرد که دیدم یهو اومد بغلم کرد و گفت میشه بریم سینما «پسر دلفینی۲» رو ببینیم؟ منم فکر می‌کردم الان جست‌و‌جو می‌کنم و می‌بینم هنوز اکران نشده و بهش میگم […]

  • چند وقت می‌شد که دوست داشتم دوباره کوهنوردی رو شروع کنم، آخرین باری که حرفه‌ای کوه رفتم برای قبل از کرونا بود، با خودم گفتم حالا که هوا خوب نیست حداقل دوره‌های کوهنوردی رو شروع کنم، قرعه به نام پزشکی کوهستان افتاد، در دوره‌ی پزشکی […]

  • سی و نه سال پیش در چنین روزی دیده به جهان گشودم، به امید اینکه بفهمم چه کسی هستم، برای چه چیزی آفریده شدم و به کجا خواهم رفت. حتما انتظار دارید تا حالا فهمیده باشم؟ درسته! اگر بخوام رو راست باشم باید بگم دوتای […]

  • این هفته نشستم چند تا کار بیهوده که مدام از انجام‌شون طی ماه‌های گذشته فرار می‌کردم رو نوشتم و سعی کردم انجامشون بدم و خدا رو شکر تا امروز کلی‌شون رو انجام دادم. از ثبت و ارسال صورت جلسه شرکت بگیر تا تکمیل این دیوایدرها […]

  • این کتاب رو به خاطر عنوانش خریدم و از اونجایی که انتشارات میلکان چاپش کرده بود تردیدی در خریدش نکردم و بعد از خوندنش می‌تونم بگم واقعا راضی بودم. کتاب خیلی خوبی بود. من به عنوان کسی که هم به شدت کمال‌گرا هستم و هم […]

  • امروز رفتیم مرکز تعویض پلاک تا برای ماشین دلبر پلاک بگیریم. دفعه قبلی فرآیند خیلی عجیب، طولانی و مزخرف بود، اینبار از شانس گفت از درب شماره پنج وارد بشیم، اونجا صف کوتاهی از ماشین‌ها بود که خیلی کند می‌رفت جلو، اولش ناراحت شدم که […]

  • همیشه عاشق نوآوری‌ دستگاه‌های دولتی در ایران هستم. امروز مجبور شدم برای ثبت صورتجلسه شرکت مثل همیشه برم اداره پست که مدارک رو برای ثبت شرکت‌ها ارسال کنم، اولش که وارد شدم خلوتی عجیب باجه نظرم رو جلب کرد، رفتم که پاکت مخصوص ارسال مدارک […]

  • امروز دیر از خواب بیدار شدم، فکر کنم بدنم نیاز به خواب بیشتری داشت، چون من با زنگ ساعت بیدار نمیشم، هر وقت بدنم احساس کنه خوابش کافی بوده خودش بیدار میشه، بعد از بیدار شدن لیلی هم بیدار شد، کلی با هم گپ‌و‌گفت کردیم، […]

  • صادقانه در کل زندگی کاریم تا حالا چیزی رو به این شکل تست نکرده بودم. برای تست یک نرم‌افزار ۳۰ نفر آدم رو باید در یک ساعت مدیریت می‌کردم، سناریوهای مختلف رو بررسی می‌کردیم، مستند می‌کردیم، بهشون مسیر می‌دادم و کلی کار جالب دیگه. از […]

  • قبل از اینکه شروع کنم به حرف زدن درباره هفته‌ای که گذشت باید بگم عکس این پست رو خودم گرفتم، خیلی ذوقش رو داشتم، واقعا ایران زیبایی‌های عجیبی داره، حیف که، … بگذریم. عجب‌ هفته‌ای بود، یک کتاب خوب خوندم، الان حس میکنم شروع نکردم […]

  • قبلا وقتی دلم می‌گرفت به یکی از دوستام می‌گفتم پایه‌ای بریم سفر؟ بدون اینکه بدونیم کجا می‌خوایم بریم، می‌گفت بریم. جالب این بود که با همون وضعیتی که بودیم هم می‌رفتیم بدون اینکه بریم وسایلی چیزی جمع کنیم. این بار هم در کافه نشسته بودیم […]

  • چند وقت پیش که یه ماشین دو در به اسم پراید وانت ۱۵۱ فکر کنم خریدیم، فکر می‌کردیم حداقل یک سال مهمان ماست، ولی بعد از یکی دو ماه که باهاش کلی خاطره ساختیم به خصوص در ساخت‌و‌ساز خونه‌ی لیلی و اسباب‌کشی برادرش، تصمیم گرفتیم […]

  • انتخاب فیلمم اینطوری شده که هر هفته در توییتر می‌نویسم بچه‌ها فیلم خوب چی ببینم، بالاخره یکی پیدا میشه یه فیلمی بگه، حالا اگر امتیازش بالای ۷ باشه می‌بینمش. این فیلم هم اینطوری انتخاب کردم، فقط واقعا نمی‌دونم چرا امتیازش بالای ۷ بود. فیلم خوبی […]

  • این کتاب رو فقط به خاطر ناوال راویکانت خریدم، وگرنه کتابی با چنین عنوانی رو بعیده بخرم، راهنمای خوشبختی و ثروتمندی، البته خودش این کتاب رو ننوشته ولی یکی صحبت‌ها و مصاحبه‌هاش رو جمع‌اوری کرده و چنین کتابی رو نوشته، خیلی کنجکاو بودم ببینم این […]

  • اولین باری که چند وقت پیش با بچه‌ها رفتیم صرفا آشنایی بود، در اون جلسه قرار بر این شد اگر بچه‌ها فیچر جدیدی زدن و رفت روی پروداکشن مسعود شام بده، بالاخره بچه‌ها فیچر فیدبک رو بردن بالا و ما از مسعود شام گرفتیم، حالا […]

  • من تنها پادکستی که خیلی گوش دادم بی‌پلاس علی بندری بود، دیگه به هیچ پادکستی هیچ ارادتی ندارم، حتی ممکنه از پادکست‌هایی خوشم نیاد ولی به خاطر مهمونش اون رو گوش بدم. حسام آرماندهی از فاندرهای کافه‌بازار مهمان پادکست طبقه ۱۶ بود، البته این دومین […]

  • به نظرم هفته‌ی جذابی بود، کلی کار هیجان‌انگیز کردم، کتاب‌هایی که لازم بود رو خوندم. هر روز در بلاگم نوشتم، پنج روز در هفته زبان خوندم، فیلم خوب دیدم، کلی کار جذاب سر کار انجام دادم. سفر رفتم، برای خونه لیلی هواساز رو نصب کردم، […]

  • من از بچگی عاشق آب‌بازی بودم، یعنی وقتی بابا می‌گفت امروز قراره بریم استخر، از ذوق می‌مردم. الان هم دوست داشتم شنا کردن که نه، صرفا آب‌بازی رو بزارم توی برنامه، خیلی پشت گوش انداختم به دلایل مختلف تا اینکه در سفر رفتم استخر هتل، […]

  • من این کتاب رو دوست داشتم، نمی‌دونم چرا اصلا این کتاب رو خریدم، احتمالا از روی جلدش یا عنوانش خریدم ولی راضی هستم. هر چند مثل تمام کتاب‌های این شکلی که خوندم حس می‌کنم زیادی آب بسته شده به کتاب. کاش به جای آب بستن […]

  • هواساز جزء اولین وسایلی بود که برای خونه‌ی لیلی خریدم و میشه گفت جزء آخرین وسایلی هست که دارم نصب می‌کنم. امروز رفتم وسایل لازم برای نصب رو خریدم و تصمیم داشتم خودم نصب کنم، بعد دیدم گارانتیش خراب میشه گفتم بی‌خیال زنگ زدم نمایندگی […]

  • همینطوری وسط توییتر پرسیدم فیلم خوب چی ببینم، کسی که اصلا نمی‌شناختمش و حتی همدیگه رو دنبال هم نمی‌کردم پیشنهاد داد این فیلم رو ببینم، راستش نمی‌خواستم اولش ببینم، ولی دیدم داستان واقعی هست برام خیلی جذاب شد، اینطوری شد که شروع کردم به دیدنش […]

  • تو کار جدیدم دو تا چیز رو خیلی دوست دارم. یکی جلسات یک‌شنبه‌هاست، یکی هم کوهنوردی جمعه‌هاست، اولی که گویا همیشه قطعیه ولی دومی رو امیدوارم قطعی بمونه، هر دو به حال روحیم کمک می‌کنه، اولی به خاطر اینکه چالش‌های جالبی رو تجربه می‌کنم، باید […]

  • امروز داشتم یکم درباره کمالگرایی و بدبختی‌هایی که باعث میشه می‌خوندم. واقعا نمی‌دونم چرا من اینقدر آدم کمالگرایی هستم، البته به نظرم در بعضی قسمت‌ها خیلی خوب باهاش مبارزه کردم ولی در بعضی قسمت‌ها موفق عمل نکردم، به خصوص در راه‌اندازی کسب‌و‌کار جدید، قبلا خیلی […]

  • عجب هفته‌ای بود واقعا. چالش ۴۲ روزه‌ را خیلی خوب شروع کردم، اوایل یکم شل‌کن سفت‌کن داشتم ولی ترجیح دادم انجامش بدم واقعا و این کار رو تا حد خوبی انجام دادم، دو روز در هفته باشگاه رفتم، استخر موند چون نیاز به هماهنگی‌ با […]

  • همیشه دوست داشتم بلاگم یک قسمت انگلیسی داشته باشه، یعنی درست هم کردم براش ولی خب هیچ وقت چیزی ننوشتم، اینکه انگلیسی هم بلد نیستم بی‌تاثیر نیست، چند وقت پیش برای یادگیری زبان به صورت خودآموز برنامه‌ریزی کردم، البته ترجیح میدم واقعا برم سر کلاس، […]

  • خیلی وقت بود این کتاب رو خریده بودم، از اون دسته از کتاب‌هایی بود که پیشنهاد می‌کنند هر طراح یا مدیر محصولی باید بخونه، ولی من فرصت پیدا نمی‌کردم بخونمش، در کل کتاب رو دوست داشتم ولی واقعا برای صفحه‌پر کردن به نظرم خیلی محتوای […]

  • یعنی من نمی‌دونم چه مرضی دارم وقتی زندگی داره بهم خوش می‌گذره گند بزنم بهش، این چه چالشی بود شروع کردم آخه، به نظرم خواستید چالش شروع کنید نهایتا ۳ تا موضوع انتخاب کنید یا حتی یکی، بگذریم، امروز رفتم باشگاه ثبت‌نام کردم، بدون مربی، […]

  • هفته پیش امیر با ذوق و شوق بهم زنگ زد که پایه هستی یه کسب‌و‌کار راه بندازیم، همینطور که امیر داشت حرف می‌زد من داشتم به ایده‌هایی که طی یک سال گذشته داده بود و هیچ کاری براشون نکرده بودیم فکر می‌کردم، ولی بازم دوست […]

  • من عاشق فیلم‌هایی هستم که برگرفته از داستان‌های واقعی هستند. این فیلم هم داستانش واقعی بود، داستان آدم‌هایی که برای داشتن یک زندگی بهتر مهاجرت کردند و حتی نسل‌های بعدی‌شون هم زندگی سختی رو تجربه کرد، ولی در بین این نسل‌ها آدم‌هایی ایستادگی کردند، برای […]

  • امروز پرواز Cross Country داشتم به زنجان، اونقدر رفتم زنجان که حالم ازش بهم میخوره، همه چیز آموزش ما به هم میاد، نه هواپیمای درستی داریم، نه آموزش درستی داریم، اسمش روشه من باید تو کشور بچرخم یاد بگیرم، ولی صد ساعت فکر کنم باید […]

  • شاید عجیب به نظر برسه چرا دارم گزارش چالش هفته ششم از چالش دوازده رو می‌نویسم در حالیکه همین دو روز پیش یه چالش جدید ۴۲ روزه رو شروع کردم. دلیلش اینه من نمی‌خوام یه چالش وسط یه چالش دیگه درست کنم، انگیزه‌ام امسال برای […]

  • من برای نوشتن این پست باید قبلش توضیح بدم چه کار می‌کنم، ولی چون اون موضوع خودش جذاب هست و باید اختصاصی بهش پرداخته بشه، فعلا ازش صرف نظر می‌کنم. در این چالش تصمیم دارم با تمرکز بیشتری کار کنم، برای همین شروع کردم به […]

  • خیلی وقت بود زندگیم دچار روزمرگی شدیدی شده بود، اصلا حال و حوصله کاری رو نداشتم، میشه گفت امسال کلا کار خاصی نکردم، امیدم به تابستون بود که اونم شش هفته‌اش گذشت و من کار عجیبی نکردم. برای همین نشستم حساب کردم دیدم تا آخر […]

  • من از سال ۹۷ درگیر خلبان شدنم، نمی‌دونم گیر کار کجاست، خودم هستم! پول ندارم! جای اشتباهی به دنیا اومدم! واقعا دیگه موندم، همه چیز اینجا مسیرش باید عجیب باشه، یعنی هیچ چیزی با وضعیت نرمال اینجا وجود نداره، از هواپیماها بگیر که برای ۵۰ […]

  • من آدمی هستم که خونه نمی‌تونم کار کنم، البته منظورم از خونه تنهایی نیست، اگر تنها باشم هر جایی می‌تونم کار کنم، منظورم اینه باید فضای اختصاصی داشته باشم، بتونم تمرکز کنم، درگیر اینکه امروز کجا کار کنم رو نباید داشته باشم. از اونجایی که […]

  • فیلم خیلی فوق‌العاده‌ای بود، فکر کنم محمد زاهدی پیشنهاد داد این فیلم رو ببینم. بعد از دیدن این فیلم ذهنم یک مقایسه جالبی داشت با امروز ما، یعنی ما صد سال از آمریکا عقب‌تریم، دقیقا صد سال پیش در آمریکا زنان می‌جنگیدن تا حقوق‌شون به […]

  • اولی که این کتاب رو برداشتم بخونم فکر می‌کردم واقعا بیزار هست، مثل اون ضرب‌المثل انگلیسی که می‌گفت «هنوز اونقدر پولدار نشدم که جنس ارزون بخرم»، متاسفانه من به این ضرب‌المثل هم اعتقاد دارم، ولی این کتاب می‌خواد بگه من به دلیل درستی از چیزهای […]

  • به عنوان آخرین امتحان واقعا حوصله‌ی خوندن این درس رو نداشتم. آخر شب ساعت یک بامداد بود که با خودم گفتم چه کاریه، بخونم شاید قبول شدم، حداقل کارم برای تابستون راحت‌تر میشه، آخه این واحد رو برای تابستون برداشته بودم. نمونه سوال خریدم، کتاب […]

  • یکی از دغدغه‌های جدی که سر خونه‌ی لیلی داشتم گچ‌کاری بود، مونده بودم باید اصلا این کار رو بکنم یا مستقیم از چوب استفاده کنم. دیگه با مشورت از کسی که چوب ترمو کار می‌کرد قرار شد اول به عنوان زیرسازی گچ‌کاری کنم. خیلی گشتم […]

  • بالاخره بهار هم تموم شد، لعنتی این عمر خیلی زود داره می‌گذره. این هفته هم هر روز در بلاگم نوشتم، یکم از عقب افتادگی‌ها رو جبران کردم. برای تابستان برنامه‌ریزی کردم. خونه‌ی لیلی رو یکم پیش بردم، برای لیلی وقت گذاشتم. هفته‌ی آخر همیشه برای […]

  • امروز قرار بود گچکار بیاد ولی کسی که می‌خواستم رو پیدا نکردم. اینطوری شد که تصمیم گرفتم برم و یک کاری رو انجام بدم، بابا رو صدا کردم و با هم رفتیم و شروع کردیم به برق‌کشی، واقعا کار سختی بود، میشه گفت جای خوبی […]

  • امروز بدون هیچ دلیل و انگیزه‌ای رفتم امتحان روانشناسی تجربی رو دادم. چرا؟ چون استاد بعد از کلی فراز و نشیب صلاح دیده بود بهم نمره‌ی عملی این درس رو نده، با وجودیکه می‌دونستم قبول شدنم هیچ فایده‌ای نداره رفتم و امتحان دادم، به نظرم […]

  • امروز خیلی سرم شلوغ بود، سمت پاسداران هم جلسه داشتم، همزمان لیلی هم امروز کف‌بازی داشت تو شهرک غرب، دلبر تماس گرفت که لیلی خیلی دوست داره تو باهاش بری، آخر جلسه رو خیلی سریع جمع کردم و رفتم سمت لیلی، وقتی رسیدیم احساس کردم […]

  • امروز فهمیدم صالح هم داره از شرکت میره، برای همین نشستیم با هم کلی گپ‌و‌گفت کردیم، از رویاهامون گفتیم، چه چیزهایی رو دوست داریم، چه کارهایی کردیم و دوست داریم چه کارهایی رو انجام بدیم. یکی از رویاهای جذابی که مشترک بود و هر دو […]

  • امروز واقعا انتظار نداشتم برای پرواز پلن بشم، اونم با کپتن مرتضی‌زاده، همیشه دوست داشتم باهاش پرواز کنم ولی خب پیش نمیومد. پرواز خیلی جذابی هم شد، قبل از پرواز نولاگم رو نگاه کرد، درموردش باهام صحبت کردم، کارهایی خواست ازم تا قبل از پرواز […]

  • امروز برای من حال و هوای خیلی عجیبی داشت. وقتی رسیدم شرکت بعد از انجام کارهایی که داشتم و قبل از جلسه‌ی برنامه‌ریزی برای اسپیرینت آینده، با مدیرعامل جدید شرکت نشستم گپ‌و‌گفتی داشتم و در آخر به این نتیجه رسیدیم به همکاری‌مون ادامه ندیم و […]

  • امروز تصمیم گرفتم برم یک کتاب برای خودم بخرم، بعد وقتی رسیدم و کتاب رو پیدا نکردم، با خودم گفتم برم یه گوشه بشینم ببینم بهار چه کردم، راستش فکر می‌کردم هیچ کاری نکرده باشم، ولی خیلی کار انجام دادم که باورش برای خودمم سخت […]

  • امروز مامانم به خاطر خواهرزاده‌ام اومدن تهران، منم باید می‌رفتم سر کار، وسط کار با خودم گفتم بلند بشم برم خونه و با مامانم برم بیرون شام بخورم، با وجودیکه همین چند روز پیش هم رو دیده بودیم. وقتی رسیدم خونه، پیشنهاد دادم بریم همبرگر […]

  • یادم نیست دنبال چی می‌گشتم که رسیدم به این فیلم، فقط یادمه هفته‌ها روی صفحه‌ی مانیتورم بود و من شروع به دیدنش نمی‌کردم، تا اینکه امروز احساس کردم دیگه وقت دیدنش هست. فیلم جذابی بود. خیلی از ترس‌هایی که همیشه از کودکی داشتم با این […]

  • روزی که برای امتحانات رفتم دانشگاه فهمیدم این درس قسمت عملی داشته و حتی من نمی‌دونم استادش کیه! با هزار زحمت اطلاعات تماس استاد رو پیدا کردم، باهاش صحبت کردم، موضوع کار عملی که باید انجام می‌دادم رو گرفتم و چند روزی کار کردم روش […]

  • دیروز درگیر سیم‌کشی دزدگیر و سنسورهای دود و حرارت بودم، امروزم اومدم تا سیم‌کشی دوربین‌ها رو انجام بدم. برای اینکه جای مناسب رو برای هر دوربین مشخص کنم نردبون آوردم و از مکان‌های مختلف با گوشی عکس گرفتم تا ببینم چه سطح از پوششی رو […]

  • امروز با خودم گفتم سیم‌کشی دزدگیر و سنسورهای دود و حرارت رو خودم انجام بدم یاد بگیرم. اصلا حواسم به این نبود که باید برم زیر سقف و دستم درد می‌کنه و …، خلاصه رفتم از دوستم یک توپ سیم امانت گرفتم و همراه بابا […]

  • انگیز‌ه‌ام برای نوشتن خیلی نسبت به گذشته کم شده، ولی خب تلاش می‌کنم برای انجام دادنش، امروز امتحان روانشناسی افراد با نیازهای خاص۲ رو داشتم، درباره‌ی کودکان استثنائی، درس خیلی جذابی بود، اینکه می‌خوندم چه آدم‌هایی چه زحمت‌هایی کشیدن برای بهبود بچه‌هایی که ناتوانی یا [&h

  • یک هفته‌ی دیگه هم تموم شد، این هفته هم یک فیلم خوب دیدم، کلی کار کردم، هر روز در بلاگم نوشتم، با امیر کلی جلسه گذاشتیم تا ببینیم سر انجام ایده‌ی زدن کافه به کجا می‌رسه. رفتم اراک و در مهمونی پسر عمه‌ام شرکت کردم، […]

  • امیر برای زدن کافه با پسرخاله‌اش که باریستا بود قرار گذاشت و کلی با هم گپ زدیم، درباره‌ی چیزهایی که برای راه‌اندازی نیاز داریم، هزینه‌هایی که داریم و …، ولی من اصلا حال نکردم. چیزی که داشت ساخته می‌شد اصلا چیزی نبود که دوستش داشته […]

  • امروز با امیر قرار گذاشتیم تا شایان رو ببینیم و باهاش درباره‌ی زدن کافه گپ‌ بزنیم. ما صبح زود با هم قرار گذاشتیم و حدودا پنج کیلومتری با هم دویدیم تا ساعت بشه ۱۱ و بریم کافه تا شایان رو ببینیم. وقتی رسیدیم دو تا […]

  • این فیلم رو بردیا پیشنهاد کرد ببینم. فیلم خیلی جالبی بود، داستان ساختن یک بازی که قطعا حداقل یکبار بازیش کردیم. شاید هم نسل جدید تا حالا ندیده باشه این بازی رو. خود بازی مهم نیست. داستان ساختن بازی و فرآیندی که برای انتشارش طی […]

  • دیشب برای تحقق رویای امیر، که البته رویای منم هست نه به این شکل، رفتیم پیش کاظم دوستش. کاراکتر جذابی داشت، یک آدم جاافتاده، متخصص با عقاید خاص خودش. دیدارمون به تو چطوری من چطورم شروع شد و باعث شد در لابه‌لای این حرف‌ها من […]

  • امروز با خبر شدیم رئیس حال خوبی نداره و راهی بیمارستان شده، البته من از دو روز قبل می‌دونستم و پیگیر حالش بودم. اوایل احساس کردم خب فردا برمی‌گرده، ولی گویا هر روز حالش بدتر از دیروز شد. بعضی از آدم‌ها دوست‌داشتنی هستن، نمیشه ساده […]

  • من خیلی آدمی نیستم که رفت‌وآمد فامیلی داشته باشم، یعنی اصلا حوصله ندارم، ولی بعضی از فامیل‌ها هستند که هر وقت دعوت می‌کنن دوست دارم برم، ببینمشون، گپ بزنم و …، ویژگی مهم این کاراکترها اینه که باهاشون خوش می‌گذره، احساس خوبی کنارشون دارم، چون […]

  • اونقدر از این چالش دور شده بودم که یادم نیست چطوری این پست رو می‌نوشتم. بعد از مدت‌ها گزارش اولین هفته‌ای هست که دارم می‌نویسم، البته قطعا باید برگردم و قبلی‌ها رو هم بنویسم ولی این اولین گزارش سال ۱۴۰۳ هست که دارم می‌نویسم. در […]

  • یکی از تفریحات سالمی که در زندگی دارم قرار گذاشتن با خودمه! امروز با خودم دوباره قرار گذاشتم، رفتم نشستم توی کافه و خودم رو به نوشیدن یک فنجان چای داغ دعوت کردم. بعد نشستم کلی فکر کردم که خب تا اینجای کار که گند […]

  • از جذابیت‌های وایزترک برای من جلسات رترو هست. به نظرم این جلسات سرشار از یادگیری هستند، باید برگردی به گذشته، عملکرد و مسیری که خودت و تیم اومده و چالش‌هایی که طی کرده تا امروز رو ببینی، بررسی کنی، تحلیل کنی و به پیشنهادی برای […]

  • برای اینکه فهم بهتری از این فیلم داشته باشم، مجبور شدم «تل ماسه ۱» رو دوباره ببینم. رسما بیشتر از پنج ساعت فیلم دیدم. راستش با وجود تعریف‌های زیادی که از این فیلم می‌شد، اصلا برام جذاب نبود، نه موضوع، نه داستان، نه ساخت خود […]

  • جدیدا کتاب خوندن برام سخت شده، وقت درست و حسابی پیدا نمی‌کنم با تمرکز بشینم و کتاب بخونم. این کتاب رو یک روز از روی میز اتاق دلبر برداشتم، این کتاب رو به خودش هدیه داده بود، جالب بود. قبل از این کتاب، ایکیگای رو […]

  • امروز بعد از مدت‌ها رفتم پرواز، خیلی شرایط مسخره شده، هم بی‌مزه گرون شده، هم بی‌کیفیت، هم بدون امکانات، چون اونقدر دیر به دیر پلن می‌کنن که آدم وسطش یادش میره هر چیزی که قبلش تمرین کرده بود. طی این سال‌ها که درگیر یادگیری خلبانی […]

  • اونقدر ننوشتم که هم نوشتن برام سخت شده، هم دیگه با اینجا احساس غریبگی می‌کنم. بگذریم، همیشه شروع سخت‌ترین قدم هست برای من، می‌خوام دوباره شروع کنم. حتی شاید برگردم به عقب و مستنداتی از زندگیم که دوست داشتم بنویسم و ننوشتم هم بنویسم. میشه […]

  • رفته بودم اراک و داشتم با علی درباره زندگیم گپ می‌زدم که یهو گفت به نظرم برو این فیلم رو ببین و از اونجایی که منم آدم حرف گوش کنی هستم گفتم چشم و دیدم، واقعا لذت بردم. کلا از دیدن آدم‌های دیوونه در دنیا […]

  • این فیلم رو همینطوری دیدم، من اصلا ماشین‌باز نیستم ولی داستان شرکت‌ها به خصوص خودروسازی‌ها رو دوست دارم. این فیلم بیشتر زندگی خانوادگی انزو فراری بود، نمی‌دونم دلیل انتخاب این بخش از زندگی این آدم چی بوده، قسمت‌هایی که مرتبط با داستان ورود و ادامه […]

  • یکی از دوست‌داشتنی‌ترین کارهایی که هر سال می‌کنم نوشتن همین پست کوله‌پشتی و پاسخ دادن به سه سوال خیلی مهم است. برام جذابه، باعث میشه مرور خلاصه‌ای داشته باشم از سالی که گذشت، نقاط قوت و ضعف خودم رو بررسی کنم، ببینم کجاها شکست خوردم، […]

  • گاهی در رابطه خودم با خدا می‌مونم و این سوال برام پیش میاد که خدا دوستم داره یک سری اتفاقات برام میفته یا دوستم نداره! گاهی نگاه می‌کنم به اطرافم می‌بینم آدم‌هایی که رسما هر کاری دوست دارن میکنن و شاد و خندون به زندگی […]

  • باورم نمیشه چنین دوره‌ای پیدا کردم. خیلی وقت بود گرفته بودمش ولی شروع نکرده بودم، چون می‌دونستم نیاز به تمرین داره و طولانی هم بود، چیزهای جالب زیادی یاد گرفتم. از اصلاح رنگ بگیر تا نمایش چند تصویر همزمان و بالابردن کیفیت صدا، دوره‌ی خیلی […]

  • این فیلم رو یکی از همکارانم بهم پیشنهاد داد و گفت با لیلی بشینم و ببینم. دیشب نشستم به دیدن فیلم و لیلی خودش اومد کنارم و چون فیلم رو به زبان اصلی می‌دیدم باید برای لیلی هم ترجمه می‌کردم و اون می‌خندید. فیلم جالبی […]

  • بالاخره این مدرک رو کامل کردم، به نظرم بهترین دوره‌ای بود که می‌تونستم پیدا کنم و برم و چیزهای خیلی خوبی یاد گرفتم، برای من خیلی مهم بود بتونم عملی از چیزهایی که یاد می‌گیرم استفاده کنم، برای همین رفتم و در یک استارتاپ به […]

  • امروز «گزارش چالش دوازده برای تابستان ۱۴۰۲» رو اینجا نوشتم. از بهار به مراتب بهتر بودم ولی خب درصد عمل به برنامه‌ام ۷۶درصد بود، هر چند اگر می‌خواستم خودم خارج از برنامه‌های چالش دوازده به خودم درصد بدم قطعا ۱۲۰ درصد می‌دادم (لبخند)، چون کارهای […]

  • اینم از آخرین و پر چالش‌ترین دوره‌ی مدرک حرفه‌ای مدیریت محصول دانشگاه البرتا، کل دوره انجام یک پروژه‌ی فرضی بود که در قسمت‌های مختلف سناریوهای مختلف بررسی می‌شد و طبق اون باید کارهای مختلفی انجام می‌دادیم، نزدیک به هفده تا تکلیف فقط ارسال کردیم به […]

  • فضای کارمندی برام فضای عجیب و جالبیه، به نظرم برای فرار از افسردگی خیلی گزینه‌ی خوبی بود، امروز روز برنامه‌نویس بود، بعد از جلسه اسپیرینت بچه‌ها دور هم جمع شدیم، ناهار پیتزا و یک عالمه سیب‌زمینی خوردیم، بعدش پانتومیم بازی کردیم و اول شدیم، با […]

  • یک مثل قدیمی هست که میگه چیزی که نشه اندازه‌ای گیریش کرد نمیشه مدیریتش کرد. اگر قراره فرآیند بهبود نرم‌افزار، تولید محصول، حتی به نظر من زندگی شخصی رو مدیریت کرد باید چیزهایی برای اندازه‌گیری براش گذاشت. در این دوره بیشتر درباره‌ی بررسی‌ها و معیارهایی […]

  • امروز دلبر با دوستانش قرار صبحونه داشتن و منم باید از لیلی مراقبت می‌کردم، زد به سرم، دست لیلی رو گرفتم و با هم رفتیم دریاچه تا صبحونه بخوریم، اولش قرار بود براش دوربین پلوراید براش بخرم، رفتیم ولی رنگ صورتی که می‌خواست رو نداشت، […]

  • خودم رو انداختم وسط مدیریت محصول، رفتم در یک شرکتی برای مدتی مشغول کار شدم به عنوان مدیرمحصول تا فقط تئوری یاد نگیرم، اونجا برنامه‌ریزی‌ها و مدیریت کارها به روش اسکرام پیش میره، چیزهای خیلی خوبی یاد گرفتم، رسما هر چیزی در دوره‌ها یاد می‌گیرم […]

  • به نظرم رفتن به خانه پدری سفر نیست، ولی وقتی اونقدر دور میفتی که دیر به دیر میری می‌تونه حکم سفر هم داشته باشه. به نظرم وقتی آدم به شهری میره که هیچ برنامه مشخصی نداره و زمانیکه میرسه تازه فکر میکنه باید چه کار […]

  • رسیدیم به آخرای تابستون، این هفته هم یک کتاب خوندم، یک فیلم بی‌خود دیدم، امتحان زبان رو افتادم و باید دوباره شرکت کنم، بزرگ‌ترین مشکلم ترس از صحبت‌ کردنه. تصادف کردم و ماشین رو داغون کردم، پکیج امیرکبیر رو عوض کنم، سفارش در و پنجره‌های […]

  • امروز رفتم سر قفسه‌ی کتاب‌های خونه‌ی پدری و دنبال یک کتاب می‌گشتم تا آخرین کتاب تابستون رو بخونم، چند تا کتاب رو بررسی کردم ولی این کتاب رو انتخاب کردم، به خاطر استرس و اضطراب شدیدی که این روزها گرفتارش هستم، زندگیم در هاله‌ای از […]

  • یکی از دلایلی که این دوره رو شرکت کردم فرمول‌نویسی بود، فکر کنم تنها چیزی که اونجا بررسی نشد همین بود، البته چیزهای خیلی خوبی یاد گرفتم ولی انتظارم در دوره پیشرفته خیلی فراتر از چیزهایی بود که یاد گرفتم.

  • گاهی حس می‌کنم خدا باهام قهر کرده و هر طوری شده می‌خواد این رو بهم گوشزد کنه، ولی من یا خودم رو می‌زنم به خریت یا منم می‌خوام ناز کنم و اون ببینه! چند روز پیش تو حال و هوای خودم بودم، تا به خودم […]

  • قرار بود برم سمت Nod JS ولی کارم به پایتون کشیده شد نمی‌دونم چرا، ولی خب اینم باید تکمیل کنم، خیلی سخت‌تر از چیزی هست که به نظر میرسه، البته اگر مثل گذشته زندگیم خیلی بی‌کار تشریف داشتم شاید اینقدر کار نداشت، ولی خب زمان […]

  • یعنی حیف وقت که گذاشتم این فیلم پوچ و بی‌محتوا رو دیدم. از قدیم گفتن هر فیلم پر سر و صدایی رو نباید دید، ولی خب من دیدم، واقعا مزخرف‌ بود.

  • این مدرک رو بعد از طی کردن چهار دوره قبلی که هفته‌های گذشته درباره‌شون صحبت کردم کورسرا از طرف دانشگاه ایلینوی میده، دوره‌های جالبی بود، ولی قبلا هم گفتم خیلی دانشگاهی بود، برام عجیب بود گوگل پشتیبان این دوره بود. به نظرم همین محتوا رو […]

  • به نظرم خیلی چیزها در زندگی باب میل آدم پیش نمیره، تابستون فکر می‌کردم چه کارهایی که نمی‌تونم بکنم، البته کارهای بزرگ زیادی هم کردم ولی خب، خیلی فاصله دارم با چیزی که می‌خواستم، بگذریم، این هفته هم یک کتاب خیلی جذاب خوندم، واقعا دوستش […]

  • اینم از آخرین دوره از مدرک «مهارت‌های موفقیت حرفه‌ای» دانشگاه ایلینوی، یکم طولانی شد گرفتن این مدرک، شاید فکر کنید مدرک گرفتن رو دوست دارم یا بعدا به دردم می‌خوره، ولی اصلا اینطور نیست، نه مدرک نیاز دارم، نه برای مدرک می‌خونم، چون قبلش هم […]

  • خیلی وقت بود فیلمی ندیده بودم که اینقدر بهم بچسبه، یکی از دلایل مهمش این بود که می‌دونستم داستان این فیلم واقعیه و این فوق‌العاده بود. چند سال پیش وقتی کتاب کفش‌باز رو می‌خوندم، شش صفحه‌ی آخرش رو طی شش روز خوندم که تموم نشه، […]

  • یک دوره دانشگاهی دیگه که تموم کردم، تنها دلیلی که این دوره رو شروع کردم پیشنهاد گوگل بود، احساسم کردم نباید چیز بدی باشه، واقعا هم نبود، ولی در مقایسه با دوره‌های گوگل واقعا جالب نبود، به خصوص نحوه سوالات و آزمون‌هایی که داشت، حالا […]

  • برای یک مراسم معنوی به خونه‌ی یکی از دوستان رفته بودم، همینطوری که نشسته بودم دیدم روی میز کنار دستم کتابی با عنوان «پرنده‌ای به نام آذرباد» به چشم می‌خوره، اولش بهش اهمیت ندادم، بعد از چند دقیقه کتاب رو برداشتم ورق زدم و گذاشتم […]

  • این دوره رو بعد از تموم کردن مدرک حرفه‌ای مدیریت پروژه گوگل شروع کردم، به خاطر گرفتن یک نشان، که البته تا این لحظه خبری از اون نشان هم نیست و نمی‌دونم چطوری باید بگیرمش، بگذریم، این دوره دقیقا شبیه تمام دوره‌های دانشگاهی دیگه است […]

  • تو زندگیم همه کاری کرده بودم فقط مونده بود خیاطی که اونم خدا رو شکر انجام شد. چند وقت پیش زد به سرم که برم یک شلوار برای خودم بدوزم، وقتی رفتم پارچه فروشی، با خودم گفتم حیفه دارم زحمت میکشم فقط شلوار بدوزم، پارچه […]

  • یک چالش کوچولو شروع کردم و شکست خوردم، حوصله‌ام نکشید، ولی چند تا دوره آموزشی رو تموم کردم، کلاس زبان رفتم، کتاب خوب خوندم، فیلم جالبی دیدم، از همون کارهای همیشگی که هر هفته انجام میدم. احساسم اینه هفته‌ها وقتی به پایان چالش نزدیک میشم […]

  • بالاخره هفت تا دوره را تمام کردم و گواهینامه‌ی حرفه‌ای دیجیتال کارکتینگ گوگل رو گرفتم. نمی‌دونم چی‌ شد احساس کردم خوبه این دوره رو بگذرونم ولی نتیجه‌ی کار عالی بود. این دوره همزمان شد با کارهای بازاریابی که داشتم روی قسمت فروشگاه کتاب ویرگول انجام […]

  • اینم از آخرین دوره‌ی مدرک دیجیتال مارکتینگ گوگل، دوره‌ای که بیشتر تمرکزش رو روی وفاداری مشتری گذاشته، ولی من هنوزم معتقدم بهترین دوره‌ای که تا حالا شرکت کردم دوره‌ی تجربه‌ی کاربری گوگل بود، با اختلاف بهترین دوره‌ای بود که از گوگل و هر جایی شرکت […]

  • امروز خونه نبودم و به مامان گفتم می‌تونم از قفسه‌ی کتاب‌های یلدا کتابی بردارم و بخونم؟ گفت چرا که نه! این شد که من این کتاب رو انتخاب کردم. خیلی وقت بود کتاب داستان نخونده بودم. یادم رفته بود چنین کتاب‌هایی هم هست. فکر نمی‌کنم […]

  • این دوره از مدرک حرفه‌ای دیجیتال مارکتینگ گوگل یکم حوصله‌ سربر بود، چون عمری را صرفش کرده بودم، از راه‌اندازی فروشگاه توسط فروشگاه‌سازهای مختلف، تا نصب وردپرس و راه‌اندازی ووکامرس روی اون و فروشگاه داری، کار هیجان‌انگیزی هست ولی من دیگه برای این کارها پیر […]

  • چند وقت پیش با یکی از بچه‌ها بحث درباره‌ی خدا و آخرت شد، اینکه اصلا خدا چیه! کجاست! چه شکلیه؟ و …، یکی از بچه‌ها گفت در ادامه بحث به نظرم این فیلم رو ببینید، این شد که من این فیلم رو دیدم. یکم ژانر […]

  • این هفته شروع خیلی طوفانی داشتم، بالاخره یک دوره دیگه از دیجیتال مارکتینگ رو تموم کردم، در این دوره بیشتر تمرکز روی ابزارهای گوگل آنالاتیکس و گوگل ادز و گوگل شیت بود. بعضی از قسمت‌ها رو به نظرم فقط باید عملی انجامش داد تا درک […]

  • این هفته رو با ویروس عزیز شروع کردم، صبح بیدار شدم دیدم حالم خوب نیست و آروم آروم تا شب کامل افتادم، ولی خب آخر هفته‌ی بدی نبود، تونستم یک کتاب خوب از منصور ضابطیان عزیز بخونم، یک فیلم مسخره ببینم، خیلی باهاش حال نکردم، […]

  • منصور ضابطیان رو اولین بار در تلویزیون دیدم، حتی اسم برنامه هم یادم نیست، فقط یادم میاد مجری بود تا اینکه اولین کتابش مارکوپولو بود که من خوندم، البته نمی‌دونم اولین کتابی هست که نوشته یا نه ولی اولین کتابی که من ازش خوندم اون […]

  • این هفته خیلی دوباره عقب بودم، جمعه تمام کارها رو تموم کردم تا بشینم یکم کارهای عقب افتاده رو جبران کنم. وسط انجام کارها یلدا گفت بیا گِل‌بازی کنیم، من دوست داشتم کار دیگه‌ای بکنم ولی خب به این ختم شد که جاشمعی و گلدون […]

  • احساسم اینه که خیلی با فیلم‌هایی که شبیه تئاتر هست خوشم نمیاد و نمی‌تونم ارتباط برقرار کنم. این فیلم هم برای من اینطوری بود، احساس کارتونی بودن بهم دست میده، هر چند داستانش رو دوست داشتم، پیاده‌سازی صحنه‌ها و خیلی چیزهای دیگه فیلم فوق‌العاده بود […]

  • نمی‌دونم گفتم یا نه، ولی دوباره میگم، خیلی از دوره‌های دانشگاهی خوشم نمیاد. واقعا برای دوره‌های کاربردی استاد دانشگاه خوب درس نمیده، حداقل نظر منه، ولی از نظر تئوری این دوره‌ی خیلی خوبیه و بهش در این دوره از زندگیم به شدت نیاز داشتم، چون […]

  • نمی‌دونم روی چه منطقی هست که هر ویروس جدید که میاد بدنم می‌گیره تستش می‌کنه! دوست دارم یکبار با بدنم بشینم صحبت کنم ببینم چه مرضی داره واقعا؟ با حال خیلی خوب رفتم توی رختخواب، ساعت ۵صبح بیدار شدم دیدم حالم خیلی خرابه، تا چند […]

  • چند وقتی میشه که خودم رو درگیر مدیریت محصول و مالک محصول کردم. دارم هم به صورت تئوری یاد می‌گیرم و هم به صورت عملی. هر روز که وارد حوزه‌ای میشم و یا سعی می‌کنم اطلاعاتم رو در اون حوزه به روز کنم می‌فهمم که […]

  • این هفته علاوه بر کارهای روتین خودم باید چالش جدیدی که شروع کردم هم پیش می‌بردم، یکم هیجان زندگیم اضافه شده بود. البته اکثر کارهای چالش رو گذاشتم برای آخر هفته، پنج‌شنبه خیلی خوب تونستم ضبط ویدیو، دیدن فیلم، خوندن کتاب و حتی پست‌های بلاگ […]

  • بالاخره یافتم! مدت‌ها بود می‌خواستم آشپزی یاد بگیرم ولی حوصله نداشتم، بالاخره گذاشتمش توی چالش و گیر افتادم و امروز فهمیدم چی درست کنم، چند روز پیش یکی از بچه‌ها این غذا رو درست کرد و گفت این جغور بغور مرغ! هست، شنیدم بودم چنین […]

  • فکر می‌کنید چرا پارچه خریدم؟ بدم خیاط برام لباس بدوزه؟ نه! پارچه خریدم برای اینکه خودم خیاطی یاد بگیرم و برای خودم شلوار و … بدوزم. واقعا تپه‌ی دست نخورده‌ای بود این خیاطی کردن. همه چیز از دیدن یک مدل شلوار در اینستاگرام شروع شد. […]

  • این کتاب رو از فیدیبو خریده بودم و امروز فرصت شد بخونمش، از وقتی یادم میاد عاشق مدیریت زمان و برنامه‌ریزی هستم، به نظرم اگر بخوام یک شغل از بین شغل‌های دنیا انتخاب کنم که نمی‌تونم، مدیریت پروژه خیلی با روحیاتم سازگاره، محتوایات این کتاب […]

  • چند ماه پیش برای یکی پروژه‌ای در حوزه کودک انجام دادم، قرار شد یک حساب دیجیتال برای لیلی باز کنیم و براش کارت صادر بشه، نتیجه‌ی کار شد چیزی که می‌بینید ولی خیلی طول کشید به دست ما برسه. وقتی رسید همون شب لیلی گفت […]

  • امروز قرار نبود فیلم ببینم ولی با خودم گفتم چند تا کار روی اعصاب رو که عقب هستم رو اول به یک جایی برسونم بعد شروع کنم به انجام کارهای دیگه، برای همین امروز فیلم دیدم و کتاب خوندم تا خودم رو برسونم به برنامه. […]

  • این هفته به لطف شارمین یک کارگاه بازی داشتیم. به نظرم می‌تونستند خیلی بهتر از این حرف‌ها برگزار کنند ولی در کل نمره‌ی قابل قبولی بهشون میدم، هر چند باخت سنگینی رو تجربه کردیم. نکته‌ی جالب این بود که از یک جایی به بعد کنترل […]

  • یک هفته‌ی پر چالش دیگه هم گذشت، این هفته بالاخره دل رو زدم به دریا و چالش دوازده رو برای ۳۶ روز طراحی کردم و شروع کردم به انجامش، کار خیلی سختی بود، کلا کنار اومدن آدم با خودش کار ساده‌ای نیست به نظرم. این […]

  • این کتاب رو از نمایشگاه کتاب امسال خریدم، موقع خرید اصلا نگاه نکردم نویسنده‌ی کتاب چه کسی هست! امروز بعد از کتاب «داستان‌نویسی به مثابه شغل» هاروکی موراکامی این کتاب رو خوندم، یکم خورد تو ذوقم. فکر کنید یک نفر اولین کتابی که در زندگیش […]

  • واقعا به این دوره نیاز داشتم. رسما دارم در ویرگول کار مارکتینگ می‌کنم. از شبکه‌های اجتماعی شروع کردم و رسیدن به ایمیل مارکتینگ. الان تعدادی خوبی مخاطب برای فروشگاه کتاب پیدا کردیم که فکر می‌کنم میشه روی اونها حساب کرد، هفته‌ی بعد باید حداقل یک […]

  • دوباره به خاطر اینکه زندگیم رو از روزمرگی در بیارم وسط یک چالش بزرگ، یک چالش کوچیک طراحی کردم. در این چالش قراره ۱۲ تا کار رو برای ۳۶ روز انجام بدم. نمی‌دونم میشه یا نمیشه ولی دوست دارم اینها رو طی این مدت انجام […]

  • چند سال پیش با آرین رفته بودم موزه‌ی هنرهای معاصر، اونجا یکی رو بارها و بارها دیدم، در ذهنم موند، چند وقت بعد با یکی آشنا شدم و دورادور با هم گپ می‌زدیم، بعد از مدتی تصمیم گرفتیم با هم قهوه بخوریم، اولین برخورد ما […]

  • جدیدا وارد عرصه‌ی مدیریت محصول شدم، با خودم گفتم چرا این کار رو درست و اصولی دنبال نکنم، چرا نبینم بقیه‌ی جاهای مختلف دنیا چطوری کار می‌کنن! این شد که با کلی تلاش این دوره رو پیدا کردم. اصولا دوره‌های دانشگاهی رو دوست ندارم ولی […]

  • امروز حال خوبی نداشتم برای همین رفتم پیش آرین، اونم حال و هوای من رو داشت برای همین تصمیم گرفتیم با هم فیلم ببینیم، من که اصلا چیزی به ذهنم نمی‌رسید حوصله هم نداشتم برای همین سپردم به خودش، اونم این فیلم رو پیشنهاد کرد، […]

  • هفته ششم خیلی سخت بود، رسما هنوز نتونستم زمانم رو به خاطر حجم کارهایی که بهم محول شده مدیریت کنم. همین نوشته‌ها رو با تاخیر دارم می‌نویسم ولی خدا رو شکر که تونستم تا امروز هر روز در بلاگم بنویسم، یک کتاب خوب بخونم، یک […]

  • از این دوره انتظار بیشتری داشتم ولی گویا برای یادگیری چیزهای بیشتر باید دوره پیشرفته گوگل شیت رو شرکت کنم، دوست دارم دوره‌های آموزشی که برای یادگیری ابزارهای گوگل هست رو شرکت کنم تا بیشتر با ابزارهایی که داره آشنا بشم، نمی‌دونم چرا اینقدر برام […]

  • محرم امسال شبیه هیچ سالی در زندگیم نبود. واقعا غم‌انگیز بود. یادم میاد وقتی بچه بودیم محله‌مون مسجد نداشت و در جاهای مختلفی مراسم برگزار می‌شد، حتی یادمه یک سال یه چادر خریداری شد و داخل چادر مراسم گرفته می‌شد، قبل از شروع مراسم مداحی […]

  • نمی‌دونم چرا این همه کار در زندگیم کردم ولی هنوز هیچ سازی رو یاد نگرفتم حتی در سطح مبتدی بزنم، می‌خوام واقعا یادگیری پیانو را در دستور کار قرار بدم، این دوره شروع خوبی بود، چیزهای زیادی یاد گرفتم هر چند سطح دوره نوشته بود […]

  • یکی از شخصیت‌های جذاب زندگی من هاروکی‌موراکامی هست. چند تا کتاب خوب ازش خوندم که دو تا از اونا تا حدودی زندگینامه‌ی خودنوشت خودش درباره‌ی قسمت‌های مختلف زندگیش هست، مثلا کتاب «از دو که حرف می‌زنم، از چه حرف می‌زنم» ماجرای نویسنده شدنش رو در […]

  • خیلی وقت بود برای این دوره اپلای کرده بودم ولی حوصله‌ام نیومده بود تمومش کنم، البته یکی از دلایلش این بود که یک دوره با همین عنوان را در متا گذروندم. من خودم کیفیت دوره‌های متا رو به IBM ترجیح میدم. الان مشغول زدن یک […]

  • این فیلم آرین پیشنهاد کرد ببینم، البته فکر کنم خودش خیلی دوست نداشت ولی من واقعا خوشم اومد، کلا زندگینامه و داستان واقعی رو دوست دارم به خصوص اگر مرتبط با کسب‌و‌کار یا تحقق یک آرزو هم باشه. واقعا گاهی فکر می‌کنم چقدر شانس می‌تونه […]

  • هفته‌ی هیجان‌انگیزی بود، هر چند اینطوری نموند! ولی دوستش داشتم. زندگی همینه! اگر همه چیز بر وفق مراد ما هم باشه زندگی به نظرم زیادی کسالت‌بار میشه، همین که چالشی به وجود میاد و ما باید حلش کنیم زندگی رو قابل تحمل می‌کنه. این هفته […]

  • برای انجام یک پروژه جذاب باید می‌رفتم از کارخونه بازدید می‌کردم، یک کارخانه تولید ظروف یکبار مصرف برای صنایع غذایی، فوق‌العاده جذاب بود برای من، هر چند الان که این مطلب رو می‌نویسم این پروژه کنسل شده ولی واقعا ارزش بازدید رو داشت. همیشه از […]

  • این کتاب رو به خاطر این خریدم که می‌خواستم کتاب بنویسم، ولی فرصت نمی‌کردم بخونمش تا اینکه یکبار در یکی از سفرها مادرم این کتاب را دستم دید و چند صفحه‌ای از اون رو خوند و بعدش گفت فعلا بهت نمیدم باید بخونمش، منم دیدم […]

  • همیشه دوست داشتم در یک مراسم مذهبی متفاوت شرکت کنم، امشب قسمت شد و امتحانش کردم و واقعا لذت بردم. اولش با گپ‌و‌گفت خودمانی شروع میشه، بعد نماز خونده میشه، بعد یک صفحه قرآن با تفسیرش، بعد چند خط مولانا و شروع موسیقی در فضای […]

  • امروز تولد آرین بود و من نمی‌دونستم، حوصله‌ی خودمم نداشتم حتی، برای همین بعد از کار به آرین زنگ زدم که حوصله داری بریم قدم بزنیم؟ گفت آره، چرا که نه! رفتیم بیرون و کلی قدم زدیم و برگشتیم، وقتی رسیدیم دیدم دوستاش اومدن و […]

  • نمی‌دونم چرا هر وقت این فیلم رو در IMDb می‌دیدم با خودم می‌گفتم الان وقتش نیست، بدون اینکه بدونم موضوع فیلم چیه؟ خلاصه بعد از مدت‌ها این فیلم رو دیدم و راضی بودم ازش. اینکه دنیا چقدر داره به سمت فردگرایی پیش میره، چقدر ما […]

  • خودم رو انداختم وسط یک چالش جدید، دارم تلاش می‌کنم نقش مالک محصول رو بازی کنم. به نظر کار جذابی میاد، داکیومنت‌های زیادی خوندم، قراره نقشه‌ی راه یک محصول را طراحی کنم و پیگیری کنم تا به سر منزل مقصود برسه. گاهی حس می‌کنم یک […]

  • یک هفته دیگه هم گذشت، خیلی خوب بود، حس خیلی خوبی داشتم، چند تا کار جدید تولید کردم برای خودم. هر روز در بلاگم نوشتم، یک فیلم بامزه دیدم، یک کتاب خوندم، کلاس زبان رفتم، چند تا میز برای دوستانم ساختم. خلاصه که هفته‌ی بسیار […]

  • بالاخره بعد از سال‌ها تلاش و کوشش موفق شدم اولین کارگاه خودم رو برگزار کنم. داستان از اینجا شروع شد که من تصمیم دارم یک کتاب درباره‌ی مدیریت زندگی بنویسم ولی نمی‌دونستم از کجا باید شروع کنم. این شد که تصمیم گرفتم اول یک کارگاه […]

  • این ترم بهم خوش گذشت ولی خوب نبود، مجبور شدم سر کلاسی استادی بشینم که در حالت عادی نمی‌خواستم دوباره باهاش کلاس داشته باشم. حتی سر کلاس‌های جانبی که گذاشته بود هم رفتم ولی نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم، ولی تصمیم گرفتم خودم تلاش بیشتری […]

  • از اونجایی که عاشق پرواز هستم این کتاب رو خریدم، به نظرم کتاب به زبان اصلی خیلی خوب نوشته شده ولی وقتی به فارسی ترجمه شده هیچ خلبانی حتی در سطح ابتدایی هم این کتاب رو ندیده، تمام اصطلاحات مسخره هستند. کسی که خلبان هست […]

  • بعد از مدت‌ها دست به آهن شدم و پنج‌تا میز برای دوستانم ساختم، عکس‌شون هنوز به دستم نرسیده خودمم حوصله نداشتم عکس بگیرم ولی در زمان‌های بیکاری این میزها رو ساختم. هر بار که میز جدیدی می‌سازم تجربیات جدیدی بهم اضافه میشه با آدم‌های جدیدی […]

  • دیروز هر چی دنبال فیلم خوب بودم برای دیدن چیزی پیدا نمی‌کردم، گفتم بی‌خیال بشم و برم سمت خوندن کتاب «چطور هواپیما را فرود بیاوریم» راستش درباره‌ی این کتاب بعدا حرف می‌زنیم ولی علی‌الحساب شما این کتاب رو نخونید. در قسمتی از کتاب درباره‌ی این […]

  • چند ماه پیش رفته بودم به یک شرکتی مشاوره دادم برای طراحی سایت‌شون و چیزهایی دیگه‌ای که خواسته بودند رو به دوستانم وصل کردنم. بعد از چند ماه دیدم دوباره ازم خواستن برم و مشاوره بدم و دیدم اصلا کاری از پیش نرفته. گفتن دوست […]

  • این هفته هم مثل همیشه یک فیلم خوب دیدم، یک کتاب خوندم. هر روز در بلاگم نوشتم، هر روز پیاده‌روی کردم یا رفتم استخر و …، در کنارش یادگیری رو خیلی جدی شروع کردم، چند تا دوره‌ی نصفه و نیمه رو تموم کردم. میز علی […]

  • این دوره را از دانشگاه ایلینوی را در کورسرا شرکت کردم. درباره‌ی فرهنگ و اخلاق حرفه‌ای بود. واقعا نمی‌دونم چرا دانشگاه با این عظمت اینقدر کیفیت دوره‌اش پایین بود، منظورم از نظر محتوا نبود، از تولید تولید محتوا بود. ولی در کل دوستش داشتم، امیدوارم […]

  • خیلی وقت بود امین رو در توییتر دنبال می‌کردم، بعد از انتشار عکس میزی که ساخته بودم بهم پیام داد که دوست داره هم رو ببینیم و من براش چند تا میز بسازم. بعد از چند روز بالاخره تونستیم با هم قرار بگذاریم و اندازه […]

  • نمی‌خواستم اینقدر سریع یادگیری بک‌اند رو شروع کنم ولی خب تصمیم گرفتم یک پروژه جدی بسازم و برای این کار نیاز شد حداقل دیتابیس رو یاد بگیرم. به نظرم اولش سخت میومد ولی بعد دیدم اصلا چیز پیچیده‌ای نداره و چیزی که بیشتر از همه […]

  • قرار بود چند وقت پیش بریم نمایشگاه کتاب ولی دیدیم مسیر خیلی شلوغی است و پشیمون شدیم و رفتیم باغ کتاب. این کتاب را اونجا پیدا کردم و عاشقش شدم. سبک کوچیک بودن و محتوای ساده‌ کتاب رو دوست داشتم. اینکه اگر نقاشی بلدی نیستی […]

  • دوره‌ی سوم دیجیتال کارکتینگ هم تموم شد، یکم سرعتم در یادگیری کند شده، چون واقعا فرصت نمی‌کنم. حجم بی‌نهایتی از کارها ریخته روی سرم و نمی‌دونم باید کدوم رو اولویت بدم ولی خوشحالم که گوشه‌ی ذهنم همیشه یادگیری هست و تلاش می‌کنم عقب نمونم. در […]

  • امروز با خودم گفتم بعد از مدت‌ها بشینم یک فیلم خوب تماشا کنم که دیدم سایت سینما این فیلم رو پیشنهاد دیده، راستش وقتی تام‌هنکس رو دیدم به باقی مسائل توجهی نکردم و شروع کردم به دیدن فیلم. نمی‌دونم شاید فیلم ارزش هنری خیلی بالایی […]

  • هفته‌ی دوم تابستان هم گذشت، به نظرم خیلی بهتر از بهار شروع کردم، وضعیت نسبتا پایدارتری دارم در عمل به برنامه، هر چند عالی نیست. این هفته با دوستان زیادی دیدار داشتم، از الیاس بگیر تا افشین و آرین و حتی دوستی به اسم سروش، […]

  • چند روزی بود داشتم با اصغر هماهنگ می‌کردم برای اینکه کنار هم بشینیم و یکم بهم برنامه‌نویسی یاد بده، بالاخره امروز شد. من زودتر رسیدم و یکم طرح‌های خودم رو روی فیگما پیش بردم، وقتی اصغر رسید نشستیم و یک پروژه‌ی جدید ساختیم و کلیات […]

  • مدت‌ها بود که قرار بود افشین رو ببینم ولی یا من نبودم یا اون، امشب دیگه قرار گذاشتیم ساعت ۱۰ هم رو ببینیم در پارک پردیسان، همزمان دیدم آرین حال روحی خوبی نداره به اونم گفتم پاشو بیا بریم بیرون، دو تایی ساعت ۱۰ رسیدیم […]

  • خیلی پیش میاد در زندگیم که یاد الیاس بیفتم، جزء انسان‌های بی‌نظیر زندگیم هست که در شرایط سخت همیشه کنارم بوده و این خیلی فوق‌العاده است. خیلی چیزها ازش یادگرفتم، با هم فیلم کوتاه ساختیم و کلی ویدیو آموزشی ضبط کردیم. بعد از مدت‌ها قرار […]

  • این روزها که روابط آدم‌ها رو بیشتر میشه از نزدیک مشاهده کرد و به لطف کتاب‌هایی که در این حوزه می‌خونم به این موضوع فکر می‌کنم که چطوری یک رابطه‌ی عاشقانه می‌تونه ظرف مدت چند سال فرو بریزه! آدم‌هایی رو می‌بینم که درباره‌ی عشق بین‌شون […]

  • این کتاب رو چند روزی بود که دست دلبر می‌دیدم و از عنوان عجیبش خوشم اومده بود، یک روز صبح کتاب رو برداشتم و شروع کردم به خوندنش، دیگه تا چند ساعت بعد کتاب رو زمین نگذاشتم تا تمومش کردم. خیلی خوندن این کتاب بهم […]

  • این فیلم برای من تجدید خاطرات کودکیم بود، اولین کنسول بازی که داشتم نینتندو بود و خیلی خوشحالم که از بین تمام کنسول‌های بازی نینتندو رو داشتم صرفا به خاطر ماریو، اصلا نمیشه عاشق این بازی نبود، بعدش چند سال پیش رفتم دوباره نینتندو سوئیچ […]

  • هفته‌ی اول از تابستان ۱۴۰۲ هم گذشت، بد نبود، هر چند انتظارم مثل همیشه بیشتر بود، ولی خب چالش دوازده برای تابستان ۱۴۰۲ با خونه‌ی لیلی شروع شد، دستشویی و حمام رو بالاخره کناف کردم، یکم ذهنم درگیر لوله‌کشی شده، حس می‌کنم درست انجام نشده […]

  • الان دقیقا دو هفته است که تصمیم دارم پیاده‌روی روزانه را شروع کنم ولی مدام پشت گوش می‌ندازم ولی بالاخره شروع کردم، یعنی پیش آرین بودم و بهم گفت بریم بیرون قدم بزنیم؟ گفتم چرا که نه! این شد که یک ساعت پیاده‌روی کردیم و […]

  • آخر هفته‌ی هیجان‌انگیزی داشتم، یک تسک داشتم که باید ظرف ۴۸ ساعت انجامش می‌دادم. نکته‌ی جالب این کار برای من این بود که هیچ چیزی ازش نمی‌دونستم، هم خود موضوع برای من جدید بود، هم چالش‌ها و کارهایی که برام داشت. اولین گزینه‌ای که به […]

  • بعد از مدت‌ها لجبازی با خویشتنِ خویش، بی‌خیال گوشی مورد علاقه‌ام شدم و عوضش کردم. البته به بهانه‌ی عملکرد خوبی که در بهار ۱۴۰۲ در چالش دوازده داشتم. تصمیم گرفتم پایان هر فصل اگر عملکرد خوب و قابل قبولی داشتم حتما برای خودم هدیه بخرم […]

  • امروز رفته بودم پیش آرین و این کتاب رو روی میزش دیدم، همونجا شروع کردم به خوندنش و خیلی لذت بردم و ازش اجازه گرفتم این کتاب ۲۴ ساعت به صورت امانت پیش من باشه و من هم در همین مدت کوتاه خوندمش، نکات بسیار […]

  • امروز رفتیم سر وقت خونه‌ی لیلی برای شروع فرآیند کناف‌کاری، کار رو با دیوارهای دستشویی و حمام شروع کردیم، تا کار برای کاشی‌کاری آماده بشه. کار کردن با علی واقعا لذت‌بخشه، هم آدم شوخ‌طبعی هست و هم کیفیت کارش خوبه، کلی این وسط با هم […]

  • هیچ وقت نسبت به فیسبوک احساس خوبی نداشتم، هیچ وقت هم دلیلش رو نمی‌دونستم، ولی امروز با دیدن این فیلم فهمیدم اصلا از کسی که طراحیش کرده هم خوشم نمیاد. آدم‌هایی که احساس زرنگ‌ بودن می‌کنند، اگر همه قرار باشه به همین صورت به هم […]

  • یک فصل دیگه از زندگیم هم گذشت. اوایل این فصل خیلی سردرگم بودم ولی اواخر خوبی داشت به خیلی از کارها رسیدم هر چند خیلی از کارها هم موند ولی چون می‌دونم فرصت جبرانشون رو دارم دست از تلاش نمی‌کشم. بهار همیشه فصل سختی برای […]

  • بدون شک ویکتور فرانکل یکی از تاثیرگذارترین آدم‌های زندگی من است، البته بعد از فارست گامپ. اولین کتابی که ازش خوندم کتاب «انسان در جست‌و‌جوی معنا» بود. یک کتاب بی‌نظیر درباره‌ی سرنوشت خودش در اردوگاه‌های کار اجباری و اینکه چه چیزی بهش کمک کرد اون […]

  • امروز آخرین روز از امتحانات دانشگاهم بود، در این ترم موفق شدم ۱۶ واحد رو قبول بشم، ۲ واحد رو رد بشم چون واقعا دوستش نداشتم که بیشتر براش وقت بگذارم و ۲ واحد هم قبول شدم چون عملی داشت و حوصله‌ی اون رو نداشتم […]

  • هیچ وقت فکر نمی‌کردم در چنین دوره‌ای شرکت کنم، سال‌ها پیش وقتی کافه پاییز در زندگیم وجود داشت و اونجا هم با دوستی به اسم علی آشنا شده بودم، یک روز به عنوان کافه‌من اونجا کار کردم ولی چیزی درست نکردم، ولی دوستی من با […]

  • از اونجایی که برقکشی خونه‌ی لیلی رو خودم دارم انجام میدم هیچ وقت کامل حوصله‌ام نکشید که وایستم و تمامش کنم، هر بار قسمتی از اون رو انجام دادم، روز اول جعبه‌ فیوز رو نصب کردم و برق‌های اصلی رو کشیدم که این خودش بخش […]

  • اومدم برای ترم جدید زبان ثبت‌نام کنم یادم افتاد اصلا امتحان ندادم. خیلی سریع زنگ زدم به موسسه و وقت آزمون آنلاین گرفتم، امتحان کتبی رو همون رو دادم و امتحان شفاهی رو امروز دادم، یک چیزهایی از زبان رو یادم مونده بود ولی خب […]

  • این ماه تصمیمات دیگه‌ای برای خونه‌ی لیلی داشتم ولی به دلیل تغییر در تصمیماتم رسید به خرید کناف و لوازم مورد نیاز، من کناف‌کاری خونه‌ی لیلی رو به چند قسمت مجزا تقسیم کرده بودم، قسمت اول کناف‌کاری دست‌شویی و حمام و جدا کردن سقف بود، […]

  • هفته‌ی بعدی دیگه رسما بهار هم تموم میشه، چقدر زود گذشت، فکر می‌کردم طور دیگه‌ای باشه ولی خب نشد، خیلی چیزها نشد. این هفته هم هر روز نوشتم، فیلم خوب دیدم، گواهینامه‌ی موتور گرفتم، یک سفر رفتم تهران و ماشینم رو تحویل گرفتم، از سر […]

  • قبل از سفر ماشین رو داده بودم به تعمیرگاه بعد با بچه‌ها رفتم اراک، در مسیر برگشت تصمیم گرفتم با اتوبوس برگردم. رفتم از سیر‌و‌سفر بلیت خریدم، قبلش با علی رفتیم کافه نشستیم یکم گپ زدیم و بعد من رو گذاشت ترمینال، منم نشستم تو […]

  • خیلی وقت بود رفته بود روی مخم که باید انجامش بدم ولی خب انجامش نمی‌دادم. این روزها حس و حال خوبی نداشتم، یعنی حتی حوصله خودمم نداشتم، این شد که گفتم برم سوال بپرسم که حداقل چطوریه شرایطش، طرف گفت نمی‌تونی ظرف ۲۴ روز تمومش […]

  • این روزها به خیلی چیزها فکر می‌کنم، اینکه واقعا دوست ندارم شخصیت و کاراکترم شبیه خیلی از آدم‌ها بشه. برای همین من هر کاری تو زندگیم نمی‌کنم، بارها پیش اومده سرمایه‌گذاری‌های میلیاردی رو رد کردم صرفا به خاطر اینکه از طرف خوشم نمیومد. شاید مسخره […]

  • یکی از بهترین سریال‌هایی بود که تا حالا دیدم ولی واقعا آخرش رو دوست نداشتم، سریال خیلی قوی شروع شد و من دوستش داشتم، حتی از قسمت‌های اول هم با فیلم ارتباط برقرار کردم ولی فصل آخر انگار آب بسته بودن بهش. نامفهوم تموم شد […]

  • امروز بعد از سال‌ها یکی از دوستانم رو دیدم که وقتی دبیرستانی بودم با وجودیکه در یک مدرسه نبودیم ولی چون هم محل بودیم بعد از مدرسه همیشه هم رو در اتوبوس واحد می‌دیدیم و کلی گپ می‌زدیم. بعد رابطه‌مون بیشتر شد، با هم رفتیم […]

  • نصف این فیلم رو در اتوبوس دیدم، نصف دیگه هم دراز به دراز تو رختخواب. صادقانه اگر درست تحقیق می‌کردم این فیلم رو نمی‌دیدم. احساسم این بود باید خیلی فوق‌العاده باشه. شایدم من مفهوم درستی ازش متوجه نشدم. اینکه آدم در یک سنی خیلی خوبه […]

  • به نظر بهار هم دیگه داره تموم میشه، این هفته هم هر روز در بلاگم نوشتم، چند تا از امتحانات دانشگاه رو دادم و یکی رو واقعا خراب کردم و نشد که بشه، یک فیلم خوب دیدم و یک کتاب فوق‌العاده خوندم. مصطفی و بابا […]

  • از عید هر بار علی رو دیدم بهم گفته دوست داره یک میز برای خودش بسازه و مدام عکس‌های متفاوت از میزهای مختلف رو بهم نشون می‌داد، تا اینکه دفعه‌ی قبلی بهش گفتم کاری نداره می‌خوای با هم بسازیمش، خیلی خوشحال شد و قرار شد […]

  • من بعد از خوندن کتاب «انسان در جست‌و‌جوی معنا» عاشق ویکتور فرانکل شدم. شاید یکی از دلایل مهمی که باعث شد من برم سمت خوندن روانشناسی در دانشگاه هم ایشون بود. من سال‌ها دنبال معنای زندگی می‌گشتم و هر کاری می‌کردم تا زندگیم با معنا‌تر […]

  • خیلی سال بود امید رو ندیده بودم. یادم میاد وقتی بچه بودم یکی از ویژگی‌های جالبش این بود که زیادی رفیق بود، البته وقتی زوم می‌کرد روی یکی و می‌گفت این رفیقمه، اونم همیشه بعد از مدتی حالش رو می‌گرفت. خلاصه هر کاری از دستش […]

  • این فیلم رو علی بهم پیشنهاد کرد ببینم، یک روز توی کافه نشسته بودیم بهم گفت این فیلم رو ببین، بازی نقش اول فیلم فوق‌العاده است. منم شروع کردم به دیدن فیلم، حدودا یک ساعت اول چیز زیادی دستگیرم نشد ولی اتفاقات فیلم جالب توجه […]

  • صادق رو از وقتی بچه بود می‌شناختم، اوایل که مهاجرت نکرده بودم بیشتر هم رو می‌دیدیم تا اینکه رفته‌رفته فاصله‌ی بین دیدارهامون بیشتر شد ولی همچنان هم رو می‌بینیم و البته جدیدا بیشتر جروبحث می‌کنیم درباره‌ی عقایدمون. اینبار هم بهم زنگ زد و گفت دلش […]

  • من عاشق شخصیت گوستاوو فرینگ هستم، یعنی محبوب‌ترین خلافکار زندگی منه، طرز تفکر و بینشی که نسبت به زندگی داره رو خیلی دوست دارم. این فصل هم به خاطر حضور پر رنگ این شخصیت خیلی دوست داشتم و البته مایک. بعدش سال گودمن رو دوست […]

  • خیلی زود بهار گذشت، باورم نمیشه هفته‌ی دهم بود که گذشت. این هفته هم یک فیلم بامزه دیدم، کتاب خیلی خوبی خوندم، هر روز در بلاگم نوشتم. هر روز یک ساعت پیاده‌روی کردم یعنی در مجموع حدودا ۳۰ کیلومتر پیاده راه رفتم. دوره‌های برنامه‌نویسی برانت […]

  • باورم نمیشه از اولین باری که شرک رو دیدم بیشتر از ۲۰ سال گذشته. من عاشق شرک بودم به خصوص کاراکتر خر، اصلا ترکیب این دوستی فوق‌العاده است به نظرم. همیشه این ترکیب‌ها برنده هستند. دوبله‌ی فارسی این فیلم هم بی‌نظیر بود، اصطلاحات ایرانی که […]

  • امروز با علی نشسته‌ بودیم در کافه و داشتیم درباره‌ی رویاهامون گپ می‌زدیم که رسیدیم به آموزش قهوه، اون می‌گفت خیلی وقته دوست داشتم یک سایت آموزشی بزنم، منم خندیدم و گفتم کاری نداره، بریم تو کارش؟ اینطوری شد که کارکردن روی پروژه‌ی آموزشی درباره‌ی […]

  • همیشه دوست داشتم فرانت رو درست‌و‌حسابی یاد بگیرم، خیلی خوشحالم که با کورسرا آشنا شدم یعنی می‌شناختم حوصله نداشتم امتحانش کنم تا اینکه با دوره‌ی حرفه‌ای UX Design گوگل شروع شد. حدودا سه ماه طول کشید این دوره را تموم کنم، چیزهای زیاد جالبی یاد […]

  • خوندن این کتاب برای من فوق‌العاده بود. در این کتاب با انواع اختلالات روانی آشنا شدم، اینکه دسته‌بندی‌های کلی بیماری‌های روانی چه چیزهایی هست، هر کدوم چه زیرمجموعه‌هایی دارند و هر اختلال یا بیماری چه علائمی داره و چطوری میشه تشخیص داد. یکی از جذاب‌ترین […]

  • اینم از این، آخرین دوره‌ی مدرک حرفه‌ای فرانت‌اند شرکت متا. خیلی این دوره برام مهم نبود چون قرار نیست برم جایی مصاحبه و می‌خوام تلاش کنم پروژه‌ی خودم رو بزنم و پروژه‌های قبلی رو مدیریت کنم. البته می‌دونم کار ساده‌ای نیست، باید بریم جلوتر ببینیم […]

  • بالاخره این پروژه‌ی کتاب در ویرگول به نتیجه رسید و با عنوان «فستیوال کتاب ویرگول» آوردیمش بالا. حالا چی شد که اصلا رفتیم سمت کتاب و این فستیوال رو طراحی کردیم قراره در ادامه توضیح بدم. تا امروز بیش از ۶۰۰هزار مطلب در ویرگول منتشر […]

  • این هفته به نظرم خوب بود، کلی دوره‌ی آموزشی رو تموم کردم، روی پروژه‌ی کتاب ویرگول کار کردم، کتاب خوندم، هر روز یک ساعت پیاده‌روی کردم، یک فیلم خوب دیدم، با خانواده وقت گذروندم، سفارشات نمایشگاه کتاب رو ارسال کردم، زبان خوندم، کارها رو یکم […]

  • از آخرین باری که با علی نشستیم و درباره‌ی خودمون حرف زدیم خیلی وقت بود که می‌گذشت. من داشتم درباره‌ی چیزهایی که این روزها در مغزم می‌گذشت باهاش حرف می‌زدم و اونم درباره‌ی کارهایی که دوست داشته بکنه ولی خب در مسیر دیگه‌ای قرار گرفته […]

  • با این دوره میشه گفت به آخر خط رسیدم، دیگه شوخی شوخی داشتم یک پروژه می‌زدم، البته یک پروژه‌ی تمرینی ولی خب یک مروری بر چیزهایی بود که یاد گرفته بودم، باید از همه چیز استفاده می‌کردم. به نظرم کارم زمانی سخت میشه که نقشه‌ی […]

  • چند وقت پیش سپیده بهم پیشنهاد داد تا یک سری کتاب زندگینامه رو بخونیم، منم اصلا وقت نداشتم ولی گفتم باشه، اولین کتابی که خوندیم، «رهبری» نوشته‌ی الکس فرگوسن بود، دومی قرعه به نام «عبور از دیوارها» نوشته‌ی مارینا آبراموویچ دراومد، من هیچی درباره‌ی نویسنده‌ی […]

  • خدایی این دوره نسبت به دوره‌ی UX Design گوگل هیچی بود. ولی بازم گفتم خوبه در این دوره هم شرکت کنم. راستش حرف جدیدی برای من نداشت، شما هم اگر تصمیم به یادگیری UX را دارید پیشنهاد من دوره‌ی گوگل است.

  • این فیلم رو به خاطر بریکینگ بد دیدم، میشه گفت یک فیلم مستقل برای نمایش سرنوشت جسی پینکمن. من دوستش داشتم ولی واقعا نه اونقدر که سریال رو دوست داشتم، بعد این فیلم اینطوریه که اگر سریال رو ندیده باشید دیدنش اصلا مسخره است، به […]

  • این دوره هم بالاخره تموم کردم، مفاهیم پیچیده‌ای داشت، باید خیلی وقت برای تمرین بگذارم، احتمالا تابستون کل زمانم رو برای فهم و درک بهتر این موضوعات بگذارم و بتونم در نهایت یک پروژه باهاشون بزنم.

  • آفرین به خودم، برگشتم به روزهای اوج خودم، هر روز یک ساعت پیاده‌روی کردم، دو روز در هفته چند ساعت رفتم استخر و شنا کردم، البته میشه گفت آب‌بازی کردم. هر روز در بلاگم نوشتم، یک کتاب خوب خوندم، یک فیلم خوب دیدم. برای خانواده […]

  • خوشحالم که برگشتم به برنامه و شروع کردم به یادگیری. فکر می‌کردم ری‌اکت خیلی چیز پیچیده‌ای باشه، البته ساده هم نیست ولی میشه یادش گرفت یکم باید به خودم زمان بدم، همونطور که قبلا گفتم نمی‌خوام فعلا عمیق بشم فعلا تصمیم دارم یکبار این مسیر […]

  • مدتی هست که ماشین ندارم و درستش هم نمی‌کنم، داره بهم خوش می‌گذره مثل قدیم‌ها پیاده از این طرف به اون طرف میرم، دیگه سفرهای غیرضروری ندارم و کلا با خط یازده در حال رفت‌و‌آمد هستم. امروز آرین تماس گرفت که بیا بریم بیرون، گفتم […]

  • بازاریابی از اون دست موضوعاتی هست که من دوست دارم ولی نه بیشتر از ساختن. با این حال به نظرم حلقه‌ی مفقوده‌ی من در زندگی همین مارکتینگ هست. این دومین دوره از مدرک حرفه‌ای دیجیتال مارکتینگ گوگل است. بیشتر موضوع این دوره درباره‌ی سئو، تبلیغات […]

  • این کتاب رو به صورت صوتی گوش دادم، اونم وقتی داشتم پیاده‌روی می‌کردم، فکر می‌کنم دو ساعت بیشتر طول نکشید، اولین تجربه‌ی گوش دادن به کتاب صوتی بود. کیفیت جالبی نداشت، صدا هم اصلا مناسب نبود، ولی بهتر از این بود با چشم دنبال کلمات […]

  • امروز با پدر و مادر دلبر راهی عروسی شدیم. چون ماشین ما خراب شده بود و ترجیح دادیم با یک ماشین بریم. قبل از رسیدن رفتیم سری هم به خونه‌ی لیلی زدیم، اونقدر سوراخ در اون خونه درست کردم که یک گربه اونجا زایمان کرده […]

  • فکر کنم فیلم دانمارکی بود و بیشتر تبلیغات مشروبات الکلی بود. راستش اونقدر این فیلم برام جذابیت نداشت که بخوام درباره‌اش بنویسم، بیشتر شاید به خاطر بازیگر مورد علاقه‌ام، Mads Mikkelsen دیدم این فیلم رو. ماجرای چند تا معلم که درگیر بحران میانسالی شدند. داشتم […]

  • این هفته شد آنچه باید می‌شد، بالاخره برگشتم به برنامه و کلی هم جبران گذشته کردم. از این هفته خیلی جدی هر روز یک ساعت پیاده‌روی کردم، حین پیاده‌روی اگر تنها بودم کتاب خوندم. استخر رفتن رو شروع کردم، این قسمت یکم سخت بود چون […]

  • بعد از دیدن ۲۵۰ فیلم برتر IMDb انتخاب فیلم برام سخت شد، رسما همینطوری فیلم می‌بینم، شاید یک جست‌و‌جوی الکی و انتخاب یک فیلم بر اساس پوستر. این فیلم هم همینطوری انتخاب کردم و به نظرم اونقدر جالب توجه نیومد. هر فیلمی نکات خودش رو […]

  • یک ترم و یک کتاب دیگه هم تموم شد، واقعا حماسه‌ای آفریدم اینبار، هیچ وقت بیشتر از یک ترم کلاس زبان نمی‌رفتم. البته چیزی که می‌خوام هم نیستم ولی در مسیر هستم، میشه با تلاش بیشتر بهش رسید. این ترم خیلی خوش گذشت و استاد […]

  • وسط پیاده‌روی روزانه بودم که علی زنگ زد و گفت کل پروژه‌ی قبلی کمپین کتاب رو باید بریزیم دور به دلایل مختلف و از ابتدا شروع کنیم. زمانیکه داشت درباره‌ی دلایل این اتفاق صحبت می‌کرد من اصلا به حرف‌هاش درست گوش نمی‌کردم، تو ذهن خودم […]

  • خیلی دوست داشتم این هفته بتونم این دوره رو تموم کنم و خدا رو شکر شد. چقدر لذت‌بخش بود، بعد از مدت‌ها دست به کد شدم و چقدر سریع‌تر از قبل می‌تونستم کد بزنم، انگار می‌دونستم چی به چیه، خیلی بهم حال داد. به عنوان […]

  • قبل از عید با دلبر یک پروژه‌ای برای دوستی انجام دادیم که این طرف سال هزینه‌اش رو پرداخت کرد، با خودمون گفتیم بهترین کار اینه چیزی باهاش بخریم برای خونه‌ی لیلی. این شد که شیرآلات توکار دستشویی‌، حمام و جکوزی رو خریدیم. نسبت به سال […]

  • چند روز پیش با دوستم داشتم درباره‌ی کتابی که می‌خواستم بنویسم حرف می‌زدم، وسطش گفتم به نظرت چطوره برای لیلی کتاب رو بنویسم، یهو گفت یه کتابی خوندم درباره‌ی اقتصاد که طرف برای دخترش نوشته، همون موقع گشتم و پیداش کردم و شروع کردم به […]

  • بالاخره طلسم رو شکستم و شروع کردم به انجام کارهایی که تو برنامه نوشته بودم. راه سختی در پیش دارم چون هم باید به جلو حرکت کنم هم عقب افتادگی‌ها رو جبران کنم، مهم اینه مبارزه کنم و به جنگیدن ادامه بدم. نتیجه اصلا مهم […]

  • چند وقت پیش دوستی بهم کتابی پیشنهاد داد با همین عنوان که بخونم، بعد من رفتم شروع کردم به خوندم و از این کتاب خوشم اومد، بهم پیشنهاد داد تا در این دوره هم شرکت کنم. من واقعیت کتاب رو ترجیح دادم، ولی تجربه‌ی جالبی […]

  • دیروز سر کلاس زبان به قسمتی رسیدیم که یک مقاله درباره‌ی «Eddie the Eagle» بود، خیلی نظرم رو به خودش جلب کرد، چند تا سوال از استاد پرسیدم و بهم گفت یک فیلم از روی این داستان ساختند. همونجا اسمش رو سرچ کردم و پین […]

  • سومین دوره‌ی مدرک حرفه‌ای فرانت‌اند شرکت متا رو هم گذروندم، قبلا این موضوع در دوره‌ی شرکت IBM هم گذرونده بودم، ولی واقعا این کجا و اون کجا، سطح‌شون از زمین بود تا زیرزمین. کیفیت دوره‌‌ای که شروع کردم رو خیلی دوست دارم. خیلی خوب با […]

  • این کتاب رو به پیشنهاد یکی از دوستانم خوندم. کتاب خیلی خوبی بود ولی خب بیشتر به درد مدیران مدرسه و معلم‌ها می‌خورد. منظورم اینه کتاب به این خوبی رو می‌تونست عمومی‌تر بنویسه، ولی خیلی با نظرات کتاب موافق بودم، حتی جالب اینه امروز که […]

  • همیشه دوست داشتم برنامه‌نویسی رو شروع کنم ولی چون حس می‌کردم سخته اینکار رو نمی‌کردم. اینبار جدی نشستم و شروع کردم. دوره‌ی خیلی خوبی بود. با کلیات برنامه‌نویسی آشنا شدم، مبانی پایه‌ی جاوااسکریپت رو یاد گرفتم، یکم کد زدم ولی برنامه‌نویسی چیزی نیست که با […]

  • خیلی سریال جذابیه از نظرم، حتی از برکینگ بد هم برای من زیباتر بود. اصلا عاشق کاراکتر جیمی شدم. لعنتی خود منم با اعتماد به نفس بالا. کاش منم گوشه‌ای از اعتماد به نفس جیمی رو داشتم البته از این فصل به بعد سال گودمن. […]

  • همینطوری هفته‌های در حال گذر هستند بدون اینکه من شروع جدی داشته باشم برای برنامه‌های سال ۱۴۰۲ که طراحی کردم، بگذریم، این هفته در عوض خیلی خوش گذشت، سفری داشتم به اصفهان که کلی باعث شد روحیه بگیرم و احتمالا از هفته‌ی بعدی خیلی جدی […]

  • یک مستند غم‌انگیز از یک فیلمبردار که دوربین انداخته روی دوشش و رفته گوشه و کنار جهان و شروع کرده به فیلمبرداری، بخش مهمی از فیلم به درد زنان اختصاص داشت ولی در کل فیلم مستند درد و رنج‌های آدم‌ها بود از نظر من، جاهایی […]

  • مهم‌ترین دلیل این سفر بررسی OKRهای بهار بود و صد البته شام دورهمی، اولین بار بود که همه‌ی بچه‌ها رو با خانواده‌هاشون می‌دیدم. خیلی کار زیبایی بود به نظرم. کلا شخصیت علی و کلا بچه‌های ویرگول رو خیلی دوست دارم. محیط خیلی دوست‌داشتنی با محصول […]

  • تازه ماشین رو درست کرده بودم، ولی باز بعد از کاشان ماشین لاستیکش ترکید، البته به خاطر جاده‌ی افتضاح قم – اصفهان هم بود، موندم عوارض چه چیزی رو پرداخت می‌کنیم. نزدیک اصفهان هم ماشین باز خراب شد ولی رفتیم تا رسیدیم. برای لیلی همه […]

  • از هفته‌ی پیش درگیر سفر کاری به اصفهان بودم. مدام روزش رو جا‌به‌جا می‌کردم تا بتونم لیلی و دلبر رو هم با خودم ببرم. امروز به یکی از بچه‌ها زنگ زدم و گفتم اگر امکانش هست امروز راه بیفتم. بعدش وسایل رو سریع جمع کردیم […]

  • هر از چند گاهی که از سبک کتاب‌های خودم خسته میشم با خودم میگم بگذار سری به کتابخونه‌ی دیگران بزنم، اول از نزدیک‌ترین اتاقی که کنارم هست شروع می‌کنم، میرم و لابه‌لای کتاب‌های مختلف می‌گردم چیزی که نظرم رو جلب کنه برمی‌دارم، ورق می‌زنم و […]

  • هر چی جلوتر میریم بیشتر باهاش ارتباط برقرار می‌کنم، جیمی رو میگم، خیلی شبیه خودمه. این فصل جذاب‌تر شد چون کاراکترهای جذابی که خیلی دوست‌شون داشتم هم یا وارد ماجرا شدند یا خیلی نقش پررنگ‌تری پیدا کردند. نکته‌ی جالبی که این قسمت برای من داشت […]

  • فکرش هم نمی‌کردم سال جدید رو اینطوری شروع کنم و اینطوری ادامه بدم. واقعا وضعیت افتضاحی شده، اصلا امیدی به برگشت خودم به برنامه ندارم. این هفته هم گذشت، البته سعی کردم برگردم به برنامه‌، چند تا دوره رو شروع کردم ولی خیلی عقبم. با […]

  • مقدمه‌‌‌ای بر توسعه‌ی Back-End خیلی شبیه Front-End بود، برای همین پشت سر هم انجامش دادم، مثل Git که در هر دو مشترک بود. وگرنه فعلا تصمیمی ندارم برای یادگیری Back-End منظورم البته در شش ماهه‌ی اول سال است. فعلا تمرکز اصلیم رو گذاشتم روی فرانت‌اند. […]

  • از اون سریال‌هایی بود که عاشقش شدم. یعنی دقیقا گاهی حس می‌کردم دارم خودم رو می‌بینم. شاید اگر از روی زندگی منم فیلم بسازند از این هم طنز‌تر در بیاد. چیزی که خیلی وقت‌ها توی ذهنمه اینه که من همیشه در حال تلاش برای رسیدن […]

  • فکر می‌کنم بیست سالی باشه که من تصمیم دارم برنامه‌نویسی رو یاد بگیرم. البته همیشه در طول تاریخ یک سری تلاش هم کردم و یک سری چیزهای پراکنده یاد گرفتم ولی هیچ وقت برنامه‌نویس نشدم. اینبار ولی خیلی جدی تصمیم دارم برنامه‌نویس بشم. احساس می‌کنم […]

  • این کتاب رو برای بار دوم بود که می‌خوندم. دلیلش هم این بود که دوستی بهم پیشنهاد داد امسال هر ده روز یک بار یک کتاب زندگینامه بخونیم، پیشنهاد جذابی به نظرم اومد، خوندن زندگینامه و کلا داستان زندگی دیگران دید خیلی جذابی به آدم […]

  • بالاخره یادگیری رو در سال جدید شروع کردم. تصمیم دارم امسال اطلاعاتم و تجربیاتم رو در زمینه‌ی بازاریابی توسعه بدم، چه جایی بهتر از گوگل برای یادگیری. هر چی بیشتر میرم جلوتر بیشتر عاشقش میشم، البته نمی‌دونم چرا نمی‌تونم خیلی با محصولاتش ارتباط برقرار کنم، […]

  • چند روز پیش یک سری توییت دیدم که نوشته بودن از نظرشون بهترین پدر سینما کیه، یکی این فیلم رو معرفی کرده بود، منم به خاطر تام هنکس دیدمش، نمی‌دونم چرا اینقدر ازش خوشم میاد. احتمالا از نزدیک اینقدر شاید برام جذاب نباشه، من فهمیدم […]

  • بالاخره نوروز هم تموم شد، فکرش هم نمی‌کردم اینقدر بیهوده بگذره، رسما هیچ کار مثبتی که دوست داشتم در این مدت انجام بدم رو ندادم. ولی خب زندگی همینه، قرار نیست همیشه همه چیز باب میل ما باشه، به خصوص وقتی می‌خوام کار بزرگی انجام […]

  • ماه رمضان امسال اکثرا در سفر بودم. خانواده‌ی دلبر هم نیمه‌ی رمضان همیشه افطاری می‌دادن، امسال خودشونم سفر بودن و با هم که سفر بودیم، این شد که تصمیم بر این شد افطاری هم در سفر باشه. درسته روزه نبودم ولی اونقدر هنوز کافر نشدم […]

  • آخرین باری که یک فیلم دیدم که کل فیلم در یک لوکیشن بود، «دوازده مرد خشمگین» بود. ولی اون فیلم هم شروعش با با دادگاه بود و کلی آدم اونجا بودن، بعد دوازده نفر در اون فیلم بازی می‌کردن، این فیلم یک نفر بازیگر داشت […]

  • واقعیت اینه بهش نمی‌خورد اینقدر کتاب خوبی باشه، من خیلی دوستش داشتم، خیلی بهم کمک کرد، به خصوص در شرایط خاصی که توش گرفتار هستم، یک زندگی سرشار از استرس و اضطراب شدید. نکته‌ی جالب کتاب برای من این بود که باید بشینیم راه درست […]

  • دیروز که تصمیم گرفتیم برگردیم تهران، خواهرزاده‌ام رو هم با خودم آوردم، دکترش گفته بود باید سه ماه بعد دوباره بیاد بررسی کنیم، در کمال ناباوری، وضعیت چشم‌هاش بهتر شده بود، از خوشحالی داشتم بال در میاوردم، جالب این بود که دفعه‌ی قبلی اونقدر ناراحت […]

  • هوای امسال طوری بود که سیزده بدر نمی‌شد از خونه بیرون رفت، حالا صرف نظر از اینکه ماه رمضون هم بود. ولی ما تصمیم گرفتیم از شب قبلش بریم امیرکبیر، بالاخره اونجا برای ما بدر حساب میشه. خیلی اتفاق عجیبی افتاد، بعد از دو هفته […]

  • قبل از عید وقتی لوله‌کشی آب و فاضلاب خونه رو انجام می‌دادم، برای گرمایش و سرمایش هم انجام دادم ولی اشتباه بود، یعنی دستگاهی که خریده بودم لوله‌ی ۱۶ به دردش نمی‌خورد و باید لوله‌ی ۲۵ می‌نداختیم. برای همین به استاد گفتم با خودش لوله […]

  • هفته‌ی دوم هم گذشت، واقعا راندمان خوبی نداشتم، البته انتظار بالا داشتن از خودم در ایام عید اصلا کار درستی هم نیست، هم سفر بودم، هم مهمونی بودم، هم تمرکز نداشتم، هم کار داشتم، برنامه هم خیلی سنگین چیدم و احتمالا اشتباه باید روش تجدید […]

  • من هیچ وقت کارمند نبودم. امسال هم شاید نباشم ولی به هر حال از پنجم فروردین باید یک سری کارها رو انجام می‌دادم. داریم با بچه‌ها کمپین فروش کتاب در ویرگول راه‌اندازی می‌کنیم. اول قرار بود یک لندینگ ساده بیاریم بالا، بعد قرار شد یک […]

  • این کتاب رو از قفسه‌ی کتاب دوستی برداشتم، از همون اوایل که رادیو چهرازی تازه اومده بود و کسی هنوز درست نمی‌دونست پادکست چیه، من عاشق ساختن پادکست بودم ولی اعتماد به نفس لازم رو نداشتم. البته یکی دو بار یک کارهایی کردم ولی وسواس […]

  • سال گذشته که برای آزمایشات هوانوردی رفتم، بهم گفت احتمالا این آخرین سالی هست که بهت مدیکال میدیم، پرسیدم چرا؟ گفت وقتی شروع کردی ۸۵ کیلو بودی، الان ۹۵ کیلو هستی و یک کیلو دیگه اضافه بشی، مجبوریم مدیکالت رو باطل کنیم. بهم برخورد، اومدم […]

  • من خیلی با فیلم‌های علمی تخیلی ارتباط برقرار نمی‌کنم، البته در گذشته خیلی دوست داشتم. ولی آواتار برای من یک چیز دیگه بود، قبلی رو خیلی دوست داشتم، واقعا تخیل جذابی بود. چیزی که در فیلم‌های تخیلی خیلی بهش فکر می‌کنم اینه که چرا همیشه […]

  • یکی از کارهایی که درباره‌ی بازسازی خونه‌ی لیلی می‌ترسیدم همین برقکاری بود. نمی‌دونستم دقیقا چی می‌خوام، خیلی سخت بود بهم زدن خونه، به خصوص که دیوارها گچی نبود، کناف بود، سازه‌های فولادی ناآشنایی بود برای من، جعبه‌ فیوز فعلی خونه‌ اصلا جای مناسبی نبود و […]

  • دوستم مهدی حدودا دو سالی می‌شد که بهم می‌گفت این سریال رو ببینم، شخصیت اصلی این فیلم خیلی شبیه من زندگی می‌کنه. ولی من حوصله نداشتم، البته بعد از دیدن فیلم بریکینگ بد دوست داشتم ببینم ولی نمی‌تونم چی شد که ندیدم، ولی این بار […]

  • باورم نمیشه اینقدر زود هفته‌ی اول ۱۴۰۲ هم تموم شد، اصلا نفهمیدم کی شروع شد. وقتی حال روحی خوبی ندارم، روزها مثل برق و باد می‌گذرند، البته فکر کنم روزها به حال من کاری ندارند و همیشه همینطوری می‌گذرند، فقط من کمتر سرعتش رو احساس […]

  • قبلا این فیلم رو دیده بودم، ولی اسمش به یادم نبود، دوستی بهم گفت این فیلم رو ببینم، همون دقایق اول فهمیدم، ولی نمی‌دونم چی شد دلم خواست دوباره ببینمش. لعنتی‌ها هر فیلمی ساختند این روزها ما واقعیش رو تجربه کردیم، مثل شیوع، با خودم […]

  • نوروز رو دوست دارم، به خصوص وقتی بچه بودم، احساس جالبی داره، برای من یک شروع دوباره است، هر چند اولش اصولا خوب شروع نمی‌کنم، من خیلی شروع‌های سختی دارم، ولی اگر شروع کنم، دیگه چیزی جلودارم نیست، برای همین برای شروع کردن خیلی اذیت […]

  • خیلی کتاب کوتاه و فوق‌العاده‌ای بود، به نظرم کتاب باید اینطوری باشه، نویسنده برای پرکردن کتاب چیزی ننوشته، فقط چیزهایی رو نوشته که واقعا لازم بوده، این عالیه. این کتاب دید خیلی خوبی به من داد، باعث شد نگاهم به اطرافم متفاوت بشه، به اتفاقاتی […]

  • نمی‌دونم چی‌ شد که زد به سرم و با خودم گفتم برم کاشی ببینم برای دستشویی و حمام، وقتی با دلبر رفتیم پسندیدیم و تصمیم گرفتیم حالا که اینقدر زحمت کشیدیم برای فکر کردن، همین امروز هم بخریم، طرف هم قبول کرد بخشی از پول […]

  • نمی‌دونم واقعا چرا اینقدر برای سال جدید اضطراب دارم، به خصوص که از دیروز شروع هم شده ولی رسما کار خاصی نمی‌کنم، انتظاری هم ندارم چند روز اول عید کار خاصی بکنم، احتمالا باید هفته‌ی ریکاوری فصل رو همین اول کاری خرج بکنم. کارهای خیلی […]

  • یکی از دوست‌داشتنی‌ترین کارهایی که هر سال می‌کنم نوشتن همین پست کوله‌پشتی و پاسخ دادن به سه سوال خیلی مهم است. برام جذابه، باعث میشه مرور خلاصه‌ای داشته باشم از سالی که گذشت، نقاط قوت و ضعف خودم رو بررسی کنم، ببینم کجاها شکست خوردم، […]

  • امروز «گزارش چالش دوازده برای زمستان ۱۴۰۱» رو نوشتم، اصلا شبیه بهار و تابستون و پاییز نشد، نتونستم به یک سری از کارها برسم، افسردگی شدیدی گرفته بودم، ولی خوشحالم که ۱۲ تا کتاب خوندم، ۱۲ تا فیلم خوب دیدم، هر روز نوشتم و کلی […]

  • فردا آخرین روز از برنامه‌های سال ۱۴۰۱ من است. تصمیم گرفتم یک پست بلاگ بنویسم و از خودم سپاسگزاری کنم، به خاطر تمام تلاش‌هایی که در این سال کردم. چه اونهایی که به نتیجه رسید و چه اونهایی که به نتیجه نرسید. فکرهای زیادی تو […]

  • یادمه وقتی نوجوان و حتی اوایل جوانی خیلی دوست داشتم از این کاغذ پاره‌ها جمع کنم، فکر کنم یک گونی مدرک هم دارم، البته این دوتای آخر رو بیشتر برای این گرفتم که یک چیزهایی برای سال آینده در ذهنمه که دوست دارم انجامش بدم، […]

  • روزهای عجیب و سختی رو دارم سپری می‌کنم، البته می‌دونید که این واژه‌ها کاملا نسبی هستند، یعنی وقتی من میگم روزهای عجیب و سخت به نسبت روزهای گذشته‌ی خودمه، نه در مقایسه با دیگران، اگر بخواهیم مقایسه کنیم، همیشه می‌تونیم بگیم روزهای خوبیه نسبت به […]

  • امروز قرار بود بریم مسافرت، ولی باهام تماس گرفتند که مدرک مدیریت فنی دفاتر خدمات مسافرتی و جهانگردی‌ام آماده است. خرداد بود که در آزمون جامع گردشگری شرکت کردم. البته فکر کنم دو سالی بود که می‌خواستم در این آزمون شرکت کنم ولی فرصت نمی‌شد، […]

  • هر چقدر روزهای بیشتری را در این دنیا زندگی کردم، بیشتر فهمیدم آدم‌ها پیچیده هستند، از روی ظاهر کسی نمیشه تشخیص داد چه مدل آدمیه، مثلا گاهی یکی‌ هر روز بهمون لبخند میزنه، ولی توی دلش از ما خوشش نمیاد. گاهی یکی سرمون داد میزنه […]

  • یکی از خوشحالی‌های من در سالی که گذشت این بود که تونستم ۴۸ جلد کتاب در حوزه‌های مختلف بخونم. خیلی چیزها یاد گرفتم، از خوندشون لذت بردم. کتاب خوندن باعث می‌شد حال بهتری داشته باشم. در حوزه‌ی کسب‌و‌کار بیشتر تمرکزم روی محتوا و نوشتن بود، […]

  • فقط یک هفته تا پایان سال ۱۴۰۱ باقی مونده و من در غمگین‌ترین و مضطرب‌ترین حالت ممکنم در زندگی هستم. به حدی که شب‌ها نمی‌تونم بخوابم و ذهنم رو نمی‌تونم روی کاری متمرکز نگه دارم. بگذریم، این هفته هم یک فیلم خوب دیدم، کتاب خوندم، […]

  • امشب خیلی بهم بد گذشت، بعد از مدت‌ها تا ساعت ۶ صبح بیدار بودم. احساس می‌کردم خالی شدم از همه چیز. نکته‌ی جالب ماجرا برای من اینجاست که هر چی بیشتر جلو میرم در زندگیم، بیشتر می‌فهمم آدم‌ها هیچ وقت کارهایی که من براشون در […]

  • خدایی حیف امتیاز ۷ که این فیلم داره، به نظرم ۵ هم براش اضافه است. من فیلم‌های تاریخی حتی تخیلی رو دوست دارم، ولی این فیلم بیشتر تو مایه‌های فیلم هندی بود. انگار کسی گذاشته دنبال کارگردان که سریع یک فیلم بساز، من حتی داستان […]

  • خیلی اتفاق جالبی بود برای من که تو دو کتاب خوندم که مادر نقش مهمی در اونها داشت. خیلی وقت بود این کتاب رو خریده بودم ولی نخونده بودمش، نمی‌دونم دلیلش چی بود. وقتی شروع کردم به خوندن کتاب غم سراسر وجودم رو گرفت، بعد […]

  • فکر نمی‌کردم این ترم اینطوری بگذره، اصلا شبیه ترم قبلی نبود، راضی نبودم. استاد قبلی‌مون واقعا فوق‌العاده بود، شاید وقتی ۱۰ رو به یکی نشون میدی، دیگه هیچ عددی قبلش بهش مزه نمیده، اونقدر بد گذشت که دوست داشتم دوباره رها کنم، ولی ادامه دادم. […]

  • چند سال پیش که با تورج آشنا شده بودم، یک سال هر هفته می‌رفتم پیش تورج و با هم گپ می‌زدیم، درباره‌ی همه چیز صحبت می‌کردیم، رفته رفته کارهاش رو بهم نشون می‌داد، نظرش درباره‌ی دیزاین رو بهم می‌گفت، خیلی چیزها یاد گرفتم، به نظرم […]

  • باورم نمیشه لیلی چهار سالش شده، چقدر زود عمرمون داره می‌گذره. امروز با دلبر قرار بود بریم کافه و یکم گپ بزنیم، لیلی هم گفت منم میام، بهش گفتم بمون خونه ما بعد میام با هم بریم بیرون، گفت یعنی خودم و خودت، دوتایی؟ گفتم […]

  • اصلا نفهمیدم این هفته چطوری گذشت، فکرش رو نمی‌کردم هفته‌ای که توش تولدم باشه اینطوری بگذره، شاید دچار بحران میانسالی شدم، نمی‌دونم. خلاصه هر طوری بود گذشت، البته بعدا جبران کردم ولی خب انتظار بیشتری داشتم از خودم برای این روزها، یعنی برنامه‌ام چیز دیگه‌ای […]

  • امروز لیلی قرار بود بره به یک مهمونی ولی من دوست نداشتم بره، چون می‌خواستم با هم بریم بیرون، زمین و زمان دست به دست هم دادند و لیلی نرفت و ما با هم رفتیم ایران مال برای خرید، من ایران مال رو به خاطر […]

  • اوایل کتاب نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم، در حدی که دوست داشتم بگذارمش کنار، ولی آروم آروم کتاب برام جذاب شد، جالب اینجاست که پیتر کری نویسنده‌ی خیلی معروفی هم هست. برای من اوج کتاب قسمت آخرش بود، یعنی داستان‌های دیگر، داستان نامه‌ای به پسرمان، […]

  • از شما چه پنهون، یادم میفته چند سالمه دچار اضطراب میشم، اصلا ناراحت میشم خیلی وقت‌ها، احساس پیر شدن و از دست دادن فرصت زندگی رو دارم، لعنتی چقدر زود تموم میشه! هر چند تا همین جای کار هم خدا رو شکر، راضیم. امسال عجیب‌ترین […]

  • بعضی از آدم‌ها از دور برای من خیلی جذاب هستند، برای همین دوست دارم از نزدیک هم ببینم‌شون، میثم یکی از اون آدم‌ها بود، از پادکست ۱۰ صبح شناختمش، البته من دو تا اپیزود هم بیشتر گوش ندادم، بعد در توییتر دنبال کردیم هم رو […]

  • واقعا فکر نمی‌کردم امسال اینقدر دوره‌ی آموزشی رو طی کنم. مدرک مدیریت پروژه‌ی حرفه‌ای گوگل برای من خیلی خوب، به خصوص در زندگی شخصیم، باعث شد چیزهای جدیدی درباره‌ی برنامه‌ریزی یاد بگیرم، تمپلیت‌هایی که بهمون می‌داد رو از هر بخشی بیشتر دوست داشتم، خودم می‌خواستم […]

  • دوست ندارم درباره‌ی این فیلم نظر بدم، ولی اگر بخوام بنویسم می‌تونم روزها درباره‌اش بنویسم و حرف بزنم. من این فیلم رو خیلی دوست داشتم، به دلایل مختلف. درگیری آدم‌های فیلم با دین، مذهب و خدا، تصمیماتی که در طول زندگی‌شون گرفتند و درگیری‌هاشون با […]

  • دیگه داریم به آخرهای زمستون نزدیک می‌شیم. این هفته موفق شدم کتاب «صلحی که همه‌ی صلح‌ها را بر باد داد» رو بخونم. یک فیلم جذاب دیدم که به عنوان پدر برام جذاب بود. هر روز در بلاگم نوشتم و کلی کار دیگه. شنبه بود فکر […]

  • پارسال همین موقع‌ها بود که با دو تا از بچه‌ها نشستیم و کلی گپ زدیم که سال بعد چه کارهایی می‌تونیم با هم بکنیم، بعد امسال برای اون کارها برنامه‌ریزی کردیم و از اول تابستون کار رو جدی شروع کردیم، به نظرم شروع بدی نبود، […]

  • اینم از آخرین دوره‌ی مدرک حرفه‌ای مدیریت پروژه‌ی گوگل، در این دوره یک پروژه‌ی فرضی رو پیش بردیم، درباره‌ی موقعیت‌های شغلی مدیریت پروژه کلی حرف زدیم، درباره‌ی اینکه چطوری خودمون رو برای مصاحبه‌ی این موقعیت شغلی آماده کنیم. این دوره رو خیلی دوست داشتم به […]

  • خیلی وقت پیش وقتی داشتم پادکست بی‌پلاس گوش می‌دادم رسیدم به اپیزودی به نام «صلحی که همه‌ی صلح‌ها را بر باد داد»، خیلی برام جالب اومد، رفتم کتابش رو خریدم، فکر نمی‌کردم بیشتر از ششصد صفحه باشه. کتاب رو تقسیم کردم به قسمت‌های کوچیکتر و […]

  • دوره‌ی جالبی بود، اینقدر Agile رو شنیدم حداقل فهمیدم چیه، البته گویا قبلا می‌دونستم و ازش استفاده هم می‌کردم فقط نمی‌دونستم اسمش چیه. در این دوره با مبانی Agile آشنا شدم، بعد تاریخچه‌ی Agile رو مرور کردیم و همچنین ارزش‌ها و اصول اصلی Agile رو […]

  • فیلم جالبی بود. با بعضی از قسمت‌هاش همزاد پندازی می‌کردم، انگار بخشی از زندگی خودم بود. دیدن این فیلم به عنوان پدر و مادر هم برای من جذاب بود. اینکه خودم رو تصور کنم وقتی لیلی بزرگ شده چطوری قراره باهاش رفتار کنم، چطوری کمکش […]

  • هفته‌ی خیلی عجیبی رو پشت سر گذاشتم. یک هفته بود که لیلی رو ندیده بودم و می‌خواستم حتما روز تولدش کنارش باشم. با هر زحمتی بود خودم رو رسوندم و زمانیکه در آغوش گرفتمش احساس آرامش عجیبی داشتم، حس می‌کردم در این لحظه تمام دنیا […]

  • یکی از پر اضطراب‌ترین هفته‌های سال، حداقل شش بار ماشین این هفته خراب شد و توی برف گیر کردم و نتونستم برگردم تهران. ولی خب دوره‌ی مدیریت پروژه رو در این هفته تموم کردم. نگذاشتم خیلی بی‌مصرف باشم. کلی کارهای دیگه هم پیش بردم، ولی […]

  • اینم از چهارمین دوره‌ی مدرک «Google Project Management: Professional Certificate»، سرعت طی کردن این دوره خیلی زیاد به خاطر اینکه توی برف گیر کرده بودم و هیچ کار دیگه‌ای نداشتم. بگذریم در این دوره یاد گرفتم چرا بستن یک پروژه مهمه، معنی کامل بودن پروژه […]

  • این سفری که به اراک داشتم واقعا داستان شد، اول قرار بود یکشنبه برگردم، راه افتادم ماشین خراب شد، دوشنبه نیم متر برف اومد، سه‌شنبه تصمیم گرفتم دوباره برگردم، ماشین خراب شد، سه‌شنبه باز نیم متر برف اومد، چهارشنبه باز ماشین خراب شد، پنج‌شنبه برف […]

  • اینم از سومین دوره‌ی مدرک حرفه‌ای «Google Project Management: Professional Certificate»، خیلی خوب بود، خیلی چیزها یاد گرفتم. با اجزای کلیدی برنامه‌ریزی پروژه آشنا شدم، اینکه چطوری برنامه‌ریزی مناسب تضمین می‌کنه نقاط عطف و وظایف پروژه تکمیل بشوند. اینکه اصلا چرا لازمه یک طرح پروژه […]

  • تا امروز نمی‌دونستم نویسنده‌ی کتاب قلاب همون نویسنده‌ی کتاب ذهن حواس جمع است، من دوست داشتم این کتاب رو بخونم، حتی فکر کنم خریدمش ولی هنوز فرصت نشده بخونمش. این کتاب رو دوست داشتم، هر چند به نظرم نیاز به این همه توضیح نبود. ولی […]

  • دومین دوره از مدرک «Google Project Management: Professional Certificate» هم تموم شد. انتظار داشتم این دوره را در سال ۱۴۰۲ شروع کنم، ولی حوصله‌ام سر رفته بود و حوصله‌ی یادگیری چیزهای فنی هم نداشتم، این شد که این دوره رو شروع کردم. یاد گرفتم مراحل […]

  • خیلی وقت بود با دیدن فیلم گریه نکرده بودم. ثانیه به ثانیه‌ی این فیلم میلاد جلوی روم نشسته بود. هیچ وقت شب آخر رو که پیش اون بودم فراموش نمی‌کنم. بهم گفت بیا دستم رو بگیر، با یک دستم دستش رو گرفتم و با دست […]

  • همینطوری سریع داره زمستون هم تموم میشه. حس می‌کنم وقتی طبق برنامه پیش میرم دچار روزمرگی میشم، مثل همیشه هر روز نوشتم، فیلم دیدم، کتاب خوندم، دوره‌ی آموزشی شرکت کردم، به خانواده سر زدم، سفر کردم. ماشینم خراب شد، کلاس زبان رفتم، همینقدر روتین، کارها […]

  • چند روزی بود خیلی دلم گرفته بود، دوست داشتم چند روز برم اراک هم به خانواده سر بزنم، هم یکم با خودم خلوت کنم، همزمان دلبر هم می‌خواست با خانواده بره سفر، تصمیم گرفتیم منم در اون مدت برم اراک، صبح امروز بیدار شدم دلبر […]

  • این هم سومین دوره‌ از مدرک «IBM Full Stack Software Developer Professional Certificate»، من این دوره‌ها رو در دو روز تموم نکردم، قبلا تموم کردم و الان دارم درباره‌شون می‌نویسم. یکم وضعیت زندگیم پیچیده شده، هیچ چیزی رو در موقع خودش انجام نمیدم. بگذریم. خیلی […]

  • خیلی وقت بود از هاروکی موراکامی چیزی نخونده بودم. در سفر آخری که به اراک داشتم محمد رضا این کتاب رو بهم داد و گفت احتمالا برات باید جالب باشه. من خیلی وقت بود خوندن رمان و داستان رو کنار گذاشته بودم و خیلی خوشحال […]

  • این دومین دوره از مدرک «IBM Full Stack Software Developer Professional Certificate» است. واقعا سطح انتظارم از شرکتی مثل IBM خیلی بالاتر بود، ولی خب برای مرور کردم بد نبود، البته اینکه جاوااسکریپت رو هم کرده بود در این دوره و دیدم در دوره‌های بعدی […]

  • خیلی وقت بود از این سبک فیلم‌ها ندیده بودم، به نظرم فوق العاده بود، یک نگاه متفاوت به جنگ. من همیشه هر وقت اسم جنگ میاد به همین موضوع فکر می‌کنم. اینکه یک عده آدم نفهم و خالی از صفت دور هم جمع می‌شوند و […]

  • چند روز قبل بابا گفت یک روزتون رو خالی کنید تا یک سمتی بریم، ما هم امروز رو خالی کردیم و قرار شد بریم تا کندوان و برگردیم، ولی از یک جایی به بعد من انداختم توی تونل و همینطوری رفتم تا رسیدیم به چالوس، […]

  • یک هفته‌ی پر چالش دیگه هم پشت سر گذاشتم. این هفته باز شروع کردم به یادگیری و تونستم اولین دوره‌ی مدیریت پروژه‌ی حرفه‌ای گوگل رو تموم کنم و در کنارش اولین دوره‌ی برنامه‌نویسی فرانت IBM که از فضای ابری شروع میشد رو تموم کنم. گاهی […]

  • فکر نمی‌کردم یک روز بشینم و دوره‌‌ای پیرامون فضای ابری رو تموم کنم. ولی خب این کار رو کردم و جذاب هم بود، الان چیزهایی می‌دونم که دیروز نمی‌دونستم، جالب اینه اونقدر موضوع برای من جذاب بود که تصمیم دارم بیشتر درباره‌اش بدونم و حداقل […]

  • برای اولین بار در کل زندگیم موفق شدم طلسم زبان رو بشکنم و بعد از گذروندن یک ترم، رها نکنم و دوباره ادامه بدم، امیدوارم تا انتها این بار پیش برم و پرونده‌ی این زبان رو ببندم. من زبان رو فشرده شروع کردم، یک جورایی […]

  • من از وقتی یادم میاد عاشق مدیریت پروژه بودم، البته مدیریت پروژه‌های خودم، جالب اینه که زندگیم رو هم تبدیل کردم به پروژه‌های مختلف، بیشتر از دو سال میشه که چالش دوازده را طراحی کردم و اینجا درباره‌اش می‌نویسم، چالش دوازه‌ متشکل شده از دوازده […]

  • من این کتاب رو از کتابفروشی خودم برداشتم که بخونم، انتظار هر چیزی رو داشتم به جز چیزی که بعد از خوندن کتاب یاد گرفتم. من فکر می‌کردم «کِی» یک اسم خاص باید باشه، فرمولی چیزی برای کسب‌و‌کار یا هر چیز دیگه‌ای به جز مفهوم […]

  • فکرش هم نمی‌کردم بتونم تمومش کنم یا حتی اصلا اونقدر برام جذاب باشه که ادامه بدم، ولی هم تمومش کردم و هم عاشقش شدم. بالاخره مدرک کامل هفت‌تا دوره رو گرفتم و حتی یک نشان هم گرفتم، من همیشه عاشق این مسخره‌بازی‌ها بودم. برای همین […]

  • این فیلم رو هر روز در توییتر می‌دیدم، امروز با خودم گفتم دیگه باید ببینمش، وقتی شروع کردم به دیدن هر چند دقیقه یکبار فیلم رو متوقف می‌کردم، می‌خندیدم و یاد خودم میفتادم، احساس می‌کردم این فیلم زندگینامه‌ی خودمه. جالب اینه من چنین دوستی رو […]

  • حدودا به نیمه‌ی راه رسیدیم، ششمین هفته‌ی زمستان هم رفت، مثل همیشه هر روز در بلاگم نوشتم، یک فیلم خوب دیدم که واقعا دوستش داشتم، خیلی وقت بود فیلم با کیفیت ندیده بودم. یک کتاب خوب خوندم، کتابی که مدت‌ها بود می‌خواستم بخونمش. بعد از […]

  • این کتاب رو خیلی وقت بود که می‌خواستم بخونم ولی چون احساس کردم دیگه بیست سالم نیست و حتی در دهه‌ی بیست تا سی هم نیستم دیگه بی‌خیال می‌شدم ولی واقعا ربطی نداشت و خوشحالم که این کتاب رو خوندم. تینا سیلیگ نویسنده‌ی این کتاب […]

  • الان فکر می‌کنم دو سال شده که دردهای عجیب و بی‌خودی سمت چپ قفسه‌ی سینه‌ام دارم، اوایل پنیک می‌کردم و فکر می‌کردم قلبم هست. ولی بعدا فهمیدم قلبم بود باید تا حالا می‌مردم، امروز صبح از خواب بیدار شدم، دیدم باز هم دستم درد میکنه، […]

  • خیلی وقت بود خبری از شازده کوچولو نداشتم، آخرین بار تابستون بود که بیشتر از ۵۰۰ جلد کتاب شازده کوچولو رو برای بچه‌های سیستان و بلوچستان فرستادیم ولی اونقدر اتفاقات عجیب این وسط افتاد که کتاب‌ها به دست بچه‌ها نرسید، ولی امروز با دوستانی از […]

  • باورش برای خودم هم سخته که موفق شدم این دوره رو تموم کنم. الان دیگه می‌تونم وارد دنیای حرفه‌ای طراحی UX بشم، بیشتر هیجان زده هستم برای اینکه می‌تونم پروژه‌ی خودم رو خودم انجام بدم. نکته‌ی جذاب ماجرا این بود که فکر می‌کردم دوره‌ی آخر […]

  • دنبال اسم فارسی این فیلم بودم دیدم به دوتا اسم منتشر شده یکی «از خود گذشتگی»، یکی هم «تعلق خاطر»، به نظرم دومی خیلی مرتبط‌تر بود. من اونقدر کلافه بودم که اصلا حوصله‌ی خودمم نداشتم، با خودم گفتم برم یک فیلمی ببینم، بی‌هدف وارد سینما […]

  • دوره‌ی خیلی سختی بود، اوایل دوره مجبور شدم از فیگما استفاده کنم، ادوبی یکی از مزخرف‌ترین تجربه‌های کاربری رو داره به نظرم، من که اصلا دوستش نداشتم، هر چند فتوشاپ رو خیلی دوست دارم. بگذریم، دیگه دارم به پایان دوره میرسم، این دوره واقعا سخت […]

  • هفته‌ی پنجم هم به پایان رسید. سرویس شدم یک جورایی، چالش‌های بزرگی رو سعی کردم یا حل کنم یا به تعویق بندازم. نمی‌دونم در آینده چه اتفاقاتی خواهد افتاد ولی دوست دارم امسال رو بدون تغییر در بعضی از وضعیت‌ها به اتمام برسونم. بگذریم. این […]

  • این دوره‌ها را طی دو روز تموم نمی‌کنم، قبلا تموم کردم و الان دارم درباره‌شون می‌نویسم، گذاشتم اول همه‌شون رو تموم کنم بعد درباره‌‌شون بنویسم. من UX Design رو با دانش محدودی که داشتم شروع کردم و امروز یک محصول جذاب ساختم. البته در اصل […]

  • من هیچ وقت باورم نمی‌شد روزی کتابی بخونم درباره‌ی این موضوع که «چگونه کتاب بخوانیم»، شاید فکر کنید این کتاب اخیرا نوشته شده، ولی باید بگم این کتاب برای نخستین بار در ماه‌های اول سال ۱۹۴۰ منتشر شده و در همون سال به یکی از […]

  • خب، به پایان این دوره هم رسیدم، یعنی دوره‌ی چهارم. می‌خوام وقت بگذارم و برای خودم جشن بگیرم، به خودم افتخار می‌کنم، کاری که هیچ تخصصی در اون نداشتم رو به بهترین شکل ممکن تا اینجا یاد گرفتم، کلی چیزهایی جدید یاد گرفتم، مثلا یاد […]

  • خیلی وقت بود دوست داشتم این فیلم رو ببینم ولی نمی‌دونم چرا فرصت نمی‌شد و مدام فیلم‌های دیگه در اولویت قرار می‌گرفت، جالب این بود برای من که یکی از قشنگ‌ترین دیالوگ‌هایی که در شبکه‌های اجتماعی شنیده بودم و حتی خودمم ازش استفاده می‌کردم برای […]

  • اینم سومین دوره از هفت دوره‌ی «Google UX Design Professional Certificate» بود که بالاخره تمومش کردم، قسمت جذابش برای من اونجا بود که کورسرا ایمیل زده بود که داداش کجا داری میری با این سرعت! همین الان ۶۰٪ سرعتت از بقیه بیشتره. می‌خواستم بگم داداش […]

  • سال ۹۶ بود که اولین بار رفتم و در کلاس‌های خلبانی ثبت‌نام کردم. اون موقع نگران تست‌های پزشکی بودم، قبل از عید بود که آزمایشات را دادم و خدا رو شکر مشکل خاصی نبود و کلاس‌های خلبانی از ابتدای سال ۹۷ شروع شد. بعد از […]

  • هفته‌ی پیچیده‌ و دلگیری بود. شروع هفته که ماشین خراب بود، روز اول هفته درگیر تعمیر ماشین بودم که بتونم تازه خودم رو به تهران برسونم، چون اونقدر مشکل داشت که اگر قرار بود همه‌اش رو حل می‌کردم باید یک هفته‌ی دیگه هم می‌موندم. روز […]

  • خیلی وقت بود در حوزه‌ی تئاتر و سینما کتاب نخونده بودم. واقعیت اینه که اینم خیلی کتاب سنگینی بود، شایدم ساده بود ولی سرشار از کلمات قلمبه و سلمبه بود. البته اینم باید بگم که در اصل این کتاب نویسنده نداره، چون در اصل مصاحبه […]

  • از امروز دوباره کلاس زبان رو به صورت حضوری شروع کردم، یک سطح رفتم بالاتر ولی نباید به تموم کردن دوره‌ها و کتاب‌ها اکتفا کنم، این کافی نیست، باید در طول تموم کردن این کتاب، Four Corners 1، رو هم مرور کنم، چون دو سوم […]

  • خیلی بیشتر از یک سال شده بود که پرواز نکرده بودم. اونقدر با مشکلات پیچیده و عجیبی در زندگیم دست به گریبان شدم که دقیقا نمی‌دونم بالاخره می‌تونم بعضی از کارها رو تموم کنم یا نه! ولی خب با شناختی که از خودم دارم دست […]

  • خیلی وقت بود یک فیلم خوب اینطوری ندیده بودم، برام جالب بود که اپل هم استدیو فیلم‌سازی زده و فیلم تولید می‌کنه و اینم یکی از محصولاتش بود. یک فیلم کوتاه ۳۰ دقیقه‌ای فوق العاده درباره‌ی زندگی. توصیه می‌کنم حتما این فیلم رو ببینید. این […]

  • این دومین دوره از هفت دوره‌ی «Google UX Design Professional Certificate» بود که موفق شدم تمومش کنم. خیلی جدی‌تر از دوره‌ی قبلی بود، کلی تکلیف و پروژه داشت که باید انجام می‌دادم. برای همین سرعتم خیلی کمتر بود نسبت به دوره‌ی قبلی. البته وسط امتحانات […]

  • بعد از این همه سال، هنوز هم یادمه. گاهی بعضی از آدم‌ها رو یک طور دیگه‌ای دوست داریم. طوری که شاید خودشون هم ندونند چطوری! یا تصوری ازش داشته باشند! یا حتی حسی نسبت بهش! فقط خودمون می‌تونیم حسش کنیم و درکش کنیم. گاهی با […]

  • یک جوری هفته‌ها پشت سر هم می‌گذرن که آدم اضطراب می‌گیره، شاید دلیلش این باشه که دارم می‌شمارمشون. یکی نیست بگه چه کاریه پسر، ولش کن بزار بگذره. این هفته بالاخره امتحانات دانشگاه تموم شد، خودم فکر نمی‌کردم بتونم همه‌شون رو قبول بشم، چون خیلی […]

  • وقتی بچه بودم کل مفهومی که از تاریکی در ذهنم شکل گرفته بود، شب بود، وقتی که تمام برق‌ها رو خاموش می‌کردند تا بخوابیم. بزرگ‌تر که شدم، یاد گرفتم چطوری به درون خودم سفر کنم. اونجا بود که فهمیدم درون خودمم تاریکی وجود داره، هر […]

  • همیشه تصورم از دانشگاه، چیزی بود که در تصویر می‌بینید، یک فضای بزرگ و سرسبز با ساختمون‌های خوشگل، دقیقا مثل همون تصوری که از مدرسه داشتم، خدایی مدرسه همچنان یک کمد به ما بدهکاره. لعنتی‌ها فیلم مدارس خارجی رو نشون می‌دادن بعد ما هم می‌رفتیم […]

  • از وقتی ماشینم رو خریدم اضطراب پاره شدن تسمه‌تایم داشتم، همیشه بعد از چهل هزار کیلومتر عوضش می‌کردم. ولی این بار گذشت، با علم به اینکه ممکنه پاره بشه، حتی آخرین بار که بردمش تعمیرگاه، طرف بهم گفت تسمه‌تایم رو عوض کردی؟ گفتم میرم و […]

  • وقتی یکی از تسک‌های زندگیم تموم میشه خیلی احساس خوبی بهم دست میده. باوجودیکه اصلا تسک جدی نبود ولی خب انجامش دادم. بیشتر به خاطر علی این فیلم رو دیدم، برای من جالب بود ببینم از چه چیز این فیلم خوشش اومده. برای من هم […]

  • این سومین کتابی بود که از جو پولیتزی خوندم، دو تا کتاب قبلی «قدرت محتوا» و «خلق محتوا، خلق مشتری» بود، به نظرم اگر به حوزه‌ی محتوا علاقه‌مند هستید، فقط همون کتاب «قدرت محتوا» رو بخونید، اگر این دو کتاب رو نخونید چیز زیادی رو […]

  • نمی‌دونم این فیلم چقدر زندگینامه‌ی خود امینم بود، ولی واقعا دوست نداشتم جای اون بودم. اصولا هر وقت یک فیلم زندگینامه می‌بینم بدم نمیاد جای شخصیت اصلی فیلم باشم ولی اینبار واقعا فرق داشت و خوشحال بودم. نه اینکه سبک زندگیش رو دوست نداشته باشم، […]

  • این هفته چالش‌های عجیب و زیادی داشتم. سه تا از امتحان دانشگاه بود که خیلی برام مهم بودن، اصلا به خاطر این درس‌ها نتونستم زیاد واحد بردارم، چون پیش‌نیاز بقیه بودند. در کنارش باید کارها رو پیش می‌بردم. برای ویرگول کاتالوگ رو نهایی کردم و […]

  • خیلی وقت بود که درباره‌ی ماجراجویی‌های جدیدم در ویرگول اینجا چیزی ننوشتم. داستان ویرگول برای من هنوز هم ماجرای عجیبیه، بهش عادت نکردم. ولی به نظر خودم هر روز دارم بهتر پیش میرم. در تابستان، تصمیم گرفتم به عنوان ناشر سایت انتشاراتم رو منتقل کنم […]

  • عمه پالی برای من یکی از کاراکترهای جذاب این سریال است. یک زن مستقل، باهوش، شجاع، جسور و … در کنار ترس‌ها و اضطراب‌هایی که نسبت به آینده داره. این فصل از سریال به نظرم بیشتر از تمام فصل‌های قبلی سیاسی بود. بعد از دیدن […]

  • این کتاب رو از یک دوست هدیه گرفته بودم و احساس کردم دوستش ندارم، نمی‌دونم چی شد که چند روز پیش از بین تمام کتاب‌هایی که داشتم دوباره پیداش کردم و چند صفحه‌ی اولش رو خوندم و خیلی خوشحال شدم، می‌خواستم همزمان ماشین بابا رو […]

  • موضوع جالبی بود. من همیشه عاشق پیش‌بینی هستم. به خصوص پیش‌بینی آدم‌ها. همیشه هم اینکار رو انجام میدم. وقتی یک نفر رو می‌بینم و باهاش گپ می‌زنم، سعی می‌کنم تحلیل کنم با این خصوصیات و ویژگی‌هایی که الان داره، چند سال بعد کجاست و چه […]

  • تصمیم داشتم شنبه برم سفر به خاطر امتحاناتم ولی عصر روز جمعه یهویی دلتنگ شدم، حتی نمی‌دونستم دلتنگ چی شدم. زنگ زدم به دلبر و گفتم جمع‌و‌جور که یک ساعت دیگه حرکت کنیم، شکه شده بود، ولی من تصمیم خودم رو گرفته بودم، وقتی رسیدم […]

  • من می‌خواستم پینوکیویی رو ببینم که تام‌هنکس توش بازی کرده بود ولی نمی‌دونم چی شد این رو دیدم، با یک وضعیت خیلی بدی از نظر سرعت اینترنت، خدا لعنت‌شون کنه واقعا. به نظرم اگر هزار تا پینوکیوی جدید هم بسازند هیچ کدوم برای من مثل […]

  • اینقدر هفته‌ها با سرعت در حال گذر هستند که فرصت نمی‌کنم درباره‌شون به موقع بنویسم. هفته‌ی اول زمستان هم گذشت. این هفته هر روز در بلاگم مطلب نوشتم، یک کتاب خوب خوندم، یک فیلم خوب دیدم، کلاس‌های خلبانی رو شرکت کردم، آزمون یکی از درس‌های […]

  • تصویری که از روشنفکر تو ذهنمه، آدمی هست که کت‌و‌شلوار با کراوات می‌پوشه با کفش سیاه براق و میره می‌شینه گوشه‌ی کافه سیگار می‌کشه و کتاب می‌خونه. هر از چند گاهی هم با چند نفر وارد کافه می‌شوند و با هم بحث‌های بی‌‌سر و تهی […]

  • از قدیم گفتن سری که درد نمی‌کنه رو دستمال نمی‌بندن، ولی خب از اونجایی که سر من همیشه‌ی خدا درد می‌کنه برای چالش‌های جدید، باید مدام دستمال ببندم. داشتم زندگیم رو می‌کردم، یکم سرم خلوت می‌شد که تصمیم گرفتم سردرد جدیدی برای خودم درست کنم، […]

  • من هر هفته سعی می‌کنم یک کتاب بخونم ولی حس می‌کنم کافی نیست، دوست دارم بازم بیشتر بخونم. برای همین گوش دادن پادکست رو گذاشتم توی برنامه‌ام. امروز قرعه به نام «عصر جاه‌طلبی» دراومد. باز هم داستان چین، تاریخ چین سرشار از فراز و نشیب‌های […]

  • به نظرم این کتاب قدیمی اومد، یعنی محتوای این کتاب برای کسی که مثلا در سال ۲۰۰۵ زندگی می‌کنه خیلی بی‌نظیر و عجیب و حتی دور از ذهن شاید بیاد ولی برای من که دارم در سال ۲۰۲۲ زندگی نمی‌کنم به نظرم خیلی عادی اومد. […]

  • همیشه در جاده‌های بین شهری موسیقی گوش می‌دادم، ولی خب این دومین سفری هست که ترجیح دادم پادکست گوش بدم. تجربه‌ی خوبی بود به نظرم. فعلا انتخابم پادکست بی‌پلاس هست، از فصل پنجم شروع کردم به گوش دادن، البته گاهی پرش هم می‌زنم بین فصل‌ها، […]

  • بچه که بودم از قارچ متنفر بودم، نمی‌دونم دقیقا چرا. ولی خب همیشه یک پیش‌ زمینه‌ی بدی ازش داشتم. حتی یادمه یکبار تو پژوهش‌سرا که رفته بودم، دیدم یکی از اساتید نیست، پرسیدم چی شده؟ گفت قارچ پرورش داده کل صورتش رو گرفته، شانس آورده […]

  • پاییز مثل هر سال یکی از عجیب‌ترین فصل‌های زندگیم بود. پاییز رو دوست دارم، حس عجیبی رو بهم منتقل می‌کنه، حس پیر شدن. سفید شدن موهام، با تجربه شدنم و آماده‌ شدنم برای یک سفر نامعلوم. پاییز امسال سرشار از غم بود، از روز اول […]

  • فکر می‌کنم اواسط بهار بود که تصیمات جدیدی برای سال جدید گرفتم ولی در اینجا تغییرات رو اعمال نکرده بودم. یکی از اونها این بود که کارمندی رو امتحان کنم، البته اگر اسمش رو بشه کارمندی گذاشت، تصمیم گرفتم پروژه‌ی جدیدی رو در ویرگول شروع […]

  • کل چیزی که ما از آمریکا می‌دونیم اینه که کشور خوبی نیست و ما دوستش نداریم. البته این چیزی است که طی سال‌های گذشته ذر ذهن ما جای گرفته، بدون اینکه بدونیم آمریکا اصلا کجاست؟ چطوری شکل گرفته؟ چه فراز و نشیب‌هایی رو طی کرده؟ […]

  • من بچه که بودم فکر می‌کردم به هر چیزی که تصور کنم بهش می‌رسم، بعدش فهمیدم دنیا اونقدر پیچیده است که کلی عوامل دیگه باعث میشن ما به چیزی که می‌خواهیم نرسیم. بعد یکم جلوتر رفتم و تلاش کردم اون عوامل رو تحت کنترل خودم […]

  • امروز ۱۲-۱۲-۲۰۲۲ تاریخ تولد پروژه‌ی «مدرسه‌ی دوازده» است. تصمیم دارم این پروژه را از صفر تا صد خودم پیاده‌سازی کنم و هر مهارتی نیاز هست برم یاد بگیرم. در این مدرسه تصمیم داره تجربیاتی که در زندگی طی سال‌های گذشته، حال و آینده کسب می‌کنم […]

  • این پادکست رو در طول سفر به خانه‌ی پدری گوش کردم. درباره‌ی نقش نیروی هوایی در جنگ جهانی و گروهی به اسم مافیای بمب افکن، گروهی که آزادی و اختیار کامل داشتند تا در حوزه‌ی هوایی رویاپردازی کنند و حتی بسازند. نیروی هوایی به خاطر […]

  • من عاشق روانشناسی هستم، دوست دارم بعد از تموم کردن خلبانی با تمرکز بیشتری دنبالش کنم. کتاب روانشناسی اجتماعی کاربردی هم برای همین خوندم. خیلی عجیبه که وسط اون همه درس خلبانی بیام کتاب‌های روانشناسی بخونم. روانشناسی اجتماعی رو دوست دارم، می‌تونه در جامعه خیلی […]

  • هفته‌ی خوبی بود، یکم فرصت بیشتری داشتم تا کارهای نیمه‌تمام رو به یک جایی برسونم، اولین دوره‌ی زبانم تمام شد و آزمونش هم دادم، در اصل دو ترم زبان شرکت کردم و سطح اول رو تموم کردم. دو تا کتاب خوندم و کتاب‌هایی که باید […]

  • هفته‌ی پیش با بچه‌ها رفتیم صبحونه خوردیم خیلی خوش گذشت، تصمیم گرفتیم باز هم بریم و من این هفته لیلی و دلبر هم با خودم ببرم. شب لیلی نمی‌خوابید چون داشتیم با هم فیلم می‌دیدم تا ساعت ۳:۳۰ بیدار بود، صبح ساعت ۹:۰۰ تکونش دادم […]

  • امروز واقعا روز پیچیده‌‌ای بود، شاید دلیلش این بود که مسیر درستی رو در پیش نگرفته بودم، خلاصه قرار شد با بچه‌ها بریم کار کنیم، من رفتم دنبال‌شون، سر کوچه‌ من حواسم اصلا نبود، انگار تو این دنیا نبودم، صدای بوق موتوری کنارم رو نشنیدم، […]

  • امروز وقت دکتر داشتم برای ستون فقرات و گردن، رفتم جواب MRI رو گرفتم، نشستم تو ماشین، گفتم قبل از حرکت یه نگاهی بهش بندازم، دیدم یک خط رو پر رنگ کرده، کلمه‌ی اولش رو دیدم نوشته استخوان، بعدش مغز، یکم جلوترش کلمه‌ی کوچک، همونجا […]

  • امروز در دو تا کارگاه آموزشی شرکت کردم، اولیش رو که اصلا دوست نداشتم، چون نه استادش خوشم میومد نه از موضوعی که تدریس می‌کرد ولی خب مجبور بودم بشینم. خدایی اگر من اعتماد به نفس بعضی‌ها رو داشتم الان وضعیت خیلی بهتری داشتم، طرف […]

  • امسال به شدت علاقه‌مند شدم یکم بیشتر درباره‌ی زبان فارسی یاد بگیرم. در اینترنت یکم جست‌و‌جو کردم و یک لیست پنج، شش کتابی پیدا کردم، از جمله همین کتاب. کتاب قبلی که خوندم اصول شکسته‌نویسی بود. این کتاب سه قسمت اصلی داره، فصل اول: کلیات […]

  • دیشب تصمیم گرفتم یک فیلم ببینم، سایت‌های معرفی فیلم و IMDb رو بالا و پایین کردم تا رسیدم به این فیلم. بعد شروع کردم به تماشای فیلم، چند لحظه بعد دیدم لیلی کنارم دراز کشیده، بهش گفتم داری چه کار می‌کنی؟ گفت دارم فیلم می‌بینم، […]

  • امسال پاییز هنوز فرصت نکردم رادیو چهرازی رو گوش بدم، اون قسمت پاییزش رو، عاشق اینم روی برگ‌های زردی که از درخت‌ها ریخته قدم بزنم و خش‌خش کنه. پاییز هم داره تموم میشه. این هفته یک فیلم خوب دیدم، یک کتاب خوب دیدم که چطوری […]

  • این هفته پنج‌شنبه نوبت دکتر داشتم برای چک کردن ستون فقراتم، بعدش قرار بود با بچه‌ها بریم یک جا بشینیم و کار کنیم. وقتی رسیدم دیدم علی تنها اومده، گفتم امیرحسین کجاست؟ گفت ایشون تشریف نمیارن. بعد همیشه منتقد هست که این چه وضعیت کار […]

  • به نظرم فرق بین مشاور و مربی (Coach)، در اینه که مربی تا جای ممکنه نصیحت نمی‌کنه، راهکار نمیده و …، در عوض با پرسیدن سوالات درست و مناسب کمک می‌کنه تا به جواب و راهکار درست برسیم. این کتاب با هفت پرسش اساسی که […]

  • دنبال فیلم‌های روانشناسی بودم که رسیدم به این فیلم. موضوع فیلم رو دوست داشتم. همیشه برام سوال بود چرا آدم‌های خوب، آدم‌های اشتباهی رو برای دوست داشتن انتخاب می‌کنند! چرا هر وقت یکی رو دوست داریم اون یکی دیگه رو دوست داره، شاید بخشی از […]

  • طی دو ماه گذشته اونقدر غم و بدبختی در زندگیم تجربه کردم که دیگه قرص اضطراب و … هم کمکی بهم نمی‌کرد، اون از وضعیت کشور و خودکشی مهدی، اینم از وضعیت خودم، گنگ و سردرگم. خلاصه به خودم اومدم دیدم اونقدر درد دارم که […]

  • من اصلا آدم فوتبالی نیستم، بازی قبلی ایران با انگلیس هم ندیدم. ولی فضای این روزهای ایران واقعا عجیب و غم‌انگیز شده، همه دچار افسردگی شدید شدیم، اصلا دست و دلمون به کار نمیره، حتی گاهی اصلا کاری نیست دیگه که بخواهیم انجامش بدیم، آینده‌ای […]

  • اونقدر فصل قبلی پرهیجان تموم شد که این فصل رو سریع شروع کردم. حس کردم نصف ماجرا موند، یکی از سوالاتی که در این فصل برام پیش اومده اینه که چرا مافیا چوب کبریت می‌گذارند گوشه‌ی لبشون و نوشخوار می‌کنند، این رو در فیلم پدرخوانده […]

  • این هفته رو با بازدید از نمایشگاه هوایی تهران شروع کردم، واقعا نمایشگاه فوق‌العاده‌ای بود، یعنی به محل اسقاط ماشین‌ها می‌رفتم برام جذابیت بیشتری داشت. آخر هفته هم که خانوادگی رفتیم دامغان، تو این سفرها رابطه‌ی من و لیلی خیلی خوب میشه، خیلی بهم می‌چسبه، […]

  • اولین بار بود که خوندن کتاب از تماشای فیلم پیشی گرفته بود، اصلا این روزها حوصله‌ی خودمم ندارم ولی چه میشه کرد باید زندگی رو ادامه داد. اول می‌خواستم یک فیلم قدیمی ببینم، بعد دیدم حوصله‌ی دیدن فیلم مفهومی و عمیق رو ندارم، برم یک […]

  • امروز برای سالگرد مادر بزرگ دلبر رفتیم دامغان، فضای اونجا به نظرم خیلی مناسب لیلی نبود، برای همین تصمیم گرفتم با خودم ببرمش دور دور، سوار ماشین شدیم و بهش گفتم دوست داری کجا بری؟ گفت بریم کافه، با خودم گفتم ببرمش یک سوپرمارکت و […]

  • من ست گودین رو با کتاب مهره‌ی حیاتی شناختم، یک کتاب فوق‌العاده و بی‌نظیر که اگر هنوز موفق به خوندنش نشدید توصیه می‌کنم حتما این کار رو انجام بدید. به جرئت میگم بهترین کتابی هست که تا حالا در زمینه‌ی توسعه‌ی فردی خوندم. این کتابش […]

  • چند سال پیش با فرداد آشنا شدم، تو کار محتوا بود، نمی‌دونم چطوری میشه که یکی اینقدر عاشق محتوا میشه، یکبار با هم قرار گذاشتیم و کلی با هم گپ زدیم. چند وقت بعد دوباره با هم گپ زدیم و چند وقت بعدش دوباره با […]

  • قبلا فکر می‌کردم تهران خیلی شهر بزرگیه، آدم‌ها توش گم هستند، بعدا فهمیدم نه تنها تهران، بلکه دنیا کلا جای کوچیکیه، یک کلاس زبان رفتم، هر چی آشنا در شهر بود دیدم. از مانی که چند سال پیش همسایه‌مون بود و عاشق فولکس واگنم شده […]

  • چند وقتی بود دوست داشتم برم و نمایشگاه هوایی تهران رو ببینم ولی یا پیش نمیومد یا وقتی می‌رفتم می‌گفتند در حال تعمیرات هستند تا امروز که یکی از بچه‌ها زنگ زد و گفت می‌آی بریم نمایشگاه هوایی؟ گفتم تعطیله، گفت نه، زنگ زدم هستند، […]

  • این هفته بعد از مدت‌ها دوباره در کلاس زبان ثبت‌نام کردم، فکر کنم بیشتر از ۲۵سال میشه که من در حال یادگیری زبان هستم، اینبار باید عزم جدی به خرج بدم و تمومش کنم، حداقل به یک جای مناسبی برسونمش. در کنارش سیمولاتور هم شروع […]

  • چند وقتی میشه که گیر دادم به نوشتن و ویرایش، مدام دنبال اینم که چه چیزی درسته و چه چیزی اشتباه و سلیقه، تا اینجا که فهمیدم کلا سلیقه است. البته کتاب اصول شکسته‌نویسی علی صلح‌جو دنبال این بود که دلایل منطقی و علمی برای […]

  • امروز خسته اومدم خونه بابا گفت لباس‌هات تنت هست پاشو بریم کارگاه یک سری قطعه رو خالی کنیم. قشنگ ذهنش درگیر بود، یکم نشستم روی مبل دیدم فراموش کرد، رفتم لباس‌هام رو درآوردم، بعد اومدم نشستم دوباره روی مبل دیدم بابا بهم نگاهی کرد و […]

  • من چند وقت پیش فهمیدم باید ۴۰ ساعت سیمولاتور پرواز کنم تا CPL، سریع رفتم یه درخواست دادم که ۱۰ ساعت علی‌الحساب پرواز کنم. امروز برای اولین بار با کپتن غلامی پرواز داشتم. استرس داشتم که چطوری می‌گذره، اونقدر باهاشون خوش گذشت که چند ساعت […]

  • اول فیلم رو دیدم بعد یادم اومد در گذشته این فیلم رو دیده بودم و فراموش کرده بودم. ولی واقعا ارزشش رو داشت یکبار دیگه ببینمش، اونم با لیلی، چقدر خندیدیم دوتایی. من همیشه از بچگی معتقد بودم داشتن یک کسب‌و‌کار یک نفره بهتر از […]

  • من همیشه گفتم مادرها نباید مریض بشن! لحظاتی که مامانم مریض هست برای من بدترین لحظات زندگیم به حساب میاد. این روزها هم علاوه بر سردردهای عجیب و همیشگی که داشت، استخوان درد هم بهشون اضافه شده بود. چند بار MRI داده بود ولی دکترها […]

  • بعد از مدت‌ها دوباره تصمیم گرفتم یادگیری زبان رو شروع کنم. خیلی فکر کردم و گذشته رو بررسی کردم. دیدم من آدمی نیستم که توی خونه‌ درس بخونم و با اختیار خودم یاد بگیرم. البته خیلی پیشرفت خوبی در سایت Busuu داشتم ولی باز نتیجه‌ی […]

  • این هفته برای من خیلی هفته‌ی تلخی بود. احساس دیر رسیدن داره دیوونه‌ام می‌کنه. صدای مهدی هر روز و شب توی گوشمه. چرا اینقدر دیر رسیدم واقعا؟ من که با مهدی خیلی حرف می‌زدم، همیشه حالش رو سعی می‌کردم بپرسم، سعی می‌کردم باهاش کار کنم، […]

  • این هفته نمی‌خواستم برم سفر ولی خب به خاطر اولین مهمونی خواهرم مجبور شدم، چون باید فردا سریع برگردم، از هفته‌ی بعدی یک کلاس به کلاس‌های زندگیم اضافه میشه. وقتی رسیدم دیگه نرفتم خونه‌ی پدری، مستقیم رفتم خونه‌ی خواهرم. من در جریان بازسازی خونه‌شون بودم […]

  • در حالت عادی من هیچ وقت سر کلاس توییتر رو باز نمی‌کنم ولی امروز باز کردم و این توییت علی رو دیدم، چند بار متن رو از اول خوندم و رسیدم به انتهای متن دیدم اکانت تو رو گذاشته، روش کلیک کردم و دیدم خودتی، […]

  • این کتاب واقعا فوق‌العاده بود، خیلی ازش یاد گرفتم، هرچند به نظرم توضیحات اضافه هم زیاد داده بود. یاد خودم افتادم که وقتی حس می‌کنم ممکنه یکی رو دیگه نبینم سعی می‌کنم هر چی اطلاعات در مغزم دارم رو بهش منتقل کنم. حتی وقتی ازش […]

  • فکر می‌کنم هفت ماه طول کشید تا تونستم فصل سوم رو تموم کنم. راستش نه فیلم اونقدر برام جذابه که بشینم و سریع تمومش کنم، نه اونقدر کسل‌کننده که بی‌خیالش بشم. این فصل از سریال رو دوست داشتم. برام جالبه که در هر فصل یک […]

  • نمی‌دونم چقدر با آدم‌های ناشناس تو زندگی‌تون حرف می‌زنید، برای من زیاد پیش میاد، اصلا خوشحال میشم، اصولا هم سعی می‌کنم دیگه نبینمشون تا بتونم در لحظاتی که با هم هستیم راحت باشم. به نظرم مغز آدم مثل زودپز می‌مونه گاهی اونقدر تحت فشار قرار […]

  • دیشب اصلا حال و حوصله نداشتم، می‌خواستم فیلم ببینم ولی با خودم گفتم بزار برم بیرون هوایی به مغزم بخوره، رفتم پیش آرین و با هم این فیلم رو دیدیم. نمی‌تونم درباره‌ی این فیلم نظر خاصی بدم، چون یکی از تاثیرگذارترین فیلم‌های زندگیم بود. برام […]

  • هفته‌ها همینطوری پشت سر هم می‌گذرن، داشتم فکر می‌کردم قبل از اینکه روزها، هفته‌ها، ماه‌ها و حتی سال‌ها معنی پیدا کنه آدم‌ها چطوری زندگی می‌کردن! به نظرم جالب‌تر بوده، اونقدر زندگی می‌کردن که بمیرن، دیگه مهم نبوده که چه کسی در چند سالگی مرده، چون […]

  • راستش در شرایط فعلی هیچ علاقه‌ای به شروع یک پروژه‌ی جدید رو ندارم ولی خب نتونستم درخواست یکی از بهترین دوستانم رو نادیده بگیرم. حدودا یک سالی بود که آرزوی داشتن یک استارتاپ رو در ذهنش داشت ولی نمی‌تونست خودش انجامش بده. من تصمیم گرفتم […]

  • از یک‌شنبه‌ی هفته‌ی پیش در ویرگول برامون کارگاه آموزشی OKR برگزار می‌کنند، در اولین جلسه مهدی استادمون این کتاب رو معرفی کرد و منم رفتم خریدمش، این کتاب برای من فوق‌العاده بود. بعد از ۳۵ سال تازه رسیده بودم به یک سبک برنامه‌ریزی جدید و […]

  • من باید می‌رفتم اصفهان و بلیت پیدا نمی‌کردم، هر روز سایت‌های فروش بلیت هواپیما رو چک می‌کردم چون فرصت نداشتم با اتوبوس یا قطار سفر کنم باید سریع برمی‌گشتم، یک روز دیدم دو تا صندلی خالی شده، یکی اکونومی و یکی بیزینس، راستش اصلا فکر […]

  • وقتی رسیدم اصفهان حال خیلی داغونی داشتم، به شدت سرما‌خورده بودم. ولی یکی از بچه‌ها آخر شب پیام داد که فردا صبح میام دنبالت با هم بریم صبحونه بخوریم، بهش گفتم من مریضم ولی باز گفت من میام. صبح بیدار شدم دیدم خیلی زوده ولی […]

  • از هفته‌ی پیش کارگاه آموزشی OKR رو شروع کردیم برای یادگیری و پیاده‌سازی اون در ویرگول، هر یک‌شنبه ۸ صبح به مدت دو ساعت باید همه‌ی بچه‌ها در این کارگاه شرکت می‌کردیم. من خیلی دوست داشتم یکی از این جلسات رو به صورت حضوری شرکت […]

  • بازم رفتم دنبال فیلم‌های قدیمی. خدایی جیمز کاگنی (James Cagney)، خیلی کاراکتر جذابیه. من عاشق فیلم‌هایی هستم که توش بازی کرده. یکم روایت داستان برام یکنواخت و قابل پیش‌بینی بود ولی قطعا در زمان خودش بی‌نظیر بوده. چیزی که خیلی نظرم رو بهش جلب کرده […]

  • هفته‌ی خوبی بود، خدا رو شکر، یک فیلم خوب دیدم، یک کتاب خوب خوندم، البته دیر خوندم ولی خوندم. یک سفر به اصفهان رفتم، کلاس خلبانی رفتم و درس System رو تموم کردم. با رضا و سروش درباره‌ی دوره‌ی آموزشی که دوست دارم بسازم کلی […]

  • خیلی وقت بود می‌خواستم برم اصفهان ولی حس و حالش پیدا نمی‌شد. اول می‌خواستم با ماشین برم ولی دیدم حس و حالش نیست، بعد گفتم با قطار برم، بلیت گیرم نیومد، بعد رفتم سمت اتوبوس دیدم بازم حسش نیست، یعنی بیشتر دلم هوس پرواز کرده […]

  • من در تمام دوره‌های خلبانی در عجیب‌ترین کلاس ممکن بودم. یعنی در هر دوره حتما چند تا اتفاق عجیب و منحصر به فرد افتاده. در این دوره هم اتفاقات جالب و جذاب زیاد افتاد، امروز می‌خوام یکی از اونا رو تعریف کنم. وقتی مثل همیشه […]

  • چند روز پیش دلم خیلی گرفته بود و با خودم گفتم برم یکم لا‌به‌لای کتاب‌ها بچرخم شاید حالم بهتر بشه، همین که داشتم می‌چرخیدم مجذوب جلد این کتاب شدم، برای من این شکلی بود که یک پسر بچه‌ی رُمی در حال نگاه کردن به شهر […]

  • به نظرم سال‌های بی‌خودی رو داریم پشت سر می‌گذاریم. ساده‌ترین مسائل زندگی داره برامون شبیه یک رویا میشه. شب می‌خوابیم، صبح بیدار می‌شیم می‌بینیم ۳۰درصد فقیرتر از دیروز شدیم، در چنین کشور و شرایطی برنامه‌ریزی برای آینده احمقانه است. حالا این وسط من دوست دارم […]

  • این روزها خیلی سخت از خونه بیرون میرم، به جز کارهایی که مجبورم انجام‌شون بدم دیگه کار خاصی نمی‌کنم، یعنی حال و حوصله‌ای نمونده برام. ولی خب امیرعباس شرایط متفاوتی نسبت به بقیه‌ برام داره، وقتی میگه بریم بیرون ناهار بخوریم، نمی‌تونم رد کنم. گاهی […]

  • امروز دنبال فیلم خوب می‌گشتم برای دیدن و نمی خواستم فیلم قدیمی ببینم. با امیرحسین که صحبت می‌کردم بهم گفت این فیلم رو ببینم و بعدش با هم گپ بزنیم درباره‌اش. ممکنه بخشی از داستان اسپول بشه در ادامه ولی اگر داستان مک‌دونالد رو می‌دونید […]

  • هفته‌ی پنجم هم به طور باورنکردنی تموم شد. خیلی خوشحالم که بعضی از تصمیماتی که می‌گیرم باعث میشه حداقل به صورت اتوماتیک یک سری کارها رو انجام بدم و زمانیکه شاهد گذر زمان هستم حداقل می‌بینم یه کارهای مثبتی هم کردم، مثل کلاس خلبانی که […]

  • وقتی بچه بودیم، بهمون می‌گفتن زندگی مثل یک صفحه‌ی کاغذ سفیده، روش میشه چیزهای مختلفی کشید، نقاشی کرد، رنگی‌رنگیش کرد و یا حتی مچاله‌اش کرد. ولی بزرگ‌تر که شدم فهمیدم زندگی مثل همین شهرهای خودمون هست، وقتی بچه‌ایم همه چیز مرتب و منظم سر جای […]

  • طی یک ماه گذشته اینقدر اینترنت رو قطع کردن که میشه گفت ما هیچ کاری نتونستیم بکنیم. یکی از سوالات مهمی که برای من پیش میاد همیشه اینه که وقتی کسی برام ارزش قائل نیست چرا من باید براش ارزش قائل باشم؟ حالا وقتی آدم‌هایی […]

  • بعد از کلی جلسه، تصمیم گرفتیم دیزاین رو با نسخه‌ی انگلیسی شروع کنیم. واقعیت اینه هدف اصلی‌مون از بالاآوردن این سایت، مشتری‌های خارج از ایران بود. وقتی امین بعد از چند هفته صفحات اصلی رو دیزاین کرد، خیل ی حس خوبی به تیم منتقل شد، […]

  • این دومین باری هست که تصمیم گرفتم باشگاه کتابخوانی راه‌اندازی کنم. اینبار مبتنی بر متن، یعنی آدم‌ها بعد از خوندن هر کتاب چند خطی درباره‌ی اون کتاب بنویسن. من خودم از کپی کردن محتوای کتاب به علاوه‌ی مشخصات نشر که خودمم عموما انجام میدم خوشم […]

  • راستش من خیلی از کتاب‌هایی که با این عنوان شروع میشه خوشم نمیاد، مثلا زندگی‌تان را در چند هفته تغییر بدید یا در چند روز به موفقیت برسید و …، اصلا موفقیت به نظرم خیلی واژه‌ی کم عمق و پوچیه، به نظرم کسی که کتاب […]

  • من بعد از دیدن این فیلم فهمیدم قبلا دیده بودمش، خیلی جالبه بعضی از فیلم‌ها رو یادم نمیاد که دیدم یا ندیدم. کل جذابیت این فیلم برای من اون کاراکترهای درخت و راکون بود شاید خرس یا گربه بود نمی‌دونم. شب قبل از خواب داشتم […]

  • اگر اجازه بدید یکبار دیگه این جمله‌ی تکراری چقدر زود می‌گذره رو بگم بعد ادامه بدم. این هفته هر روز در بلاگم نوشتم، یک کتاب خوندم، البته کتاب‌هایی که باید بخونم رو خدایی نخوندم به خاطر حجم‌بالاشون ولی خوبه که طبق برنامه پیش برم، این […]

  • خیلی کم پیش میاد که من بشینم و سریال ببینم. چون سختمه، اگر کامل تموم شده باشه اون سریال دوست دارم سریع منم تا آخر ببینمش، اگر مثل سریال ارباب حلقه‌ها تازه شروع شده باشه، اعصابم خورد میشه که فصل جدیدش کی میاد، برای همین […]

  • فکر کنم این موضوع رو زیاد تکرار کردم که خیلی دوست دارم کتاب بنویسم، یکی از دلایلی که این کتاب رو خریدم همین موضوع بود، جالب اینه اعتماد به نفس لازم برای نوشتن کتاب رو ندارم، محتوای این کتاب رو خیلی دوست داشتم، هرچند خیلی […]

  • این روزها اصلا حالم خوب نیست. دلم می‌خواد حرف بزنم ولی نمی‌زنم. بیشتر می‌شینم یه گوشه، زانوهام رو بغل می‌کنم و سکوت می‌کنم. هر از چند گاهی که می‌خوام یه چیزی بگم، قبلش با خودم فکر می‌کنم، می‌بینم دیگه حرفی برای گفتن نمونده، در تمام […]

  • در آخرین سفری که داشتم گویا سرماخورده بودم، وقتی برگشتم حس کردم مثل همیشه سینوزیتم عود کرده، برای همین خیلی مراقبت نکردم، لیلی هم به خاطر دلتنگی‌ کلی بغلم کرد، بوسم کرد. بعد از چند روز دیدم دیگه صدا ندارم، رفتم روی حالت سکوت، گلودرد […]

  • چند روز پیش دوستی بهم گفت یکی از مشتریانش درگیر خرید CRM شده و چیزی خریده که گویا نیازش رو برآورده نمی‌کنه، ازم خواست تا در یک جلسه‌ی مشاوره شرکت کنم و مشکلات‌شون رو بررسی کنم. بعد از شرکت در اولین جلسه خیلی موضوع برام […]

  • خیلی وقت بود انیمیشن به این جذابی ندیده بودم. چقدر تصویرسازی‌های جذابی داشت. از همون لحظه‌ی اول شروع فیلم من مجذوب شخصیت‌‌پردازی‌هاش شدم. به نظرم اصلا جای حرف نداره، باید نشست و تماشاش کرد. چقدر موسیقی فوق‌العاده‌ای هم داشت در کنار داستان زیبای فیلم. لذت […]

  • این هفته اینطوری بود که صبح بیدار می‌شدیم یکم کار کنیم می‌دیدیم اینترنت رو قطع کردن، یکم دیوار رو تماشا می‌کردیم، یکم درآمد صفرمون رو، یکم وضعیت روح‌مون که دیگه حالش اونقدر خرابه که دکترا جوابش کردن، یکم به دریچه خیره می‌شدیم و آه می‌کشیدیم. […]

  • فکر نکنم نیازی باشه توضیح بدم این کتاب ادامه‌ی کتاب فرصت‌آفرینان یک باشه، جالب اینه فهمیدم که در کل این چهار جلد که من دو جلدش رو بیشتر ندارم در واقع یک کتاب بوده که مترجم حال کرده چهارجلدیش کنه. بگذریم من این کتاب رو […]

  • گاهی اونقدر از زندگی سیر و خسته میشم که دیگه توانی برای ادامه دادن ندارم، در چنین زمان‌هایی می‌شینم یه گوشه، گوشیم رو برمی‌دارم، شماره‌های توی گوشی رو بالا و پایین می‌کنم تا به یک اسم برسم که بتونم باهاش چند کلامی حرف بزنم، گاهی […]

  • بعد از کاری که با فاضلاب کردم با خودم گفتم بهتر نیست لوله‌کشی آب هم خیلی عالی انجام بدم، تمام لوله‌ها رو از ابتدای کنتور کندم انداختم دور و از لوله‌های پنج و هفت لایه استفاده کردم. برای نصب شیرهای توکار خیلی داستان داشتیم چون […]

  • چند وقت پیش سر یک اتفاقی خیلی یاد صالح می‌کردم. حتی با دوستی نشسته بودم و داشتیم درباره‌ی دوستی حرف می‌زدیم و من گفتم در زندگیم آدمی مثل صالح ندیدم در دوستی و رفاقت، وقتی اون رو می‌بینم، رفتارش رو نگاه می‌کنم می‌فهمم هنوز خیلی […]

  • حدودا سه سال پیش بود، هیچ وقت یادم نمیره، با آرش دنبال یک جایی برای انبار کردن کتاب‌هامون بودیم، توی دیوار داشتیم بین آگهی‌ها می‌چرخیدیم که چشم‌مون خورد به یک مورد مغازه در پلاتین با یک شرایط خیلی عالی، اون شب بارون میومد، بعد از […]

  • به نظرم آدم هر چی تکرار کنه که اگه دنبال فیلم خوب هستید برید فیلم‌های قبل از ۲۰۰۰ رو ببینید کم گفته، هر چی هم برید عقب‌تر بهتر، زیباتر و پرمغزتر، این فیلم هم نمیشه دیدش و عاشقش نشد، فوق‌العاده بود، خیلی خوشحال شدم این […]

  • نمی‌دونم معیارم برای چسبوندن برچسب خوب یا بد به هفته‌ها چه چیزهایی می‌تونه باشه. ولی چه با برچسب چه بدون برچسب داریم میریم جلو، حالم خیلی خوب نبود، دیگه حرفی برای گفتن باقی نمونده که درباره‌اش صحبت کنم درباره‌ی حال بدی که دارم، واقعیت اینه […]

  • وقتی اولین کلنگ رو به خونه زدم برای بازسازی فکرش هم نمی‌کردم تا این حد بخوام بازسازی کنم. امروز میشه گفت کل حیاط و کف خونه رو شکافتم تا لوله‌های فاضلاب رو به طور کامل عوض کنم، البته برای جا‌به‌جایی دستشویی و گذاشتن روشویی و […]

  • یکی از خوبی‌های این دنیا شاید این باشه که هر شروعی را پایانیست. دوره‌ی مقدماتی بازیگری هم بالاخره پرونده‌اش بسته شد. چهار تا درس تاریخ سینما، بداهه و خلاقیت، بیان و مبانی بازیگری رو قبول شدم و درس بدن رو افتادم. می‌دونید اگه تمام درس‌هایی […]

  • به نظر من جنگ رو از هر زاویه‌ای بهش نگاه کنی چیزی جز کثافت نمی‌تونی توش پیدا کنی. شروع فیلم رو خیلی دوست داشتم، دانش‌آموزان پشت میزهاشون در مدرسه نشستن و معلم در حال بازی با احساساتشون و جوگیرکردنشون برای رفتن به میدون جنگه، این […]

  • این کتاب رو خیلی اتفاقی از کتابفروشی محل خریدم، یادم نیست دقیقا دنبال چه کتابی بودم که این رو خریدم، امروز فهمیدم این کتاب یک مجموعه‌ی چهار جلدی بوده که من فقط دوتاش رو خریدم. انتظار داشتم کتاب خیلی مفیدی نباشه ولی واقعا برعکس بود، […]

  • من وابستگی خیلی خاصی به ماشینم دارم، مثل یک دوست می‌مونه برای من، سال‌ها باهاش زندگی کردم، باهاش حرف زدم، خندیدم، گریه کردم، شاید چیزهایی که درباره‌ی من می‌دونه رو هیچ کسی در دنیا ندونه، خواستم بگم چقدر بهم نزدیک هستیم. توی جاده وقتی داشتم […]

  • این روزها به شدت زندگیم سخت و پیچیده شده، باید با سرعت بالا تصمیمات سختی بگیرم، راستش واقعا دلم نمیاد بعضی از تصمیمات رو بگیرم، مثل همین واگذاری باشگاه رباتیک، چند سال پیش وقتی داشتیم سایت سیزده‌، شصت‌و‌هفت رو راه‌اندازی می‌کردیم این دوره رو ضبط […]

  • امشب اولین هفته‌ از چالش دوازده‌ برای پاییز ۱۴۰۱ هم تموم شد، درحالیکه اینترنت نداریم، دوستان صلاح دیدن ما از ساعت ۱۶ تا ۰۰ اینترنت نداشته باشیم، بقیه‌اش هم که داریم با نداشتن فرقی نکنه. واقعا شرایط عجیبیه، این حجم از پافشاری روی چیزی که […]

  • این کتاب رو نسبت به بقیه‌ی کتاب‌های این سری بیشتر دوست داشتم، در این کتاب درباره‌ی اینکه سنجش عملکرد اصلا چیه، برای سنجش عملکرد چطوری باید شاخص‌های کلیدی عملکرد رو تعیین کنیم، نظام‌های سنجش عملکرد چیه و اصلا چه چیزهایی رو باید اندازه بگیریم، چه […]

  • بالاخره تونستم در لحظات پایانی برنامه‌ی تابستون ۱۴۰۱ دوره‌ی IR خلبانی رو تموم کنم، البته خود دوره در بهار تموم شد ولی در تابستون به خاطر حجم کارهایی که داشتم امتحاناتش طول کشید. واقعا نمی‌دونم چرا بعد از دوره‌ی PPL, خلبانی رو ادامه دادم ولی […]

  • طی سال‌های گذشته احساس می‌کنم سرعت یادگیری خودم اونقدر زیاد شده که واقعا امروزم با دیروزم خیلی فرق می‌کنه. علی بندری در این پادکست خلاصه‌ی کتاب دوباره فکر کن رو خیلی خوب توضیح میده، میگه «در مواجهه با اطلاعاتی که باورها و فرضیات شما را […]

  • از این هفته برنامه‌ی پاییز رو شروع کردم. البته در شرایط خیلی عجیب، اینترنت اصلا پایداری لازم رو نداره، در بعضی از زمان‌ها که اصلا اینترنت نداریم، جالب اینه کارمون کلا به اینترنت وابسته است. بگذریم. خیلی چیزها توی ذهنمه و نمی‌دونم میشه انجام‌شون داد […]

  • من واقعا عاشق فیلم‌های قدیمی هستم. آدم باورش نمیشه این فیلم رو حدودا ۷۰ سال پیش ساختن، فوق‌العاده بود داستانش، حتی فیلمبرداری و تدوین و همه چیزش عالی بود. دیشب تلویزیون یک فیلم هندی جدید داشت پخش می‌کرد اینقدر بازی‌ها مصنوعی و مزخرف بود آدم […]

  • خیلی وقت بود اینطوری استرس و اضطراب رو تجربه نکرده بودم، می‌دونید راستش اگر خودم بودم شاید دچار استرس و اضطراب نمی‌شدم، همش به فکر هم‌تیمی‌هام بودم. متاسفانه اصلا فرصت نکردم طوری که باید و شاید تمرین کنم. برای کلاس بداهه و خلاقیت که رسما […]

  • یک چالش دیگه هم تموم شد، از وقتی چالش دوازده رو برای خودم طراحی کردم و اجراش می‌کنم خیلی حال باحال‌تری دارم نسبت به گذشته. راندمانم به شدت افزایش پیدا کرده و می‌تونم کارهایی رو انجام بدم که قبلا نمی‌تونستم. در این چالش من هر […]

  • امروز آخرین باری هست که برای تمرین بازیگری به پلاتو میرم. دوره‌ی مقدماتی بازیگری هم تموم شد و فردا باید امتحان بدیم. فکر نمی‌کردم برای امتحانات بازیگری دچار استرس و اضطراب بشم. به خصوص که من نمی‌خوام بازیگر بشم، صرفا چون برام جالب بود گفتم […]

  • من خودم رو خداوندگار حس‌های اشتباه، درهم، متناقض و … می‌دونم. یه جورایی گاهی حس می‌کنم با توجه به تعاریف عمومی من اصلا آدم نرمالی از نظر احساسی نیستم. گاهی فکر کردن بهش خیلی آزارم میده. می‌دونید بعضی از مشکلات رو میشه حل کرد ولی […]

  • از شنبه تابستون هم برای من رسما تموم میشه و وارد چالش دوازده برای پاییز میشم. جمعه درباره‌ی تابستون خواهم نوشت که چطور گذشت ولی این چند روز به شدت درگیر جمع‌بندی کارهای تابستون بودم و داشتم لیستی از انتظارات خودم در پایان پاییز آماده […]

  • قبلا فکر می‌کردم خونه انباری می‌خواد چه کار، ولی چند وقتی هست به لزوم انباری در خونه پی بردم. بعد نشستم کلی فکر کردم کجا این انباری رو در بیارم که دیزاین کلی خونه خراب نشه، رفتم یک اسپری خریدم و شروع کردم به خط‌خطی […]

  • قرار بود تابستون امسال هفته‌ای یک فیلم ببینم، این هفته‌ی آخر باید خودم رو می‌رسوندم، برای همین فیلم پسر زیبا رو انتخاب کردم، خیلی فیلم روی اعصابی بود، به نظرم خوب در نیومده بود، موضوع خوب بود ولی واقعا بازی‌ها جالب نبود، اصلا شبیه یک […]

  • امروز امتحان بدن و تاریخ داشتیم و در کنارش کلاس‌های جبرانی بداهه و خلاقیت و مبانی بازیگری، برای امتحان کلاس بدن ما تصمیم داشتیم بخشی از نمایش اتللو رو اجرا کنیم، دومین اجرا ما بودیم، من خیلی خوشحال بودم، چون بعدش می‌تونستم برم خوش بگذرونم. […]

  • عجب هفته‌ی پر چالشی بود برای من، اولش که داشتم امتحانات خلبانی رو می‌دادم، یکی رو قبول شدم و یکی موند برای هفته‌ی بعد، چون مجبور شدم برم بالای سر بازسازی خونه‌ی لیلی. آجرچینی خونه‌ی لیلی خیلی خوب پیش رفت این هفته، فکر کنم از […]

  • امروز واقعا حوصله‌ی برگشتن به تهران رو نداشتم ولی به بچه‌ها قول داده بودم شب چهار ساعت بریم پلاتو و برای اجرای فردا تمرین کنیم. برای آزمون پایان ترم کلاس بدن باید بخشی از نمایشنامه‌ی اتللو نوشته‌ی شکسپیر رو اجرا می‌کردیم. سر راه رفتم قم […]

  • من هیچ وقت عاشق پول نبودم، ولی دوستش داشتم. به نظرم پول آدم رو خوشبخت نمی‌کنه ولی نداشتنش قطعا باعث بدبختی آدم می‌تونه بشه. چیزی که خیلی برام جذابه خاصیت پوله، البته پول خاصیت‌های زیادی، من صرفا می‌خوام درباره‌ی چیزی که خودم بهش فکر می‌کنم […]

  • سال فکر می‌کنم ۹۴ یا ۹۵ بود که با آرش کتاب تست مامان رو ترجمه و چاپ کردیم، البته اون موقع انتشارات نداشتیم، با نشر یکی از دوستان‌مون کار کردیم که اونم نامردی نکرد مجوزش رو منتقل نکرد، مجبور شدیم بعد از ثبت انتشارات پنگوئن […]

  • چند وقت پیش که با امین داشتم گپ می‌زدم بهش گفتم داریم روی یک پروژه‌ی مدیریت ارتباط با مشتری کار می‌کنیم، براش موضوع جالب بود، برای همین یک جلسه با هم گذاشتیم و درباره‌اش گپ زدیم و من تا اینجای پروژه رو بهش نشون دادم. […]

  • تصمیم داشتم دیوارهای حیاط رو ۷۰ سانت ببرم بالاتر، یک انباری گوشه‌ی حیاط درست کنم و یک فضا برای جکوزی بسازم و یکم آجرچینی در تراس انجام بدم و خیلی دوست داشتم چند تا حوض در حیاط در بیارم. برای همین دنبال یکی بودم که […]

  • این هفته، کلاس‌های بازیگری رسما تموم میشه، دلم تنگ میشه، واقعا دوره‌ی جذابی بود، خوشحالم به خاطر کاری که کردم. البته دو تا از کلاس‌هامون به خاطر مشکلی که برای استادش پیش اومده بود هنوز تموم نشده و احتمالا هفته‌ی بعد باید جبرانی اون کلاس‌ها […]

  • اینم از هفته‌ی یازدهم، دیگه تابستونم رسما تموم شد، هر روز پست بلاگ نوشتم، کتاب خوندم، فیلم دیدم، از همه مهم‌تر درگیر ساختن خونه‌ی لیلی شدم. توی این گیر و دار امتحان خلبانی دادم، کلاس بازیگری شرکت کردم، پلاتو رفتم برای اجرای پایان ترم تمرین […]

  • یکی از مهم‌ترین و روی مخ‌ترین کارهای خونه‌ی لیلی درهای بزرگ و کوچیک حیاط بود. چون می‌خواستم خیلی چیزها رو جا‌به‌جا کنم و تا این قسمت درست نمی‌شد امکان تغییرشون نبود، مثل جا‌به‌جایی کنتور آب و برق و گاز و …، البته نمی‌دونم بهم اجازه‌ی […]

  • این کتاب رو برای امتحان پایان ترم کلاس بدن مجبور شدم بخونم، خیلی کتاب جذابی بود. باید این کتاب رو می‌خوندیم و بخش‌هایی از کتاب رو انتخاب می‌کرد که به یک رویداد اصلی اشاره می‌کرد، مثلا ما کشته شدن دزدمونا رو انتخاب کردیم به عنوان […]

  • یادمه پارسال این رو خریدم، وقتی پول نداشتم کار مهمی انجام بدم، البته برای طراحی بخشی از خونه هم بهش نیاز داشتم، بین موارد مختلف خیلی گشتم ولی تصمیم گرفتم از الکتروپیک خرید کنم، به نظرم یک برند قدیمی و نسبتا به روزی هست که […]

  • چند هفته‌ای بود بچه‌ها در گروه کلاس در حال دعوا و یارکشی بودن، خیلی‌هاشون هم به نظر من که از دور نگاه می‌کردم به سرانجام نمی‌رسید، هر کسی هم بهم پیشنهاد می‌کرد رد می‌کردم. راستش دوست ندارم در فضای غبارآلود انتخاب کنم. بالاخره وقتی همه […]

  • یکی از مواردی که در خونه‌ی لیلی خیلی بهش فکر کردم، گرمایش و سرمایش اون بود، برای گرمایش در خونه لوله‌کشی شوفاژ موجود بود و برای سرمایش هم باید از کولر گازی استفاده می‌کردیم، گذاشتن سه تا کولر گازی در خونه برام خیلی مسخره بود، […]

  • این هفته سر کلاس‌های بازیگری خیلی خندیدم، صبح‌ها که همیشه با کلاس بدن و استاد کشاورز شروع میشه، ما تازه این هفته تیم تشکیل داده بودیم و آماده‌ی اجرا نبودیم ولی می‌خندیدم، خیلی حس جالبی داشت، یه جایی استاد گفت این ابوالفضل دنیا رو اصلا […]

  • حس می‌کنم از یک سری کارها عقب افتادم و پاییز دوره‌ی سختی خواهم داشت برای جبران کردن، ولی تابستون هم خوب بود، کارهای هیجان‌انگیزی کردم، مثل همین کلاس بازیگری، این هفته هم خیلی خوش گذشت، چند تا از امتحانات خلبانی رو قبول شدم و به […]

  • یکی از کارهای زیرساختی که باید برای خونه‌ی لیلی می‌کردم، خرید خط تلفن بود، رفتم مخابرات و دو تا از خط‌های قبلی که بلااستفاده داشتم رو تغییر مکان دادم، وقتی از طرف مخابرات برای نصب اومدن، گفتن اینجا طوری طراحی شده که هر خونه فقط […]

  • بچه که بودم عاشق کارتون گربه سگ بودم، همیشه دوست داشتم یک دوست اینطوری داشته باشم که نتونیم هیچ وقت از هم جدا بشیم. از جدا شدن متنفرم، برام خیلی دردآور و سخته. وقتی شونزده، هفده سالم شد، در پژوهشسرای دانش‌آموزی یک دوست اینطوری پیدا […]

  • بعد از ساختن سقف شیروانی و ناودانی‌ها، می‌خواستم برم سراغ پنجره‌های تراس، تصمیم داشتم اول دور تا دورش رو شیشه کنم، بعد دیدم اگر شیشه کنم به خاطر حفظ امنیت باید کلی نرده هم براش طراحی کنم، بعد گشتم و گشتم و گشتم، تا رسیدم […]

  • امروز یکی از بچه‌ها پیشنهاد داد این فیلم رو ببینم، منم اومدم این فیلم رو با لیلی ببینم، دیدم اصلا به گروه سنیش نمی‌خوره، اومدم تنهایی ببینم، گفت بابا من این رو هشت بار دیدم، من ترکیدم از خنده، بعد نشستیم با هم دوتایی نگاهش […]

  • قرار گذاشته بودم هر ماه یک کار کوچیک برای خونه‌ی لیلی انجام بدم ولی بعضی از کارهای خیلی بزرگ هستند، یعنی برای چند ماه باید حساب بشه، مثل همین سقف شروانی، تصمیم گرفتم سقف خونه را از یک سمت ۲۴۰ سانتی‌متر بیارم جلو و دو […]

  • چقدر این دوره زود تموم شد، وقتی زندگی بهم خوش می‌گذره متوجه‌ی گذر زمان نمیشم. برای کلاس استاد کشاورز مثل هفته‌ی پیش اتود زدن بچه‌ها رو نگاه کرد و مثل همیشه هم راضی نبود، خدایی ما هم کار نمی‌کنیم. استاد آسانی هم اتود شازده‌ کوچولوی […]

  • دیگه خیلی بهم داشت خوش می‌گذشت، یکم تلاش کردم برگردم به برنامه، خیلی چیزها رو بهبود دادم، خیلی خوشحالم که واقعا هر روزم با دیروزم کلی فرق داره، این هفته بعد از مدت‌ها الیاس هم دیدم، نشستیم و گپ زدیم و قرار شد کتاب دوستش […]

  • اول قرار بود آنتیگون سوفوکل رو بخونم، ولی خب چون اسمش رو نمی‌دونستم این رو خریدم و تا نصفه خوندم، بعدا فهمیدم اشتباه خریدم و اصلا این اون نیست، برای همین اول اون رو تموم کردم بعدا اومدم اینم خوندم ببینم کی به کیه، در […]

  • امروز احساس کردم خیلی وقته فیلم ندیدم، تصمیم گرفتم یک فیلم ببینم، رفتم IMDb رو باز کردم دیدم این فیلم اومده جزء ۲۵۰ فیلم برتر، گفتم آخ جون، همین خوبه، رفتم خونه با لیلی شروع کردم به دیدنش، خیلی باهاش ارتباط برقرار نکرد چون وسطش […]

  • این کتاب رو همه‌ی اساتید بازیگری بهم پیشنهاد کردن که بخونم، به خصوص از سوفوکل رو، بعد من اشتباهی از ژان‌آنوی رو خریده بودم، هنوزم نخوندمش کامل چون حس خوبی نسبت بهش نداشتم. بعد جالب اینجا شد که با یک تیمی از بچه‌ها قراره بخشی […]

  • یکی از دغدغه‌های ذهنیم سر بازسازی خونه‌ی لیلی کفشورها بود، چه داخل خونه، چه حیاط. یه مدت کارم شده بود دنبال کفشور گشتن تا بالاخره پیدا کردم چیزی که می‌خواستم رو، تصمیم گرفتم کفشورهای داخل خونه مثل حموم، آشپزخونه، محیط جکوزی و … از کفشور […]

  • این کتاب رو به سفارش ناصر خریدم و خوندم، من عاشق شرکت‌های تک‌نفره هستم، اصلا شرکتی که بزرگ بشه فقط وقت آدم رو قراره تلف کنه، من از اون آدم‌هایی هستم که از رشد سریع خوشم نمیاد چون باعث دردسرم میشه، من فقط دوست دارم […]

  • چقدر زود داریم به پایان کلاس‌های بازیگری نزدیک می‌شیم، این هفته برای کلاس بدن باید یک اتود می‌زدیم که قسمت اصلیش کشتن باشه، من مقدمه رو دزدی قرار دادم و قسمت پایانی هم ترس و فرار، با دوست عزیزی قرار بود اجرا کنیم که متاسفانه […]

  • این هفته تغییرات جدی در گزارش‌نویسی داشتم، حتی برنامه‌‌ریزی مجددی برای تابستون کردم، هر روز سه تا تسک مهم برای پروژه‌ای که مسئولیتش رو قبول کردم انجام می‌دادم، سعی کردم آروم آروم پروژه‌های دیگه رو هم که بی‌خیال شده بودم رو وارد برنامه کنم، کتاب […]

  • این کتاب رو استاد آسانی پیشنهاد داد که بخونم، بعدش ازم خواست تا در چند صفحه کتاب رو خلاصه کنم و بعدش خلاصه‌ی خودم رو در یک صفحه خلاصه کنم و بعدش دوباره دو نصف صفحه و در آخر در یک جمله خلاصه‌ی نمایشنامه رو […]

  • این فیلم ساخته‌ی سال ۱۹۰۲ هست، یعنی اگر می‌خواهید این فیلم رو قضاوت کنید باید بیش از یک قرن به عقب برگردید، این فیلم ساخته‌ی ژرژ ملی‌یس هست، یک جورایی اولین فیلم علمی-تخیلی تاریخ سینماست.

  • چند وقتی هست روی نفس کشیدن خیلی حساس شدم، به خصوص از وقتی دوره‌ی بازیگری رو شروع کردم، یکی از کلاس‌ها درباره‌ی بیان هست و به شدت روی موضوع نفس کشیدن کار می‌کنیم، اینکه از دهن نفس نکشیم، چطوری حجم هوایی ورودی رو افزایش بدیم […]

  • برای کلاس بداهه و خلاقیت دوره‌ی بازیگری باید کتاب شاهزاده و گدا رو می‌خوندیم، من همزمان که کتاب رو می‌خوندم این فیلم هم می‌دیدم، آخرش پشیمون شدم که چرا این فیلم رو دیدم، کارگردان خیلی توی رمان دست برده بود، کلیات همون بود ولی جزئیات […]

  • فکر کنم قبلا انیمیشن این رمان رو دیده بودم ولی خیلی خوشحالم که به خاطر کلاس‌های بازیگری مجبور شدم این رمان فوق‌العاده رو بخونم. واقعا خوندن یک کتاب یک چیز دیگه است، من کتاب رو به فیلم ترجیح میدم. در این رمان مارک تواین به […]

  • این هفته سر کلاس‌های بازیگری خیلی خسته بودم، تازه از سفر برگشته بودم و کلی رانندگی کرده بودم ولی مثل همیشه برام جذاب و دوست‌داشتنی بود. کلاس بدن کلی تمرین بدن انجام دادیم، کلی تمرین برای فیگور انجام دادیم و قرار شد برای هفته‌ی بعد […]

  • یک هفته‌ی دیگه هم گذشت، واقعیت اینه که خیلی طبق برنامه پیش نرفتم، یعنی اصلا نرفتم، بیشتر در سفر بودم، ولی خیلی خوش گذشت، تصمیمات جالبی گرفتم، کارهای جالبی کردم، این هفته مثلا رفتیم شمال، با وجودیکه شرایطش رو واقعا نداشتم، قبلش مهمون داشتیم تهران […]

  • این دومین باری بود که تولد مامانم شمال هستیم و براش تولد می‌گیریم، واقعا با تمام وجود حس می‌کنم خوشحالیش رو وقتی براش تولد می‌گیریم، البته همه‌ی آدم‌ها خوشحال میشن بهشون توجه بشه. خوشحالم که می‌تونیم خوشحالش کنیم، با خودمون ببریمش سفر، از با هم […]

  • امروز خانوادگی رفتیم شمال، من قصدی برای رفتن به این سفر نداشتم، بعد از ماجرای چشم مصطفی خیلی اذیت شدم با وجودیکه شرایط سفر رو نداشتم تصمیم گرفتم هر طوری شده همراهی‌شون کنم. جالب اینه اون یکی خواهرمم با ما همراه شد و تیم جذابی […]

  • بعد از چشم‌پزشکی دیگه حوصله‌ی سفر نداشتیم، به خصوص که خواهرم خیلی حالش بد شده بود، با خودمون فکر کردیم و گفتیم بیایم آرزوی مصطفی رو برآورده کنیم، عید که اومده بود تهران می‌گفت یکی از آرزوهاش دیدن برج میلاد هست، عید اونقدر شلوغ بود […]

  • امروز خواهرم مصطفی رو آورده بود تهران تا قبل از رفتن به مدرسه چکاپ چشم‌هاش رو انجام بده، یک کار چند دقیقه‌ای حدودا سه ساعت طول کشید، تازه فهمیدیم چشم راستش مثل خود خواهرم تنبله و نمی‌بینه، اون یکی چشمش هم گویا یکی دو نمره […]

  • خیلی بی‌نظم دارم کار می‌کنم روی خونه‌ی لیلی، از هر جایی یه چیزی رو خریدم، هود و گاز رو یادم اومد سال پیش خریدم، برند کن هم خریدم، نمی‌دونم چرا با این برند خوب ارتباط برقرار کردم، کارهاش رو دوست دارم، حتی دیزاین‌هاشون هم به […]

  • این هفته امتحان داشتیم اونم چه امتحاناتی، برای کلاس بدن تنها اجرای دو نفره من و امیر بودیم، به جای اون کوچه و سنگ زدن بچه، اول نمایشنامه‌ی شاهزاده و گدا رو برداشتیم، طنزش کردیم و اجراش کردیم، خودمون راضی بودیم، هر چند استاد خیلی […]

  • این هفته هم هفته‌ی جالبی بود برای خودش، یک سفر با دکتر به تبریز داشتم و آرش رو بعد از یکسال حضوری دیدمش، دقیقا یک روز قبل از برگشتنش. اولین هفته‌ی کارمندی رو پشت سر گذاشتم و تجربه‌ی جالبی بود. روی پروژه‌ی اکونیو کار کردیم، […]

  • بعد از بالا آوردن نسخه‌ی اولیه‌ی Twelve Work تصمیم گرفتیم برای شروع یک افزونه برای وردپرس بنویسیم که اطلاعات خرید و مشتریان رو به صورت اتوماتیک برای نرم‌افزار ما ارسال کنه. این برای علی اصغر یکم سخت بود چون PHP کار نکرده بود، برای همین […]

  • من تا مدتی عاشق پرواز بودم، اصلا برای خودم جلسه تولید می‌کردم تا با هواپیما برم و برگردم ولی از یک جایی به بعد انگار از پرواز ترسیدم، شاید برای همین رفتم و کلاس‌های خلبانی رو شروع کردم. ولی تا امروز دیگه سوار هواپیما نشده […]

  • امروز می‌خوام برای خودم یک داستان واقعی از زندگی خودم تعریف کنم، طوریکه بعدها برگردم و دوباره بخونمش و یادم بیفته که چه دوست‌های عزیزتر از جانی داشتم، چند سال پیش با دوستی درباره‌ی یک همکاری حرف زدیم، قرار شد اول برای من کار الف […]

  • گاهی از دور احساس می‌کنم حرف زدن و دوستی با آدمی میتونه برام خیلی جذاب باشه ولی وقتی از نزدیک می‌بینمش با خودم میگم چقدر از دور قشنگ‌تر بود، امروز سر ناهار با دوست جدیدی آشنا شدم که دقیقا همین احساس رو نسبت بهش داشتم […]

  • این هفته کلاس بدن به این گذشت که استاد اتود بچه‌ها رو قبل از امتحان میان‌ترم ببینه و نظر بده تا بتونیم اجراهای بهتری داشته باشیم، همون داستان کوچه و بچه‌ای که سنگ می‌زنه بهمون، کلاس بداهه و خلاقیت استادش درگیر امتحان بود و کلاس […]

  • من قبل از ۱۸ سالگی کلی تجربه‌ی شاگردی کردن دارم، از سوپرمارکت بگیر تا بخاری فروشی، اولین تجربه‌ی کاریم هم بر می‌گرده به دوره‌ی ابتدایی که در کنار بابای مدرسه فتیر می‌فروختم. هنوز یادمه که بعضی روزها پول کم میاوردم، هنوز نمی‌دونم چرا؟ ولی واقعا […]

  • این هفته خیلی هفته‌ی جذاب و هیجان‌انگیزی برای من بود، بعد از سال‌ها دوری از چنین سفرهایی، باز تونستم یک سفر ماجراجویانه‌ی خاص و طولانی برم. قسمت جذاب این سفر توزیع کتاب‌های شازده‌کوچولو بود و اینکه برای اولین بار وال سبز هم از پارکینگ در […]

  • صبح از اهواز به سمت شوشتر حرکت کردیم، اونجا از آسیاب‌های آبی و … دیدن کردیم و بعدش رفتیم دزفول برای ناهار، بین راه هم در مزارع بلال نگه داشتیم و کلی عکس انداختیم، وقتی رسیدیم دزفول سروش گفت من اینجا باید خودم رو بندازم […]

  • صبح زود بیدار شدیم و به سمت بندر ماهشهر حرکت کردیم، وقتی رسیدیم انتظارمون این بود که دریا رو ببینیم ولی واقعا چیز پیچیده‌ای بود، رفتیم بندر امام، اونجا هم همونطوری بود، انگار وارد ریشه‌های خلیج فارس شده بودیم، تعریفم از دریا اونجا عوض شد. […]

  • امروز صبح از خواب بیدار شدیم، منتظر اون دوست عزیزمون بودیم ولی یکم خیلی دیر جواب داد، در این فاصله نشستیم پانتومیم بازی کردیم، کلا این بازی با سروش خیلی می‌چسبه، لعنتی سیستان‌و‌بلوچستان هم که بازی کردیم ترکیدیم از خنده، بعدش حرکت کردیم به سمت […]

  • صبح روز یک‌شنبه از خواب بیدار شدیم و محمد یک صبحونه‌ی عالی برامون درست کرد، گفت امروز تو شرکت‌شون «Sunday Funday» هست، باحال بود، تاحالا نشنیده بودم، خلاصه قسمت بود ما هم کلی بخندیم و شادی کنیم بعد راه بیفتیم به سمت یاسوج، مسیر خیلی […]

  • دیروز شنبه، با وال سبز و ۲۰۶ افتادیم توی جاده، قرار بر این بود که خودمون رو به روستاهای کهگیلوئیه و بویراحمد برسونیم و کتاب شازده کوچولو رو بین بچه‌ها توزیع کنیم. همه چیز برای یک سفر ماجراجویانه آماده بود. وقتی نزدیک قم شدیم برای […]

  • چقدر کلاس‌های بازیگری زود داره تموم میشه، این هفته برای کلاس بدن قرار شد یک اتود بزنیم، آدمی از کوچه در حال عبور است و یک بچه‌ی ۵ ساله از پنجره بهش سنگ می‌زنه و اون باید بهش واکنش نشون بده و بعد هم بره […]

  • این هفته رفته بودم اراک و می‌خواستم مثلا برای کنکور ارشد درس بخونم، واقعا هم خوندم ولی بین کلاس بازیگری و کنکور ارشد، من کلاس بازیگری رو انتخاب کردم و بی‌خیال شدم، احساس کردم دوست ندارم امسال ارشد بخونم، به همین سادگی، خیلی خوشم میاد […]

  • من خیلی آدم اهل مهمونی نیستم، به خصوص مهمونی خانوادگی، اصلا حوصله‌ام سر میره، چند هفته پیش عمه‌ام برای یک مهمونی ما را دعوت کرده بود، اولش حوصله‌ام نیومد، بهش قول هم ندادم، ولی هر روز زنگ می‌زد و می‌گفت یادت نره، به خاطر تو […]

  • من این کتاب رو به عنوان یکی از منابع ارشد خوندم، شاید باورتون نشه ولی نرفتم آزمون ارشد هم بدم، چون حوصله‌اش رو نداشتم و احساس کردم دوست ندارم یکی از کلاس‌های بازیگری رو به خاطر آزمون ارشد از دست بدم. این کتاب درباره‌ی بعضی […]

  • گزارش هفته‌ی چهارم رو متاسفانه دارم چهار هفته بعد می‌نویسم، اصلا نفهمیدم تابستون چطوری رفت، خیلی درهم برهم و به هم ریخته بودم، ولی خب زندگی همینه، قرار نیست همه چیز مطابق میل ما کاملا پیش بره. من واقعا از کلاس‌‌های بازیگری لذت می‌برم، کلاس […]

  • یکی از شخصیت‌های مورد علاقه‌ی من در رشته‌ی روانشناسی فروید هست و دخترش، انگار بقیه اومدن که یا نظریه‌های فروید رو رد کنند یا ادامه‌ش بدن، واقعا شخصیت جالبی داشت برام، به خصوص دوران کودکی و گذشته‌اش، بعدش یونگ برام شخصیت خیلی جالبی داشت، حتی […]

  • بعد از اینکه بی‌خیال ساختن استخر شدم، تصمیم گرفتم حداقل یک جکوزی گوشه‌ی خونه بسازم، آخه یکی از ویژگی‌هایی که برای خونه‌ی لیلی در طراحی‌هام در نظر داشتم، آب بود، بین موردهای مختلف خیلی گشتم، موارد روکار رو اصلا دوست نداشتم، برای همین دنبال جکوزی […]

  • یکی از دلایلی که رفتم دانشگاه این بود که مجبورم می‌کرد در یک حوزه‌ی تخصصی کتاب بیشتر بخونم، این کتاب رو هم به خاطر رشته‌ی روانشناسی خوندم، در اصل برای قبولی در ارشد خوندم، ولی بعید به نظر میرسه به خوندن سه تا کتاب اونم […]

  • به نظرم تابستون کلا خیلی زود می‌گذره، ربطی به مدرسه رفتن و نرفتن‌مون هم نداره. این هفته آخرین امتحانم یعنی تاریخ رو دادم و ۲ واحد دیگه افتادم جلو، برای تابستان انتخاب واحد کردم، کلاس بازیگری رفتم، واقعا چسبید. آخر هفته مهمون داشتیم، با هم […]

  • دیشب خیلی یهویی خواهرم گفت داره میاد خونه‌مون، منم داشتم درس می‌خوندم، گفتم پس باید شام بدی، آخه لپ‌تاپ جدید هم خریده بودن، خلاصه شب رفتیم بیرون و کلی خوش گذروندیم و قرار شد فردا هم بریم دور دور، نمی‌دونستیم کجا باید بریم، همین‌طوری داشتیم […]

  • اول که شروع کردم به بازسازی این خونه، خیلی دوست داشتم استخر بسازم، بعد دیدم واقعا منطقی نیست، به خصوص تو این شرایط بی‌آبی و هزینه‌های بی‌خود نگهداری اون. ولی به شدت دوست داشتم آب یکی از المان‌های شاخص این خونه باشه، برای همین تصمیم […]

  • بعد از جلسات مختلفی که با علی‌اصغر داشتیم و گپ نهایی که با آرش انجام دادیم، قرار بر این شد که سایت را در دو نسخه‌ی فارسی و انگلیسی جداگانه بیاریم بالا، به خاطر مسائل مختلفی که احتمالا به خاطر تحریم‌های مسخره و احمقانه درگیرشون […]

  • تازه داره از این کلاس‌ها خیلی خوشم میاد، کلاس بدن از تمرینات خیلی ساده به تمرینات مفهومی رسیده که ذهنم رو می‌تونه بهم بریزه که واقعا چرا اینقدر کلیشه‌ای نسبت به بعضی چیزها فکر می‌کنم. کلاس بداهه و خلاقیت این هفته من نقش یک فال […]

  • جمعه استاد بداهه و خلاقیت‌مون یک لینک بهمون داد که در آزمون کهن‌الگو شرکت کنیم. من دو بار با دقت تست رو زدم و هر دو بار کهن‌الگو یا آرکتایپم، پوزیدون یا پوزئیدون شد. البته نمیشه گفت این شد، میشه گفت پوزیدون امتیازش بالاتر بود […]

  • همیشه سینما رو دوست داشتم، در این حوزه بیشتر به کارگردانی علاقه‌ دارم تا بازیگری ولی به نظرم اومد برای فهم سینما بهتره از بازیگری به سمت کارگرانی حرکت کنم، بعد از سال‌ها در دوره‌ی مقدماتی بازیگری ثبت‌نام کردم و برای درس مبانی بازیگری چند […]

  • این هفته اصلا راندمان درست و حسابی نداشتم، بیشتر تمایل داشتم بخوابم، با یکی از دوستام حدودا شش سال پیش فرض کنید قرار بود فلافلی بزنیم، قرار بود نفری ۱۰۰ سرمایه‌گذاری کنیم، کار رو راه‌ انداختیم ولی بعد از چند سال دیدیم فایده نداره، تعطیلش […]

  • اون قبلی رو خیلی بیشتر دوست داشتم، چون در این قسمت مرتیکه‌ی احمق داره به ایران حمله می‌کنه، جالب اینه مثل فیلم‌های جنگی بود که ما درباره‌ی جنگ خودمون می‌ساختیم، اصولا عراقی‌ها یک سری آدم دست و پا چلفتی بودن و فقط نگاه می‌کردن که […]

  • درباره‌ی کارگردان فیلم من تحقیق نکردم، ولی می‌تونم بگم به شدت آدم خلاق و فیلم ببینی هست، چرا؟ چون این فیلم ترکیبی از راتاتویی، عمو گجت، اینسپشن، فیلم‌های جکی‌چان، کارتن بیبی باس، البته ایشون دونات رو خیلی بیشتر دوست داشته قطعا، فیلم‌های هندی، فیلم‌های بی‌تربیتی […]

  • دیشب نشستیم با لیلی دیو و دلبر رو دیدیم و کلی خندیدیم، به خصوص قسمت قوری و فنجونش، خدایی داستان‌های قدیمی چقدر فوق‌العاده و جذاب بودن، چرا دیگه داستان به این زیبایی و جذابی نداریم؟

  • دیگه باید آخرین جایی که برای کار کردن داشتم هم واگذار کنم، البته شرایط تا دو ماه دیگه قطعا سخت‌تر از همیشه میشه ولی خب باید فکری به حالش بکنم. در این گیر و دار با خودم فکر کردم پیانو رو بیارم خونه و به […]

  • این هفته یکم یخ‌مون باز شده بود، هر چند استاد کشاورز رو برای بار اول می‌دیدیم ولی خیلی خوب بود. کلی تمرین بدن انجام دادیم و البته قبلش هم کلی برامون سخنرانی کردن، کلاس بعدی با استاد آسایی بودیم، بداهه و خلاقیت، درباره‌ی این موضوع […]

  •   من خیلی فیلم‌هایی که مربوط به سیاه‌پوستان آمریکاست رو دوست دارم، برام خیلی عجیبه چنین طرز تفکر و بینش احمقانه‌ای بین آمریکایی‌ها وجود داشته. داستان این فیلم واقعا فوق‌العاده است، بخش‌هایی از فیلم که کارگردان روی استعدادها و توانمندی‌های ویژه‌ی سیاه‌پوست‌ها تمرکز می

  • هفته‌ی اول از چالش دوازده در تابستان ۱۴۰۱ هم گذشت، این هفته همش درگیر امتحانات دانشگاه بودم، ولی با این حال هر روز در بلاگم یک چیزی نوشتم، فیلم دیدم، هر روز ۱۲۰ ثانیه ویدیو ضبط کردم و در یوتیوب و اینستاگرام منتشر کردم. کلاس […]

  • من همیشه داستان علاءالدین رو دوست داشتم، البته خیلی وقت بود یادم رفته بود، شایدم این اون نبود یا اون این نبود ولی هر چی بود خیلی خوش ساخت بود، واقعا دوستش داشتم. آدم همیشه خیلی بهتره که خودش باشه تا کسی که نیست و […]

  • از سال ۱۳۹۳ تا امروز داریم دست و پا شکسته روی یک پروژه مدیریت ارتباط با مشتری کار می‌کنیم، البته وسطش سال‌ها بی‌خیالش شده بودیم، تا اینکه امسال با دوستی تصمیم گرفتیم روی این پروژه کار کنیم، قبل از عید بود که گفت علاقه داره […]

  • یکی از کارهایی که سال پیش برای خونه‌ی لیلی انجام دادم خرید پکیج دیواری ۲۴۰۰۰ بوتان بود، نمی‌دونم چرا اینقدر از اسمش خوشم میاد، یادم نیست این برند چه کار کرده که اینقدر تو ذهنم ماندگار شده، شاید البته مجبور بشم قبل از نصب ببرم […]

  • واقعا فیلم فوق‌العاده‌ای بود، جالب اینه کل فیلم درباره‌ی حدودا ۹۰ تا ۱۲۰ دقیقه‌ی زندگی کلانتر یک شهره. واقعا کنش و واکنش‌هایی که در فیلم شاهدش هستیم فوق‌العاده است، خیلی از صحنه‌ها را شاید در زندگی واقعی‌مون هم احساسش کرده باشیم. خیلی خوشحالم که این […]

  • جمعه اولین جلسه‌ی دوره‌ی مقدماتی بازیگری رو شرکت کردم، همیشه اولین جلسه خیلی استرس و اضطراب دارم ولی میدونم از جلسات دیگه قراره خیلی خوش بگذرونم. هر هفته پنج تا کلاس دارم، بدن، بداهه و خلاقیت، تاریخ سینما، بیان و مبانی بازیگری. اساتید دوره واقعا […]

  • این فیلم رو یکی از اساتید کلاس بازیگری گفت ببینیم، تنها فیلمی که مارلون براندو خودش کارگردانی کرده، فیلم قشنگی بود، هر چند داستانش می‌تونست خیلی جذاب‌تر باشه، برای من آنچنان راستش داستان تاثیرگذاری نبود، ولی فیلم خوبی بود، کلا از این سبک رفاقت‌ها خوشم […]

  • چقدر زود دیر میشه واقعا، یک فصل دیگه هم کامل تموم شد، ولی راضی هستم از خودم با تمام فراز و نشیب‌های ترسناکی که داشتم، بالاخره‌ی پروژه‌ی مدرسه‌ی دوازده را شروع کردم و در همین بهار حداقل ۴۰ تا ویدیو ۱۲۰ ثانیه‌ای ضبط کردم، نسخه‌ی […]

  • بالاخره این برنامه هم تموم شد، نمی‌دونم تابستون برنامه‌ی ۱۳ هفته‌ای دویدن رو پیش می‌گیرم یا نه، ولی خوشحالم که ۱۳ هفته پیاده‌روی رو تموم کردم. امروز با خودم یک مسابقه‌ی پیاده‌روی گذاشتم و همینطوری پیاده‌روی کردم تا اینکه با خودم گفتم، دیگه کافیه، برمی‌گردم […]

  • من اومده بودم خونه‌ی بابا اینا برای امتحانات دانشگاه، یه جورایی محل دانشگاه رو طوری انتخاب کردم که بتونم به بهانه‌ی درس خوندن مدتی بیام و پیش خانواده باشم، امروز عمه‌ام زنگ زد خونه و تصمیم داشت مامانم اینا رو دعوت کنه برای مهمونی و […]

  • امروز اولین روز از دومین ماهی است که تصمیم دارم هر روز ۱۲۰ ثانیه ویدیو ضبط کنم و درباره‌ی موضوعات مختلف حرف بزنم. دیروز در کانال مدرسه‌ی دوازده یک ویدیو ضبط کردم و بابت یک ماه همراهی از دوستانی که در یوتیوب و اینستاگرام من […]

  • راستش قرار نبود دیگه در این فصل فیلم جدیدی ببینم ولی چند وقتی بود این صفحه‌ی IMDb این فیلم رو در مرورگر لپ‌تاپم باز کرده بودم و روی اعصابم بود، گفتم امروز من که درس‌خون نیستم، بشینم این رو لااقل ببینم، اینطوری اگر فردا امتحان […]

  • این روزها خیلی کمتر از گذشته میرم کافه، ولی همچنان آدم‌های زیادی رو در طول یک فصل می‌بینم و این باعث خوشحالیه. امروز بعد از مدت‌ها رفتم علی رو دیدم، همون جای همیشگی یعنی کافه با هم قرار گذاشتیم، نمی‌دونم اگر کافه رو از علی […]

  • چند روز پیش مصطفی بهم گفت میشه دایی جون دوتایی بریم کافه؟ برام خیلی درخواست جالبی بود از سمت یک بچه‌ی شش ساله، بهش گفتم چرا که نه! امروز خیلی یهویی گفتم بچه‌ها میاید بریم کافه؟ دیدم همه خوشحال گفتن آره بریم، منم انتخابم جایی […]

  • چقدر بهار زود گذشت، هفته‌ی دیگه چالش دوازده برای بهار ۱۴۰۱ هم تموم میشه، فصل خوبی بود، با تمام فراز و نشیب‌هایی که داشت. این هفته هر روز ۱۲۰ ثانیه ویدیو ضبط کردم، هر روز در بلاگم مطلب نوشتم. دو تا امتحان روانشناسی دادم. راستش […]

  • این هفته تصمیم گرفتم دو هفته‌ای خارج از شهر باشم، به خاطر امتحاناتم، قرار شد خانوادگی بریم، سر راه رفتیم سر وقت باغچه‌ی لیلی، جایی که دوازده تا درخت میوه کاشته بودیم، بابا گفته بود آلبالوها رسیدن. وقتی رسیدیم سه‌تایی آویزون درخت‌ها شدیم، لیلی خیلی […]

  • راستش قرار نبود این فیلم رو ببینم، می‌خواستم یه فیلم دیگه رو ببینم ولی دیدم چند سال پیش یک فیلم دیگه با همین عنوان ساخته شده، برای همین تصمیم گرفتم اول این رو ببینم، از اونجایی که هواپیما توش داشت قطعا برام فوق‌العاده جذاب بود، […]

  • نمی‌دونم چرا تصمیم گرفتم روانشناسی بخونم، شاید به خاطر اینکه روانشناس شدن یکی از رویاهای بچگیم بوده! آخه آدم مگه باید به تمام رویاهای بچگیش برسه؟ خلاصه این کاریه که کردم و الان وسط‌ش هستم و زیاد خوشم نمیاد وسط یه کاری رهاش کنم، یعنی […]

  • فکر می‌کردم این فیلم رو ندیدم، ولی وقتی تا آخرش دیدم فهمیدم قبلا از تلویزیون دیده بودمش و حواسم نبوده، خلاصه من دیدمش چون اومده بود جزء ۲۵۰ فیلم برتر IMDb نفهمیدم چرا؟ چون واقعا محتوای خاصی فیلم نداشت، خیلی معمولی بود از نظرم. شاید […]

  • چند روز پیش یه پیامک برای من اومد که برای سال ۱۳۹۵ برات مالیات در نظر گرفتیم، پاشو بیا پرداخت کن، اولش خندم گرفت، گفتم من که در اون سال اصلا در شهری که زده باید مالیات بدم نبودم. قبل از عید هم یه فشاری […]

  • خیلی این فیلم رو دوست داشتم، من وقتی خیلی بچه بودم همیشه این سوال توی ذهنم میومد که چی می‌شد منم تو یه خانواده‌ی پولدار به دنیا میومدم یا خانواده‌ام خیلی پولدار می‌شدن، ولی هر چی بزرگ‌تر شدم، خوشحال بودم که واقعا چنین چیزی رو […]

  • این هفته پر از قرارهای دوستانه بود، بعد از یک هفته‌ی پراضطراب خدایی لازم داشتم، البته این هفته کلاس‌های خلبانی استیج سوم یا همون دوره‌ی IR هم تموم شد، مونده برگردم امتحاناتش رو بدم. خیلی هفته‌ی مفید و خوبی بود، اولش با بچه‌ها قرار گذاشتیم […]

  • این هفته با هر کسی که می‌خواستم قرار بگذارم توی پارک قرار می‌گذاشتم که راه بریم، یه جورایی هر چی قبلا پیاده‌روی نکرده بودم به جاش این هفته جبران کردم، یعنی اسم پیاده‌روی میاد حالم بد میشه. حداقل تونستم کلی از عقب افتادگی‌های پیاده‌روی رو […]

  • امروز اصلا حوصله‌ نداشتم، بعد از بیدار شدن از خواب منتظر موندم تا بابا برای پرواز بره فرودگاه و باهاش خداحافظی کنم، بعدش رفتم ویدیو ضبط کردم و خوابیدم، بیدار بودن برام خیلی سخت بود، بعد رفتم کلاس خلبانی تا ۹ شب، بعد به آرین […]

  • امروز با یک دوست جدید قرار گذاشتم، البته من نگذاشتم، امیرحسین و علی‌ اصغر هماهنگ کردند، کلی بحث کردیم، برام خیلی جالب بود، من می‌گفتم آدم تو سن کم نیاز نیست بره تو یه شرکت خیلی بزرگ تا تجربه کسب کنه چون خیلی یاد نمی‌گیره، […]

  • امروز بعد از سه سال علی رو دیدم، ظرف سه سال گذشته اونقدر بهم می‌گفت شام بده، گفتم لااقل یک ناهار با هم بریم بیرون، خیلی هم تاکید داشت در فضای باز باشه، خدایی جای خوبی هم پیدا کردیم، بعد از کلی گپ زدن درباره‌ی […]

  • چند سال بود که پول صندلی می‌دادیم در یکی از فضاهای کار اشتراکی، امروز برای کاری باید می‌رفتم، تصمیم گرفتم با بعضی از دوستان که قرار بود با هم کاری رو شروع کنیم اونجا جلسه هماهنگ کنم و با هم گپ بزنیم. بعد از کلی […]

  • امروز با یک سرمایه‌گذار جلسه داشتم، گپ‌و‌گفت جالبی بود برای من، بعد از اینکه توضیحاتی درباره‌ی کارهایی که کردم دادم، رسیدیم به این نقطه که برم کنارشون قرار بگیرم برای سرمایه‌گذاری ولی من اصلا خوشم نیومد، نمی‌دونم چرا احساس خوبی نداشتم، چالش جالبی برام نداشت، […]

  • این هفته خیلی پر اضطراب بود برای من، امروز امتحان جامع گردشگری داشتم، کل هفته داشتم کتاب می‌خوندم، ۱۴۰۰ صفحه کتاب خوندم، یک شب هم مجبور شدم نخوابم، بعدش سردرد شدیدی گرفتم ولی به نظرم آزمون رو بد ندادم، به جز این کار روزی چهار […]

  • جمعه‌ی این هفته آزمون جامع گردشگری داشتم، اصلا فرصت نکردم هیچ کار دیگه‌ای به جز کلاس خلبانی رفتن و درس خوندن برای آزمون انجام بدم، باید شش تا کتاب رو می‌خوندم و نمونه سوال حل می‌کردم، ۱۴۰۰ صفحه حدودا فقط کتاب خوندم، دیگه مغزم درد […]

  • این کتاب رو از تمام کتاب‌هایی که این هفته خوندم بیشتر دوست داشتم، چون واقعا کتاب کاربردی بود. در فصل اول درباره‌ی مفاهیم کلی محصولات و خدمات حوزه‌ی گردشگری حرف میزنه و اینکه جنس این محصولات شبیه بقیه‌ی صنایع نیست، قابل نگهداری نیست، مثلا اگر […]

  • چند سال پیش قبل از کرونا با خودم گفتم حالا که من رشته‌ی مدیریت جهانگردی خوندم برم یه آژانس گردشگری بزنم، رفتم دنبال کارهاش دیدم، باید یه مدیرفنی داشته باشم، پیگیر که شدم دیدم خودم می‌تونم مدرکش رو بگیرم، به خصوص که جهانگردی هم خوندم […]

  • این کتاب سه فصل اولش یکم توضیحات بود که سازمان‌ها و نهادهای بین‌المللی حوزه‌ی گردشگری کدوما هستن، بعدش اومده بود درباره‌ی تابعیت و قوانین اون صحبت کرده بود، برام خیلی جالب بود که ایران تابعیت دوم رو قبول نداره و میگه اگر قراره با تابعیت […]

  • خیلی اتفاقی با دوستی آشنا شدم که خیلی ناشناس بود و گفت بیا هم رو ببینیم. منم قبول کردم و رفتم نشستیم ساعت‌ها گپ زدیم، البته شام هم ازش گرفتم و خیلی چسبید، فهمیدم خلبانی می‌خونه البته برای هواپیمای فوق سبک و دیگه آخراشه داره […]

  • جدیدا خیلی به برگزاری تور علاقه‌مند شدم، شاید در آزمون جامع بعدی برای راهنمای ایرانگردی و جهانگردی اقدام کنم. این کتاب درباره‌ی بخش‌های مختلف یک تور از تحقیقات مقصد تا طراحی بسته‌ی سفر بود تا قیمت‌گذاری و یه کوچولو هم بازاریابی، اینکه هر قسمت چه […]

  • این هفته خیلی کلافه بودم، کار زیادی انجام ندادن، به جز ثبت، بسته‌بندی و ارسال سفارش‌های نمایشگاه کتاب که البته خودش پروژه‌ی بزرگی بود. از همه مهم‌تر یک چالش جدی و فوق‌العاده رو شروع کردم، کاری که ماه‌ها شروع‌ کردنش رو پشت گوش می‌نداختم و […]

  • این هفته دچار پریود مغزی شدیدی شده بودم، یعنی از کارهای اینطوری که بخوام برم بیرون دوری می‌کردم، خب اینم بخشی از زندگیه دیگه، کاریش نمیشه کرد، البته برای من زیاد پیش میاد، می‌دونید، وضعیت این کشور دیگه اعصاب برای آدم نمی‌گذاره، شب می‌خوابی صبح […]

  • امروز خیلی اتفاقی دیدم ایمان بهم پیام داده، هیچ وقت اولین باری که ایمان رو دیدم فراموش نمی‌کنم، فکر می‌کنم استارتاپ ویکند آمل بود، به عنوان مربی رفته بودم، من و آرش و چند تا از بچه‌ها در یک اتاق بودیم، من ایمان رو نمی‌شناختم، […]

  • به نظرم کتاب خوبی بود، به خصوص که بیشتر از دو سال شده بود که هیچ کتابی در حوزه‌ی گردشگری نخونده بودم، درباره‌ی اینکه اصلا گردشگری چیه شروع کرده بود به صحبت و بعد از بررسی عرضه و تقاضا در گردشگری به انواع اون از […]

  • راستش قرار نبود اینطوری این سریال رو ببینم، تصمیم داشتم فصل اول و دوم رو تا آخر بهار تموم کنم ولی حدودا سه، چهار هفته‌ای زودتر تموم کردم. سریال رو دوست داشتم، به خصوص آخرین قسمت این فصل رو، خیلی جذاب تموم شد، کل دوازده‌ […]

  • یکی از دلایلی که رفتم رشته‌ی جهانگردی، علاقه‌ی زیادم به سفر بود و این که این کار باعث می‌شد بتونم کتاب‌های مرتبط خوب و زیادی رو بخونم، بعد از دو سال این هفته مجبورم چند تا کتاب خوب بخونم، یکی از کتاب‌ها همینه. در این […]

  • امروز هم مثل هر روز دوست نداشتم از خواب بیدار بشم، دو ساعت بعد از بیدار شدن تمام تلاش خودم رو می‌کردم که دوباره بخوابم و روز شروع نشه، قافل از اینکه روز داشت تموم می‌شد، بعد از بیدار شدن، رفتم سفارش‌های نمایشگاه کتاب رو […]

  • این هفته هم برای خودش جالب بود، کلاس خلبانی رفتم، البته یک کلاس بیشتر نداشتم، کلی کتاب خوندم، فیلم دیدم، نمایشگاه نفت‌و‌گاز رفتم، پیاده‌روی کردم، در نمایشگاه کتاب تهران به صورت مجازی شرکت کردیم، از همه مهم‌تر درگیر خودم بود، می‌خواستم مدرسه‌ی دوازده رو شروع […]

  • این هفته هم خیلی حوصله‌ی پیاده‌روی نداشتم، چون ذهنم خیلی درگیر بود، انگار به مشکل جدی در زندگیم برخورده بودم و نمی‌تونستم حلش کنم. تا اینکه یکی از بچه‌ها گفت بیا امروز با هم بریم پیاده‌روی، منم استقبال کردم، جالب این بود که تازه رسیده […]

  • من از نوشتن درباره‌ی کتاب‌ها واقعا لذت می‌برم، نمایشگاه کتابی که قبل از عید برگزار شده بود، بین کتاب‌ها داشتم دنبال کتاب‌هایی برای نوشتن می‌گشتم، چون تصمیم داشتم کتاب بنویسم، وقتی جلد این کتاب رو دیدم، اصلا فکر نکردم، چون هم درباره‌ی نوشتن بود، هم […]

  • چند وقت پیش با دوستی یه همکاری مشترک داشتم، جالب اینجاست که منم تنها نبودم، مدتی پیش مدام این ماجرا را پیگیری می‌کرد، منم راستش یه مدت سعی می‌کردم توجهی نکنم، چون برام واقعا واکنش دور از انتظاری بود، یک بار بهش گفتم نمی‌تونم مجازی […]

  • واقعا برام جای سوال هست که چرا دانشگاه هاروارد باید چنین کتابی بده بیرون، شایدم از مقالات دانشگاه هاروارد استفاده کردن و این کتاب رو نوشتن و بعدش گفتن کلاس داره لوگوی دانشگاه هم بزنیم روش خوب فروش میره، آخه مدیری که این چیزها رو […]

  • اولش فکر کردم این فیلم هم مربوط به جنگه جهانی دومه ولی خیلی مرتبط نبود، در اصل ماجرای زندگی سه سرباز قهرمان بعد از جنگ بود. فوق‌العاده زیبا و با محتوا ساخته شده بود این فیلم، واقعا دوستش داشتم. نکته‌ی جالب فیلم‌های قدیمی برای من […]

  • راستش مدتی هست با خودم درگیر شدم سر مسئله‌ی شغل، برای همین این کتاب رو خریدم، احساسم این بود خیلی می‌تونه بهم کمک کنه، ولی واقعا این طور نبود، یعنی چیز خاصی بهم اضافه نکرد، یه جوری درباره‌ی کتاب نوشته بودن احساسم این بود قراره […]

  • هفته‌ی خیلی عجیبی بود، یه جورایی فصل بهار رو به نیمه رسوندم و وارد نیمه‌ی دوم بهار شدم، راضی نیستم خیلی از خودم، می‌تونستم خیلی بهتر از این حرف‌ها باشم، ولی خب، بد هم نبود، این هفته مجبور بودم در کنار خانواده باشم. ذهنم درست […]

  • بیشتر از یک هفته شد که حوصله‌ی هیچ کاری نداشتم، می‌خواستم این هفته حداقل چند تا کار رو شروع کنم ولی باز هم به خودم می‌گفتم بی‌خیال، تا اینکه سه‌شنبه با خودم گفتم پاشو خجالت بکش، نصف هفته رفت، پادکست طبقه‌ی ۱۶ رو به پیشنهاد […]

  • دیشب دوباره تست MBTI رو دادم، دیدم یکی از حروف شخصیت قبلیم عوض شده بود، اینبار ENTP شده بودم، خدایی هم از قبلی خوشم نمیومد، احساسم اینه آدم‌ها تغییر می‌کنند. بگذریم، جایی از توضیحاتی که نوشته بود به این اشاره می‌کرد که شما مثل وکیل […]

  • یکی از خوشحالی‌های من در زندگی آشنایی با کتاب‌های این مرد بزرگ است. کتاب ابن مشغله یک جورایی بخشی از زندگی‌نامه‌ی کاری نادر ابراهیمی است. اینکه چطوری از این شاخه به اون شاخه می‌پریده، اینکه نگاهش به پول و شغل و حتی زندگی چطوری بوده! […]

  • هر وقت اسم معلم میاد، امکان نداره یاد آقای کیتینگ نیفتم در فیلم انجمن شاعران مرده، این فیلم از بی‌نظیر یه چیزی فراتر بود به نظر من. دوست ندارم هیچ دیالوگی از این فیلم رو بنویسم، چون اعتقاد دارم باید این فیلم رو بارها و […]

  • یکی از فوق‌العاده‌ترین کتاب‌هایی که تا امروز خوندم بدون شک این کتاب بوده، جالب اینجاست که این کتاب رو واقعا در زمان درستی که بهش نیاز داشتم خوندم، این کتاب رو علی آجودانیان در سفری که اوایل سال گذشته به اصفهان داشتم بهم معرفی کرد […]

  •  از فیلم‌های ابرقهرمانی خوشم نمیاد، موضوع فیلم برای من خیلی تکراری بود، ولی خوش ساخت بود، دیدنش برام جالب بود. به نظرم دنیا با کمبود داستان مواجه شده، شایدم به جای نویسنده و آدم‌هایی که تخیل خوبی داشته باشند فقط آدم‌های متخصص برای انیمیشن‌سازی پرورش […]

  • هفته‌ی خیلی عجیبی بود برای من، اصلا نفهمیدم چطوری گذشت، یکی دیگه از درس‌های خلبانی رو تموم کرد، کلی فیلم دیدم، به خاطر اینکه بهتر از هیچ کاری نکردن بود، ولی اصلا فرصت نکردم زبان بخونم، پیاده‌روی کنم، تسک‌های کاری هم هنوز بررسی نکردم، احتمالا […]

  • هفته‌ی ششم به تمام معنی کلمه گند زدم، نه فقط در پیاده‌روی، در همه چیز. البته روز اولش رو به خاطر دیدن یکی از دوستانم رفتم، اونم خیلی اتفاقی بود، نمی‌دونم چرا اینطوری شد، شاید به خاطر عمل مامانم بود یا تصادف کردن خواهر دلبر […]

  • نمی‌دونم چی شد شروع کردم به دیدن این سریال و خیلی زود فصل اول رو تموم کردم، البته سریال خیلی بلندی هم نبود، شاید به خاطر این بود که خیلی دیالوگ‌ها و عکس‌هاش رو می‌دیدم. تا اینجای کار به نظرم فیلم جذابی بود، دوستش داشتم، […]

  • بعد از دیدن این فیلم تازه فرق نولان رو با بقیه فهمیدم. اصلا قابل مقایسه نیست، مثل درک یک بچه‌ی ابتدایی از فیلم می‌مونه با یک دانشجوی دکتری، هر چند اعتقاد دارم تحصیلات فهم و شعور نمیاره و دکتر بی‌شعور هم کم ندیدم ولی خب […]

  • این فیلم رو فقط به خاطر این دیدم که توش فولکس داشت، یاد فولکس خودم افتادم، می‌دونید احساس کردم افتادم تو باتلاقی از آرزوهایی که بهشون نرسیدم. تازه به نظر خودم من به خیلی از آرزوهای مهم زندگیم رسیدم. ولی گاهی یک عکس، یک اتفاق، […]

  • تا حالا اینطوری نباخته بودم، خیلی خجالت کشیدم. دیشب شب قدر بود، کلی با خدا گپ زدم، گفتم اینطوری می‌کنم، اونطوری می‌کنم و از این حرف‌ها، بعدش یک فیلم دیدم، خیلی قشنگ بود، طرف می‌خواست با کسی ازدواج کنه که همه مخالف بودن، به یک […]

  • یادمه وقتی صیاد شیرازی شهید شد، یه جمله‌ی خیلی زیبا کنار امضاش دیدم، نوشته بود، «من کان لله کان الله له»، هر که برای خدا باشد، خدا هم برای اوست. این جمله فوق‌العاده بی‌نظیره، عمق وجود یک آدم رو کامل می‌تونه نشون بده، واقعا آدم‌هایی […]

  • به نظرم یک جوری داره زندگی‌مون تموم میشه که باورش برای خودمون هم سخته، به نظرم ماهیت زمان اینطوریه که حس نکنیم وگرنه واقعا زودتر از چیزی می‌گذره که فکرش رو می‌کنیم. پنجمین هفته‌ از سال ۱۴۰۱ هم گذشت، هفته‌ی خوبی بود، دو تا فیلم […]

  • هفته‌ی پنجم خوش گذشت، دیگه انگار یکم به برنامه عادت کردم، به جای سه بار، چهار بار هم پیاده‌روی کردم، دیشب آرین یهویی بهم زنگ زد و گفت میای بریم پیاده‌روی؟ منم گفتم صبح رفتم، می‌دونست البته، حس کردم امیدی بهم نداره، ولی بهش گفتم […]

  • سال پیش در چنین روزی اولین پرواز سولوی زندگیم رو انجام دادم و تیک آرزوی خلبانیم رو بالاخره زدم، نمی‌دونم خلبان شدن رو در کدوم شب قدر خدا در تقدیر من نوشت ولی بابتش بی‌نهایت ازش سپاسگزارم، یکی از بهترین اتفاقات زندگی من بود، سال […]

  • شش ماه اول سال داشت تموم می‌شد و من هنوز هیچ کاری برای خونه‌ی لیلی نکرده بودم. با خودم گفتم بهترین کار اینه که شش تا وسیله‌ی کوچیک بخرم به ازای هر ماهی که هیچ کاری نکرده بودم، با خودم گفتم خب حالا چه چیزهایی […]

  • خیلی فیلم خوبی بود، نمی‌دونم چرا حس می‌کردم قبلا این فیلم رو دیدم ولی اصلا هیچ قسمتی از فیلم رو به یاد نداشتم، دیدن این فیلم برام خیلی جذاب بود به خصوص که فهمیدم هند و پاکستان قبلا یک کشور بودن و بعدا توسط محمد […]

  • بعد از یک ماه فکر کردن تازه فهمیدم دقیقا نقطه‌ی قوت من چیه، ساختن! من عاشق ساختن هست، دوست دارم کل زندگیم رو درگیر ساختن باشن، از نگهداشتن خوشم نمیاد، یا کشف چیزهای جدید، حل مسائل پیچیده، طراحی ساختار، فکر کردن به آینده و طراحی […]

  • اگر می‌دونستم اینقدر این فیلم وحشتناکه عمرا می‌دیدمش، ولی خب متاسفانه دیدم. چند شب درست خوابم نمی‌برد. هیچی درباره‌ی این فیلم نمی‌تونم بگم به جز اینکه موضوع این فیلم همیشه برای من مثل کابوس بوده، نمی‌دونم واقعا چرا، ولی درباره‌ی خود فیلم اگر فیلم ترسناک […]

  • هفته‌ی بدی نبود، ولی خب چند روزی واقعا ذهنم خالی از همه چیز شده بود، کلا گیر کرده بودم، می‌دونستم یه جایی از کارم اشتباهه ولی نمی‌فهمیدم کجاش، نمی‌دونم الانم فهمیدم یا نه، فقط می‌دونم تصمیمم رو گرفتم، درست یا غلط، مهم نیست، شروع هم […]

  • هفته‌ی چهارم داشت طوری پیش می‌رفت که به برنامه عمل نکنم، ولی با هر زور و زحمتی بود انجامش دادم. یکی از مهم‌ترین دلایلش هم این بود که هوا به شدت خراب بود، گرد و غبار شدیدی کل شهر رو گرفته بود، برام جالب بود […]

  • شش ماهی میشه درگیر مجموعه‌ای از دردهای مختلف در ناحیه‌‌ی سمت چپ قفسه‌ی سینه‌ام هستم، روزهای اول اونقدر دچار استرس و اضطراب شدید می‌شدم که مستقیم به بیمارستان مراجعه می‌کردم و بعد از کلی چکاپ، می‌گفتن قلبم نیست، پس کجامه؟ برای مدتی هم قرص‌های آرام […]

  • اولین کاری که در خونه‌ی لیلی انجام دادم درختکاری بود، اونم در اصل من انجام ندادم، بابام رفت انجام داد، حتی انتخاب نوع درختش هم با خودش بوده، فقط من جاشون رو مشخص کرده بودم، الان بعد از چند سال دوازده تا درخت بلند و […]

  • فیلم خیلی دوست داشتنی بود، وقتی شروع شد، با خودم گفتم از اون فیلم‌هایی هست که الکی امتیاز گرفته ولی واقعا دوستش داشتم و ازش یاد گرفتم. شما اگر در یک روز برای مدتی می‌موندید چه کار می‌کردید؟ وقتی ما زمان پیش میریم، همه چیز […]

  • طی چهار هفته‌ی گذشته، کمترین تعامل اجتماعی رو با آدم‌ها داشتم. برای خودم خیلی عجیب بود، کلا شش نفر رو از نزدیک دیدم و باهاشون حرف زدم، که دو تاشونم همین امروز با هم دیدم. علی اصغر خیلی یهویی پیشنهاد داد کی بریم شام بخوریم، […]

  • نمی‌دونم چی شد که این فیلم رو دیدم، شاید امتیازش در IMDb بود، البته به نسبت سال ساختش واقعا فیلم خوبی بود، بیشتر از اون جهت برای من دیدن این فیلم جذاب بود که اصلا داستان این فیلم رو یکم فراموش کرده بودم، مترسک و […]

  • هفته‌ی خوب و غم انگیزی بود، هفته‌ی خوبی بود چون تونستم کلی طبق برنامه پیش برم، یک فیلم سینمایی خوب ببینم، یک کتاب خیلی عالی بخونم که هفته‌ی دیگه معرفی‌اش می‌کنم. سه روز در هفته ورزش کنم، چند جلسه کلاس خلبانی شرکت کنم. کلی تسک […]

  • هفته‌ی سوم هم موفق شدم با موفقیت و طبق برنامه پشت سر بگذارم. روز اول رو تهران نبودم و با یکی از دوستانم انجامش دادم، البته وسطش انصراف داد و مجبور شدم نصف مسیر رو خودم طی کنم، روز دوم رو تنهایی بعد از کلاس […]

  • من آدم به شدت اجتماعی هستم و جدیدا احساس می‌کنم به همون اندازه هم از اجتماع فرار می‌کنم. دارم به سمت منزوی شدن پیش میرم، کمتر دوست دارم زمانم رو با آدم‌ها بگذرونم. جالب اینجاست که از تنهایی متنفرم. من فقط تنهایی خود خواسته رو […]

  • دیشب یک ساعت بعد از خوابیدن، از خواب پریدم، دستم روی قلبم بود، احساسش می‌کردم، فکر می‌کردم قلبم از سینه‌ام دراومده و گرفتمش توی دستم. از اتاق زدم بیرون و با چهره‌ی بهت زده‌ی مامان مواجه شدم که گفت چی شده؟ اون لحظه مغزم درست […]

  • از اول تا آخر فیلم فکر می‌کردم این فیلم رو دیدم ولی خب چون تا آخر فیلم یادم نیومد، دیدمش. فیلم جالبی بود. همیشه کوسه برای من حیوان عجیبی بوده ولی خدا رو شکر دوست نداشتم از نزدیک ببینمش، ولی واقعا دوست داشتم دلفین‌ها رو […]

  • فکر می‌کنم اواخر سال ۱۳۸۹ بود، هر وقت از تهران بر می‌گشتم، با یک تابلوی بزرگ مواجه می‌شدم که روش نوسته بود، شهر جدید امیرکبیر، ولی هر چی اطرافش رو نگاه می‌کردم، خونه که هیچی، آلونک هم نمی‌دیدم. تا اینکه یک سال بعد یعنی در […]

  • امسال قرار نبود سیزده بدر بریم بیرون، چون روز قبلش دل رو زده بودیم به طبیعت ولی خب بابا صبح سیزدهم بیدار شد و با خودش بلند بلند طوری که ما هم بشنویم حرف می‌زد، این چه وضعیتی هست، چرا باید سیزدهم خونه بشینیم، ما […]

  • هفته‌ی خوبی بود، نسبت به همه‌ی هفته‌های دوم فروردینی که تا حالا داشتم و به یادشون میارم. چون کلی از برنامه‌های عقب افتاده‌ی هفته‌ی اول رو جبران کردم و اجازه ندادم هفته‌ی ریکاوریم در شروع برنامه از بین بره. جالب اینه اومدیم اراک و در […]

  • روزهایی که تصمیم دارم برم پیاده‌روی واقعا سخت‌ترین روزهای زندگیم شده، اصلا دوست ندارم، واقعا خودم رو نمی‌فهمم، چون من همینطوری عادی توی خونه کیلومترها راه میرم. شاید چون برنامه‌ریزی کردم باهاش مشکل دارم! نمی‌دونم. خلاصه تا زمانیکه لباس نپوشم، بند کفش‌هام رو نبندم، در [&hell

  • همینطوری خودم درگیر این سوال بودم تا اینکه خواهرم یک عکس نوشته فرستاد که روش نوشته بود: «من تو ۹۹درصد کارهام افتضاحم، اما دلیل موفقیتم اینکه که تمرکزم روی اون یک درصدیه که توش عالیم» – گری وی. البته این جمله برای من صادق نیست، […]

  • قرار نبود این فیلم رو ببینم ولی امروز دیدم برندگان اسکار رو مشخص کردن و این فیلم به عنوان بهترین فیلم انتخاب شده، گفتم دیگه باید ببینمش، واقعا جذاب و دوست داشتنی بود، از فیلم‌هایی که توش ساز و آواز داره خیلی خوشم میاد. جایی […]

  • این کتاب رو خیلی وقت بود که خریده بودم. احساس می‌کردم از اون دسته کتاب‌های زرد باید باشه که نمی‌دونم چرا خریدمش، ولی وقتی شروع به خوندنش کردم، عاشقش شدم. فوق‌العاده بود. خیلی از حرف‌های این کتاب رو من طی سال‌های گذشته به دوستانم زده […]

  • هفته‌ی اول عید قرار بود یک فیلم ببینم و به پیشنهاد خانواده «دینامیت» رو دیدم، واقعا مزخرف بود، تا همین امروز درگیرش بودم و حالم ازش بهم می‌خورد، دلم نمیومد بنویسم چنین فیلمی دیدم. پوچ، بی‌محتوا، مزخرف و …. ولی هر طوری بود وقت خالی […]

  • خیلی وقت بود دوست داشتم دویدن رو شروع کنم ولی از اونجایی که خیلی وقته از هر نوع ورزشی فاصله گرفتم باید آروم آروم پیش برم تا به خودم آسیب نزنم. بعد از خوندن کتاب «راهنمای مقدماتی دویدن» علاقه‌ام بیشتر هم شد، همیشه دوست داشتم […]

  • اصولا باید هفته‌ی اول فروردین رو در نظر نگرفت، ولی برای من اینطوری نشد و از این بابت خیلی خوشحالم، چون احساس می‌کردم هفته‌ی ریکاوری رو باید در همین شروع برنامه‌ از دست بدم. در مجموع ۱۴ فعالیت کاری رو پیش بردم، دو تا کتاب […]

  • این کتاب رو به خاطر عنوانش خریدم، البته بعد از خرید فهمیدم مجموعه کتاب هستند و چند تا دیگه‌‌شون هم خریدم، به نظرم خیلی درباره‌ی این موضوعات حرف زده شده، بقیه‌ی کتاب‌ها رو هنوز نخوندم ولی احساسم اینه همشون رو می‌شد در یک کتاب خلاصه […]

  • شب اول سال جدید رفتم سر کمد، هر چی بازی داشتیم رو برداشتم و آوردم گذاشتم وسط خونه و خیلی بی‌اختیار گفتم، «أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ»، خودم خنده‌ام گرفته بود، در تمام بیست سال گذشته‌ی زندگیم به یاد ندارم این آیه از ذهنم هم خطور کرده باشه. […]

  • سال پیش ناصر رو خیلی ناراحت کرده بودم، حالم خوب نبود و اصلا فکر نمی‌تونستم بکنم و ناصر هم ازم کاری خواسته بود که باید خیلی فکر می‌کردم، ولی خب اونقدر عقب انداختم که از دستم ناراحت شد، گذشت تا شب عید، رفتم یک شاخه […]

  • این کتاب رو از نمایشگاه کتاب خریدم، راستش عنوانش رو خیلی دوست داشتم، راهکارهای عملی برای رهایی از بی‌عملی! البته بعد که کتاب به دستم رسید با خودم گفتم آدم بی‌عمل باقی بمونه بهتر از اینه که ۴۵هزار تومان بابت یک کتاب پنجاه صفحه‌ای پول […]

  • به رسم هر سال آخرین نوشته‌ی بلاگم مربوط به کوله‌پشتی است. برای مرور فعالیت‌ها، تجربه‌ها و عملکردم در سالی که گذشت و برنامه‌ریزی برای آینده. این کار بهم کمک می‌کنه خیلی سریع کارهای مهم و تاثیرگذاری که طی یک سال گذشته انجام دادم رو مرور […]

  • امروز اولین روز از اولین هفته‌ی سال ۱۴۰۱ است، هر چند فردا سال تحویل میشه. سال ۱۴۰۰ رو با تمام فراز و نشیب‌هایی که داشت دوست داشتم. خیلی با برنامه‌تر از همیشه زندگی کردم، کارهایی کردم که هیچ وقت در زندگیم انجامشون نداده بودم. یکی […]

  • باورم نمیشه زمستون هم تموم شد، از همه سخت‌تر باورم نمیشه سال ۱۴۰۰ تموم شد، چقدر عمر انسان کوتاه و مسخره است، اگر همین شمردن روزها و سال‌ها و … هم نبود خیلی زودتر از چیزی بود که فکرش رو می‌کردیم. نمی‌‌خوام درباره‌ی تک‌تک کارهایی […]

  • من خودم اولین دوچرخه‌ام رو کامل یادمه، در اصل دوچرخه نبود، سه‌چرخه بود، ولی عاشقش بود، خدایی هم خیلی خوشگل بود، هنوز مثل اون رو ندیدم. یک روز با پسر همسایه رفته بودیم کوچه بازی کنیم، یک نون‌خشکی اومد گفت بچه‌ها فروشی نیست؟ من گفتم […]

  • بعضی وقت‌ها یک کارهایی می‌کنم که خودم می‌مونم واقعا چرا؟ یک بار روز عروسیم داشتم در خونه نصب می‌کردم، امسال هم شب عید یادم افتاد باید بنایی کنم و یکی دو تا از دیوارهای خونه رو آجرنمای سفید کنم. همیشه هم احساسم اینه کار دو […]

  • من با بهزاد توی دانشگاه آشنا شدم و بعدش در مدتی که سرباز بود خیلی می‌دیدمش، یعنی هر روز می‌دیدمش، سر یک پروژه‌ای خیلی کمکم می‌کرد، چند سالی بود ندیده بودمش، خیلی وقت هم بود که می‌گفت بیا هم رو ببینیم ولی نمی‌دونم چرا جور […]

  • دیشب به خاطر قلب درد نتونستم بخوابم، صبح یکی دو ساعت خوابیدم و بعد از بیدار شدن، چند تا کار رو انجام دادم و رفتم بیمارستان نیکان غرب، خیلی ازش خوشم اومده، شبیه بیمارستان نیست، بیشتر هتله. رفتم گفتم نمی‌دونم چی شده، علائم رو توضیح […]

  • سال پیش برای هدیه‌ی سال نو با مهدی گپ زده بودم و یک همکاری کوچیکی با هم داشتیم، چند باری مهدی رو از نزدیک دیدم، با هم گپ زدیم و کلی لذت بردیم. وقتی بعد از یکسال دوباره هم رو دیده بودیم و داستان زندگی […]

  • خیلی وقت بود که دوست داشتم میلاد اسلامی‌زاد رو از نزدیک ببینم و باهاش گپ بزنم. خیلی ویژگی و روحیات مشترک با هم داشتیم. داستان زندگیش بدتر از من پر از فراز و نشیب بود. از شنیدنش سیر نمی‌شدم، اول قرار بود با هم شام […]

  • هفته‌ی ریکاوری خیلی برای من معنی نداشت، چون زمستون امسال رو شبیه چالش‌های قبلی پشت سرنگذاشتم، البته خیلی عالی بود. کلی کلاس خلبانی شرکت کردم، رسما یک درس رو تموم کردیم، با کلی آدم گپ زدم برای اجرای یک پروژه‌ی جذاب در سال جدید، یک […]

  • من تا قبل از ادغام بانک انصار با سپه خیلی دوستش داشتم، خیلی بانک خوبی بود، طرح‌های خیلی خوبی داشت، بانک پیشرویی بود به نظرم به خصوص در حوزه‌ی خدمات الکترونیک، بعد از ادغام، دهن ما سرویس شد. گویا قبلا بانک انصار از نرم‌افزارهای یک […]

  • من آدم خودسری هستم، ولی با این حال دوستان و بزرگ‌ترهایی دارم که می‌تونم باهاشون جلسات کوچینگ داشته باشم، خودم رو بریزم بیرون و از نو سر هم کنم. چند جلسه با یکی از این بزرگ‌ترها داشتم، حالا نمی‌دونم من مشکل دارم و نمی‌فهمم که […]

  • عرفان رو بار اول توییتر دیدم، برام جالب اومد، بعدا فهمیدم یکی از دوستانم تصمیم داشته یک دیدار دوستانه با من و عرفان بگذاره، این موضوع جالب‌تر شد تا اینکه هم رو دیدیم. آدمی پر از رویا و کلی ترس. البته خیلی به نظرم در […]

  • دیدن آدم‌های جدید بخشی از زندگیم شده، فعلا بدون هیچ برنامه‌ای این کار رو دارم می‌کنم. امروز هم یک دوست جدید پیدا کردم و تصمیم گرفتیم با هم یک کار کوچولو انجام بدیم. خیلی اون کار رو دوست دارم ولی واقعا نمی‌دونم چه اتفاقی ممکنه […]

  • من دوستانی دارم که حداقل ۲۰سال از آشنایی‌مون می‌گذره و حداقل سالی یکبار هم رو می‌بینم، واقعا لذت بخشه برای من، چون ادامه‌ی داستان زندگی‌شون رو می‌شنوم، انگار یک سری کتاب دارم که هیچ وقت تموم نمیشن، این کار برای من خیلی آموزنده است، درس‌هایی […]

  • امسال به سه تا مجموعه‌ی مختلف برای سرمایه‌گذاری روی پروژه‌های نیمه‌تمام وارد مذاکره شدم. البته قرار نبود اولش برای این کار باشه، صرفا برام جذاب بود این کار رو انجام بدم. بعدش دیدم می‌تونم با خودم گفتم چرا که نه. در طی این مذاکرات خیلی […]

  • فکر کنم این هفته یکی از پیچیده‌ترین و پرکارترین هفته‌های سال بود، می‌خواستم روز تولدم چند تا کار رو به سرانجام برسونم، یکی بالا آوردن سایت Twelve Design بود. یکی نوشتن لیست رویاهام، یکی نوشتن پست‌های بلاگ عقب افتاده، یکی نوشتن پست بلاگ روز تولدم […]

  • این روزها خیلی برای دیدن آدم‌ها وقت می‌گذارم و واقعا برای من لذت بخش و دوست‌داشتنی هست. چند وقت پیش دوستی بهم پیام داده بود که آیا امکانش هست یک کتاب رو چاپ کنیم! موضوع کتاب برای من جذاب بود و قبول کردم. بعد به […]

  • همیشه معتقد بودم آدم باید در زندگیش یک بزرگ‌تر داشته باشه. منم خوشبختانه همیشه چند تا بزرگ‌تر داشتم که باهاشون مشورت کنم، ازشون کمک بگیرم و …، چند وقت پیش با یکی از این بزرگ‌ترها پروژه‌ای رو شروع کرده بودم که به دیوار منتقل شد، […]

  • اولین نفری که فردای روز تولدم دیدم سپیده بود، قرار بود همراه با دلبر و لیلی بریم بیرون شام بخوریم. شب خیلی دوست‌داشتنی بود، کلی تعریف کردیم، از کارهایی که در حال انجامش بودیم، از کارهایی که دوست داشتیم انجام بدیم، سختی‌ها و مشکلات‌مون و […]

  • روز تولدم همیشه برام یکی از مهم‌ترین روزهای زندگیم بوده، حالا هیچ فرقی هم با روزهای دیگه نمی‌کنه ولی من خیلی دوستش دارم و همیشه براش برنامه داشتم که در ادامه حتما درباره‌شون صحبت می‌کنم. به نظرم بد نیست برای شروع نگاه اجمالی داشته باشم […]

  • چند وقتی زده بود به سرم که مدرک جدیدی در حوزه‌ی گردشگری بگیرم، اول فکر کردم فقط یک آزمون جامع باید بدم، بعدش فهمیدم نه آزمون مصاحبه‌ی زبان هم داره، اسم زبان میاد حالم بد میشه، بار اول ثبت نام کردم و گفتم آزمایشی شرکت […]

  • آخرین باری که لیست رویاهام رو نوشته بودم فکر می‌کنم شش سال پیش بود، یه لیست بلندی بود که فکر می‌کردم به هیچ کدوم قرار نیست برسم ولی راستش الان به خیلی‌هاش رسیدم و یا در مسیر رسیدن به خیلی‌های دیگه‌شون هستم. برای همین تصمیم […]

  • عجب هفته‌ای بود واقعا، خودم از راندمان خودم در عجب موندم. یک طرح تجاری برای یک پروژه‌ی جدی به صورت شوخی نوشتم، خیلی بهم چسبید. کلی جلسه با آدم‌های مختلف برای انجام کارهای مختلف داشتم. روی بسته‌ی آموزش رباتیکم کلی کار کردم، روی محصول جدیدم […]

  • امروز توییت کرده بودم که از نظرتون ابعاد مختلف زندگی چه چیزهایی می‌تونه باشه، یکی از بچه‌ها جوابی داد که ذهنم رو مشغول خودش کرده بود، آخر پیامش هم گفته بود این رو در پادکست ۱۰صبح، از دکتر نظری شنیده. برام جالب شد، موضوع واقعا […]

  • انتخابات یادم نیست کی بود ولی من با دوستی آشنا شدم که بینش سیاسی‌مون شبیه هم نبود، دوستانمون داشتن با هم دعوا می‌کردن و ما یه گوشه داشتیم با هم آشنا می‌شدیم و به بقیه می‌خندیدم. از اون روز به بعد تا الان با هم […]

  • هر وقت میرم اراک، مامانم میگه برو دنبال مادربزرگت و بیارش اینجا، خیلی دلش برات تنگ شده، منم همیشه همین کار رو می‌کنم. اینبار نشسته بودم پشت میز و داشتم کار می‌کردم، یهو دیدم با یک سبد اومد بالای سرم و گفت پاشو بریم یه […]

  • بعد از مدت‌ها نشستم برای یک ایده، طرح تجاری نوشتم، واقعا بهم چسبید، خیلی وقت بود این کار رو نکرده بودم. این کار رو برای مسخره‌بازی انجام دادم. در اصل برای یک رویداد کارآفرینی ارسال کردم و اسم کلیه‌ی اعضای خانواده رو به عنوان تیم […]

  • بعد از مدت‌ها دوری از کار تصمیم گرفتم یه کارهایی رو شروع کنم، اولین چیزی که به ذهنم رسید رباتیک بود. تصمیم داشتم کاری رو شروع کنم که هم دوره‌ی ویدیویی داشته باشه، هم بسته‌ی فیزیکی. امروز چند تا جعبه‌ی آماده سفارش دادم تا بتونم […]

  • امروز وقت دکتر هوانوردی داشتم، صبح زود از خواب بیدار شدم و حرکت کردم به سمت تهران، وقتی رسیدم بدو بدو رفتم سمت کلینیک، وقتی رسیدم جواب آزمایش‌ها رو داد دستم، با دیدن نتیجه‌ی آزمایش اعتیاد گل از گلم شکفت، چون دکتر گفته بود به […]

  • این هفته هم برای خودش هفته‌ای بود، کاملا احساس میکنم به روزهای اوج خودم برگشتم، کارهای خیلی هیجان‌انگیزی انجام دادم، کلی جلسه با آدم‌های مختلف داشتم برای پیشبرد کارهای مختلف مثل کمپین شازده‌کوچولو، رونمایی از این کمپین واقعا حالم رو سر جاش آورد، طرح‌های نهایی […]

  • امسال یک کار جالبی که کردم این بود که تمام هزینه‌های زندگی رو ثبت کردم، با خودم گفتم وقتی این کار اینقدر به نظم مالی زندگیم کمک کرد، بهتره قدم بعدی رو محکم‌تر و بلند‌تر بردارم، نشستم لیست تمام کارهایی که نیاز به هزینه داشتن […]

  • امروز هر چی وسایل فیلمبرداری داشتم رو گذاشتم عقب ماشین و رفتم اراک، اونجا می‌تونستم چیزی که می‌خوام رو بسازم. رفتم زیرزمین، یک دیوار رو تمیز کردم، رنگ‌های سیاه و سفید خریدم، یک روز فقط داشتم رنگ‌کاری می‌کردم و حاصل کار خوب بود، بعد نورپردازی […]

  • امروز روز ولادت امیرالمومنین بود، خیلی ایشون رو دوست دارم و مثل تمام آدم‌هایی که دوست‌شون دارم و روز تولدشون برام مهمه و یادم می‌مونه، امروز هم یادم بود. نمی‌دونستم باید چی کادو بخرم، دست خالی هم نمی‌شد، تمام تلاش خودم رو کردم تا بالاخره […]

  • خیلی فیلم خوبی بود، مثل فیلم‌های قدیمی خودمون که جمشید هاشم‌پور بازی می‌کرد، دقیقا یاد همون هم افتادم، ولی داستان فیلم برام جالب بود. یه موردی که از قدیم دوست داشتم ضمانت کردن و حمایت کردن بود، مثلا می‌گفتن فلانی در حمایت منه و هر […]

  • شنبه رو واقعا طوفانی شروع کردم، با تمام وجودم احساس کردم به روزهای اوج خودم برگشتم، روزهایی که صبح با امید و انرژی زیاد از خواب بیدار می‌شدم و شروع می‌کردم به انجام کارهایی که عاشقانه دوستشون داشتم، امروز شونزده تا فعالیت مرتبط با اهدافم […]

  • دیدن این فیلم خیلی برام جالب بود، چون اول فیلم رو دانلود کردم، نشستم دیدم، بعد از دو ساعت و چهل دقیقه دیدم نوشته حالا قسمت دوم رو ببینید. اصلا روحیه‌ام رو باختم، چون دومی هم همین حدود بود، یعنی بیشتر از پنج ساعت فیلم. […]

  • این هفته هم جالب بود برای خودش، اولش که با جلسه‌ی نهایی کردن پروژه‌ی مشترکم با مصطفی شروع شد ولی به نتیجه‌ای که باید می‌رسیدیم نرسیدیم و انتقال پیدا کرد به هفته‌ی بعد، ولی جلسه‌ی خوبی بود به نظرم. از فضای کار اشتراکی زرافه بازدید […]

  • نمی‌دونید چقدر عاشق این کتاب شدم، اولش گفتم احتمال وقت تلف کردن باشه، بعد که شروع کردم به خوندن دیدم ۱۰دقیقه بیشتر طول نکشید ولی اندازه‌ی هزاران دقیقه یاد گرفتم، فوق‌العاده بود، همیشه انتقاد داشتم وقتی میشه یه حرفی رو توی ۱۰ دقیقه زد چرا […]

  • من خودم عاشق فیلم‌های علمی، تخیلی بودم، ولی حس می‌کنم این روزها فیلم‌هایی رو دوست دارم که داستان داشته باشند، یک داستان واقعی جذاب، به نظرم داستان زندگی آدم‌ها اونقدر زیاد و جذاب هست که نیازی به فیلم‌های علمی، تخیلی نباشه، ولی خب سلیقه است. […]

  • شنبه بود فکر می‌کنم که به پیشنهاد مصطفی رفتیم بازدید از خانه‌ی خلاقیت زرافه، بیشتر فضای کار اشتراکی بود با امکانات کارگاهی، ولی واقعا بعضی از امکاناتشون رو دوست داشتم، دلم خواست چنین چیزی برای خودم داشته باشم، البته خیلی قشنگ‌تر، به نظرم زرافه، برندینگش […]

  • خیلی فیلم قشنگی بود، جایی از فیلم می‌خواستم کشیش رو برم اونقدر بزنم تا بمیره، موسیقی‌ها و شعرهای سوئدی هم خیلی دوست داشتم، به نظرم همین فیلم باعث شد من به سوئد علاقه‌مند بشم. این حجم از آزادی رو واقعا در غرب دوست دارم، به […]

  • دیروز جلسه‌ی نهایی رو برای ارائه‌ی اون سلسله جلسات داشتیم، نفهمیدم خوب بود یا نبود ولی خودم خوشحال بودم، حس می‌کنم دارم بر می‌گردم به روزهای اوج خودم. اون قسمت خلاقیت و فکرهای جالب و وصل کردن چیزها بهم دوباره فعال شده برام. میشه گفت […]

  • رسیدم به قسمت فیلم‌های هندی IMDb، ولی به نظرم صنعت فیلمسازی هند پیشرفت خیلی چشم‌گیری داشته دقیقا مثل ما که پسرفت عالی داشتیم. محتوای فیلم‌هاشون خیلی خوب شده. کمتر از اون صحنه‌های عجیب فیلم هندی قدیمی میشه دید که یکی میاد و هزار نفر رو […]

  • این هفته هم پر بود از اتفاقات جالب و جذاب، شنبه که یک جلسه برای تداوم جلسات با بعضی از دوستان برای رسیدن به نقطه‌ای که بتونیم همکاری مشترک داشته باشیم، بود. یک‌شنبه جلسه‌ی دیگه‌ای که فکر می‌کردم شوخیه، هنوزم نمی‌دونم البته چقدر جدیه، ولی […]

  • یادم نیست آخرین باری که سجاد رو دیده بودم کی بود، فقط یادمه سر فیلمبرداری فیلم کوتاه الیاس یهویی بهش عنوان جانشین تهیه رو دادم که به جای من حضور داشته باشه و به جای من گاهی تصمیم بگیره. حس جالبی بود. این بار هم […]

  • بعد از جلسه‌ی شنبه‌ی هفته‌ی گذشته، قرار شد شنبه‌ی این هفته با یکی از دوستان جلسه‌ای داشته باشیم برای معرفی به همدیگه، بعدش به این نتیجه رسیدیم بد نیست چند روز پشت سر هم جلسه داشته باشیم، هر روز درباره‌ی یک موضوعی جلسه داشتیم، زمان […]

  • یک‌شنبه قرار بود برم جایی درباره‌ی آموزش و دوره‌هایی که ضبط کردیم گپ بزنم، وقتی رسیدم نمی‌دونم چی شد که تصمیم گرفتم به جای این کار داستان تعریف کنم. داستان خودم رو. بی‌اختیار شروع کردم به حرف زدن. از چیزهایی گفتم که شاید نیازی نبود […]

  • بعد از دیدن این فیلم داشتم به حال خودمون غصه می‌خوردم، اینا دنبال چی هستن، ما دنبال چی هستیم، اینا چه چیزهایی به بچه‌هاشون آموزش میدن و دغدغه‌هاشون چیه! ما چی آموزش میدیم و دغدغه‌هامون چیه! از عقب بودن به نظرم یه چیزی فراتر هستیم. […]

  • امروز قرار بود با بچه‌ها بریم بولینگ، لیلی هم قرار نبود ببریم، وقتی داشتیم می‌رفتیم خواب بود، نمی‌دونم چی شد دلم گرفت، احساس کردم اگر بیدار بشه و بفهمه ما تنها رفتیم ناراحت بشه، بیدارش کردم و در کمال ناباوری و با اخلاق خوش گفت […]

  • امروز یادم نیست برای کدوم پیام قدیمی میلاد بهم پیام داده بود و آخرش گفته بود خیلی دوست داره در ویدئوهایی که با عنوان کارگاه درست میکنه با هم گپ بزنیم، اونم تو قسمت ابوالمشاغل. جالب اینجا بود که بهش گفتم امروز دو ساعت بعد […]

  • می‌بینم که این چالش هم به نیمه رسید و من هنوز مشخص نکردم دقیقا چه چیزی از این چالش می‌خوام، البته یک جورایی ذهنی می‌دونم، دوست دارم بیشتر ذهنم رو مرتب کنم و خودم رو برای یک مسیر هیجان‌انگیز آماده کنم. این هفته چند جلسه‌ی […]

  • بعد از اینکه دو بار این امتحان رو افتادم یعنی همون آیروداینامیک خودمون رو، دیگه دوست نداشتم دوباره امتحان بدم. البته اینکه اصلا نمی‌خوندم هم بی‌تاثیر نبود ولی دوست نداشتم ادامه بدم، انگار به زمین بسته شده بودم، ولی یکی از دوستام خواست باهاش برم […]

  • اولش دوست نداشتم این فیلم رو ببینم، دلیلش رو نمی‌دونم چی بود ولی وقتی شروع کردم به دیدنش دیگه نتونستم از پای فیلم بلند بشم، واقعا داستان پیچیده و جذابی داشت هر چند بیشتر خاک بر سری هم بود (لبخند). به نظرم هر چیز دیگه‌ای […]

  • خیلی اتفاقی فهمیدیم نمایشگاه کتاب تهران امسال مجازی هست و با توجه به اینکه ما هم کتاب‌ها رو در خانه‌ی کتاب ثبت کرده بودیم، امسال می‌تونستیم در نمایشگاه شرکت کنیم. خیلی به نظرم حس خوبی داشت. چند روزی درگیر تدارک الزامات نمایشگاه بودیم تا اینکه […]

  • روز مادر برای من یکی از خاص‌ترین روزهای سال بوده و هست. تفاوت این سال‌ها با سال‌های پیش بود این بود که بیشتر فکر و ذکرمون درگیر مادرهامون بود ولی جدیدا دلبر خودش هم مادر شده، حتی فکر کردنش هم بامزه است، مثل حسی که […]

  • به تمام معنی کلمه فیلم غم‌انگیزی بود برای من. راستش نمی‌دونم درباره‌اش چی بگم، گاهی زندگی اونقدر پیچیده میشه که تحلیل کردنش خیلی سخت میشه. این فیلم هم یه جورایی زندگی بود. من در زندگیم آدم‌های این چنینی زیاد دیدم. خیلی وقت‌ها هم برام سوال […]

  • دوست داشتم حتما درباره‌ی دیدار امروز بنویسم، نمی‌خوام توضیح زیادی درباره‌ی این دیدار بدم، شاید در آینده درباره‌اش نوشتم، ولی احساس خیلی خوبی بهش داشتم، شاید قرار بود یک ساعت گپ بزنیم ولی ساعت‌ها طول کشید، یادم نیست چقدر، شاید چهار یا حتی پنج ساعت. […]

  • این هفته برام جالب بود، چند تا تصمیم گرفتم که بعدش ادامه ندادم، یکی یادگیری زبان بود، یکی یادگیری برنامه‌نویسی بود، دلیلش هم این بود که باید برای چند جا پروپوزال می‌نوشتم، وقتی می‌خوام طرح بنویسم دیگه ذهنم نمی‌کشه همزمان چیزی یاد بگیرم. دو تا […]

  • چند وقتی هست که روی آخرین مرحله از ساخت محصولم گیر کردم، اونم طراحی یک کاتالوگ برای معرفی محصول هست، کلی وقت گذاشتم تا ببینم باید چه قسمت‌هایی رو در اون بیارم، طراحی کلی رو انجام دادم، محتواهای لازم رو چیدم و نمونه‌ی اولیه رو […]

  • این هفته با شرکت در مراسم رونمایی آکادمی زرین چند تا اتفاق جالب برام افتاد، اول اینکه قدم در فضایی گذاشتم که چند وقت بعد دوباره بهش مراجعه خواهم کرد، البته این رو برای این می‌دونم که این مطلب رو چند هفته بعد دارم می‌نویسم. […]

  • خیلی فیلم عجیبی بود، واقعا همین که در غرب این امکان وجود داره بر علیه کار اشتباه حتی کلیسا فیلم بسازند به نظرم فوق‌العاده است. نمی‌دونم گاهی هیچ حرفی نزدن خیلی تاثیرش بیشتر از حرف زدنه، منم ترجیح میدم چیزی نگم. فیلم فوق‌العاده‌ای بود به […]

  • خیلی برام جالب بود پارسا رو از نزدیک ببینم، وقتی دیدمش هم پشیمون نشدم. ولی خب گاهی آدم‌ها رو می‌بینیم ولی چیزی که ازشون انتظار داریم نیستند. این خیلی اتفاق عجیبیه. زیاد اتفاق میفته، مثلا فکر می‌کنید شما با یک نفر دوستان خیلی صمیمی می‌شید، […]

  • خیلی فیلم عجیب و پیچیده‌ای بود. روایت سه داستان در هم تنیده شده، یک جورایی انگار موضوع فیلم تقدیر بود. همیشه دوست داشتم یک مدت جای خدا باشم ببینم چطوری این همه داستان رو مدیریت می‌کنه و بهم مرتبط می‌کنه! خودمونیم خدا بودن هم اونقدر […]

  • خیلی وقت بود پدرام رو دنبال می‌کردم، امروز خیلی اتفاقی دیدم یک اسپیس در توییتر باز کرده و منم رفتم داخل و دیدم خودمون دو نفر هستیم، شروع کردیم درباره‌ی کارهایی که می‌کنیم حرف زدن، خلبانی، مهاجرت و برنامه‌نویسی. حرف‌های خیلی جالبی زدیم، من کلی […]

  • این هفته بیشتر به گپ‌و‌گفت با دوستان گذشت، کلی با لیلی خانم گپ زدم، با کسری درباره‌ی پزشکی حرف زدم، با رضا درباره‌ی برنامه‌نویسی و مهاجرت و با ابراهیم درباره‌ی زندگیش، خلاصه خیلی داستان گوش کردم. تازه این وسط امید هم دیدم و باهم شام […]

  • لیلی وقتی بهم میگه بابا خندم می‌گیره، هنوز باورم نمیشه بابا شدم. این هفته یک روز قرار شد من برم از خونه‌ی مامان‌بزرگ و بابابزرگش بیارمش خونه، ولی نمیومد، منم زدمش زیر بغلم و سوار آسانسور شدم، پایین که رسیدیم، گذاشتمش زمین، بهش گفتم گریه […]

  • این هفته قسمت بود با چند نفر از دوستانم که دیگه ایران نیستن گپ بزنم، یکی هم رضا بود. خیلی خوشحالم شدم واقعا، کلی درباره‌ی مهاجرت و پستی و بلندی‌هاش حرف زدیم، قعلا همچنان قانع نشدم برای مهاجرت کردن. نکته‌ی جالب اینجا بود که بعضی […]

  • خیلی جالب بود برام که تا حالا این فیلم رو ندیده بودم، شاید به هر کی بگم بهم بخنده، اینقدر اسم راکی رو شنیده بودم ولی نرفتم فیلمش رو ببینم. خیلی فیلم قشنگی بود، شاید هم اون راکی که اسمش رو شنیده بودم این راکی […]

  • باورم نمیشه بیشتر از چهار، پنج سال میشه که من کسری رو می‌شناسم، خیلی احمقانه و اتفاقی هم باهاش دوست شدم، آدم جالب، دوست‌داشتنی و با محبتی هست به نظرم. بعد از مدت‌ها امشب تصمیم گرفته بود تلفنی با هم گپ بزنیم، از وقتی از […]

  • چند روز پیش توییتی کرده بودم درباره‌ی اینکه می‌خوام در حوزه‌ی آموزش برای بچه‌ها یک کارهایی بکنم، چند نفر پیشنهاد همکاری دادند و من سر فرصت باهاشون گپ و گفت کردم، امروز نوبت به دوستی به نام ابراهیم بود، با هم در یک کافه‌ای قرار […]

  • یک فیلم دوست داشتنی دیگه، به خصوص که بر اساس یک داستان واقعی بود و رانندگی و سرعت که من عاشقش هستم، خیلی جالبه من شاید آدم ریسک‌پذیری باشم ولی اصلا آدم خطرپذیری نیستم، کاری که با جونم رابطه داشته باشه رو خیلی روش ریسک […]

  • این هفته کلی کار انجام دادم، یک چالش جدید در حوزه‌ی آموزش رو شروع کردم، چند تا فیلم سینمایی دیدم، تولد یکی از دوستانم رو بهش تبریک گفتم و باهاش گپ زدم، کسی که سال‌هاست در حال فراموش کردنش هستم. باز هم پنیک کردم و […]

  • بعد از شش سال هنوز هم یادمه، این موضوع برام خیلی جالبه، به نظرم خاطرات گذشته‌ام رو دوست دارم، نمی‌خوام فراموش کنم. بالاخره با تمام بالا و پایین‌هایی که داشتیم بخش مهم و تاثیرگذاری از زندگی هم بودیم.

  • فیلم خیلی باحالی بود، به خصوص ماجرای دیوار اریحا در فیلم. به نظرم عاشق شدن در یک لحظه اتفاق نمیفته، شاید هم بیفته ولی در طول زمان هست که تبدیل به دوست داشتن عمیق میشه و زمانیکه تبدیل به دوست داشتن بشه اون وقته که […]

  • طی چند سال گذشته جمع زیادی از دوستانم از ایران رفتند، این اتفاق خیلی در روحیه‌ی من تاثیر گذاشته بود، طی چند ماه گذشته خودم هم دنبال مهاجرت بودم ولی بالاخره تصمیم گرفتم بنا به دلایل مختلف حداقل تا چهار سال آینده ایران بمونم، برای […]

  • نبرد الجزیره، از اون فیلم‌های جذابی بود که دیدم. اسم الجزایر رو زیاد شنیده بودم ولی نمی‌دونستم یکی از مستعمرات فرانسه بوده و فرانسه با چه وضعیتی اونجا رو ترک کرده. این که یک کشور قسمت اروپا نشین و مسلمان نشین داشته باشه و کلا […]

  • امروز بالاخره تصمیم گرفتم کاشی‌کاری یاد بگیرم. رفتم یک سری کاشی اضافی خونه داشتیم، سر راه چند تا چسب کاشی و چکش پلاستیکی خریدم و برای بابا آوردم تا یک آشپزخونه‌ی کوچولوی توی تراس براش درست کنم. اولش حس می‌کردم کار من نیست، به نظر […]

  • خیلی فیلم قشنگی بود، به خصوص که یک داستان واقعی پشت این فیلم بود. البته همزمان خیلی هم دردآور بود، می‌دونید همیشه با خودم فکر می‌کردم سازمان ملل تشکیل شده تا از حقوق مردم ملت‌ها دفاع کنه، ولی گویا این شکلی نیست، جاهایی که باید […]

  • این هفته چند تا فیلم سینمایی دیدم، به بابا برای بازسازی خونه‌شون کمک کردم و آخر هفته با هم رفتیم شهرکرد. هیچ کار مفید دیگه‌ای به نظرم این هفته انجام ندادم، البته خیلی هم برام مهم نبود، می‌دونید، بیشتر منتظر یک خبر بودم برای شروع […]

  • امروز دو دل بودم با بابا برم شهرکرد یا نه، ولی ده دقیقه زود رسیدم خونه و بابا هنوز نرفته بود، با خودم گفتم دیگه قسمت این بوده که منم برم شهرکرد، من خودم خیلی دوست داشتم برم شهرکرد، چون جزء دو استانی بود که […]

  • فیلم طنز جالبی بود، خیلی برام جالبه غربی‌ها اینقدر اجازه دارن با دین‌شون شوخی کنند، البته شوخی‌های جالب، بعد همین‌ها تا چند سال پیش سر همین دین بزرگ‌ترین جنگ‌های تاریخ رو رقم زدند. عجیب نیست؟ این فیلم رو دوست داشتم، به خصوص جایی از فیلم […]

  • من هیچ وقت نفهمیدم چرا اینقدر توی زندگیم دچار اضطراب شدم. از وقتی یادم میاد این اضطراب همراه من بوده، حتی در کودکی، ساده‌ترین مسائل زندگی باعث اضطراب شدیدم می‌شد. اون موقع بچه بودم و بهش اهمیت نمی‌دادم ولی حالا که بزرگ‌تر شدم و نمی‌تونم […]

  • آلفرد هیچکاک واقعا مرد بزرگ و بی‌نظیریه، هر فیلمی ازش می‌بینم لذت می‌برم، نه تنها در زمان خودش، بلکه همین الان هم وقتی فیلم‌هاش رو می‌بینی لذت می‌بری، اصلا سبک ساختن فیلم‌های جدید عمدا پوچ و بی‌محتوا شدن، انگار فیلم رو بر اساس سلیقه‌ی نداشته‌ی […]

  • این هفته بابا تصمیم گرفته بود کف خونه رو پارکت کنه، شرایط طوری بود که ما هم باید کنارشون می‌بودیم چون مدام باید وسایل خونه رو جا‌به‌جا می‌کردیم. خیلی با دقت نگاه می‌کردم چطوری کار میکنه، الان خودم می‌تونم دیگه یک خونه رو پارکت و […]

  • موندم اگر جنگ ویتنام و جنگ‌ جهانی دوم نبود موضوع بهترین فیلم‌های تاریخ سینما چی می‌شد، بیشتر از هر چیزی علاقه‌مند شدم یک سفری به ویتنام داشته باشم ببینم سرنوشت این کشور بعد از جنگ چی شده، به نظرم خیلی بهتر از ما باید باشه، […]

  • این هفته برنامه‌‌ای برای زمستون نوشتم که در اون فقط حجم مطالعه‌ی کتاب رو کم کردم چون باید کلی درس بخونم، هفته‌ی اول که خوب بود، چند تا فیلم دیدم، یکم از مستند Home رو دیدم، کارتن محصول جدیدم رو تحویل گرفتم، دندونپزشکی رفتم و […]

  • این فیلم صرف نظر از فیلمنامه‌اش، موسیقی بی‌نظیری داشت به نظرم، فوق‌العاده لذت بردم از موسیقی این فیلم، بعدش هم به نظرم یک داستان خوب خیلی بهتر از یک داستان بد با جلوه‌های ویژه‌ی خوبه، یک داستان خوب می‌تونه خیلی ساده و عمیق باشه و […]

  • خیلی وقت بود از این کارها نکرده بودم، منظورم ساختن بسته‌بندی برای یک محصول جدید بود، خیلی گشتم ولی کسی رو پیدا نمی‌کردم در تیراژ کم برام کارتن شیک و قشنگ درست کنه تا اینکه یادم اومد بابای یکی از دوستانم کارش همین بود، سریع […]

  • خیلی فیلم جالبی بود، نمی‌دونم چی شده که رسیدم به فیلم‌های فرانسوی، این فیلم داستان زندگی یک نوجوان در سن بلوغ بود که خیلی ساده و روان پیش می‌رفت، خیلی احساس جذابی داشتم، تو سبک فیلم‌های عباس کیارستمی بود. جالب اینجاست که من با دیدن […]

  • امروز با تحویل گرفتن دستگاه هواساز برای خونه یه جورایی میشه گفت سه تا کاری که قرار بود در زمستان ۱۴۰۰ برای بازسازی خونه انجام بدم هم تموم کردم، هر چند خودم دوست داشتم کارهای خیلی بیشتری انجام بدم ولی خب این دندونپزشکی بهم اجازه […]

  • فیلم‌های فرانسوی به خصوص قدیمی‌هاشون خیلی با فیلم‌های قدیمی آمریکایی فرق دارند، از سبک زندگی‌شون بگیر تا دغدغه‌هاشون در فیلم، این فیلم هم برام خیلی جالب بود، به خصوص شخصیت سعید، ماجرای سه دوست فرانسوی در یک برهه‌ی خاص و در یک محله‌ی خاص‌تر، یه […]

  • امروز برای من خیلی روز هیجان‌انگیزیه، چون دقیقا یک سال پیش در چنین روزی بود که تصمیم گرفتم بلاگ قبلیم رو با تمام محتویاتش پاک کنم و یک بلاگ جدید بعد از پنج سال راه‌اندازی کنم که بیشتر به عنوان یک دفترچه‌ی یادداشت شخصی از […]

  • چالش دوازده به نظرم نقطه‌ی عطفی در زندگی من بود، هر چند هنوز چیزی که باید باشه نیست و هر روز دارم هم خودم رو بهتر می‌کنم هم برنامه‌ریزی این چالش رو، ولی بدون شک زندگی برام جذاب‌تر از گذشته شده، چون حداقل می‌دونم یک […]

  • سخنرانی‌های تد رو دوست دارم ولی خیلی وقت هست که نگاه نمی‌کنم، یعنی فرصت نکردم. این کتاب رو به خاطر عنوانش خریدم ولی راستش هیچ حرف جدید و به درد بخوری برای من نداشت، هر چند شاید برای کسانی که تازه دوست دارند سخنرانی کردن […]

  • چند وقت پیش یکی از دوستانم درباره‌ی عطر و ادکلن‌های مختلف کلی باهام حرف زد، حتی کلی لینک هم برام فرستاد. قرار بود برم یک روز تست‌شون کنم، هیچ وقت این موضوع پیش نیومد، تا اینکه امروز برای کاری رفته بودم ایران‌مال و خیلی اتفاقی […]

  • به نظر شاید خیلی مسخره بیاد که برای طراحی قسمت‌هایی از خونه نیاز داشته باشم یک سری وسایل رو بخرم. دلیلش اینه که من معماری نخوندم، برای همین خیلی تجربی باید بعضی از کارها رو پیش ببرم. الان هم برای ایده‌ای که برای زنگ ورودی […]

  • چقدر زود رسیدیم به دیدار دوستانه‌ی دوم، به نظرم زمان خیلی زودتر از چیزی که فکرش رو می‌کنیم می‌گذره. در این جلسه قرار بود پیشنهاداتی برای تداوم این جلسات ارائه بدم. بعد از اینکه شروع کردم به حرف زدن، دیدم خیلی فهم مشترکی درباره‌ی موضوع […]

  • امروز قرار بود برم دندون‌پزشکی برای عصب‌کشی دندون‌های جلوم، اولش فکر می‌کردم یک هفته‌ای درگیر هستم، چون دفعه‌ی قبلی یکی از دندون‌هام رو عصب‌کشی کرد، وقتی دراز کشیدم روی صندلی، بهش گفتم من فقط با آمپولش مشکل دارم، گفت درستش می‌کنیم. خدایی خیلی خوب زد […]

  • هفته‌ی آخر پاییز با خودم گفتم بد نیست دست به یک تجربه‌ی جدید بزنم و چی بهتر از آجرچینی، چون لیلی خانم یکی از دیوارهای خونه رو نابود کرده بود و من دوست داشتم اونجا رو آجر کنم تا هم درستش کرده باشم و هم […]

  • این هفته هم گذشت، باز هم دو تا فیلم خوب دیدم، پست بلاگ نوشتم، کار کردم، البته کتاب رو نرسیدم بخونم، نیازی هم نبود چون هفته‌ی ریکاوری بود ولی چون من همیشه عقب هستم همیشه کار برای انجام هست، از همه مهم‌تر یک دیدار دوستانه‌ی […]

  • بازم مثل همیشه گند زدم و هر بار که گند می‌زنم با خودم میگم واقعا چرا؟ دنبال چی هستم؟ چی می‌خوام اصلا، همیشه در یک بلاتکلیفی احمقانه‌ای به سر می‌برم. هیچ چیزی خوشحالم نمی‌کنه، شاید فقط برای چند لحظه، یا چند ساعت حالم یکم بهتر […]

  • چند وقتی بود با یکی از دوستانم درباره‌ی پروژه‌ای که روش کار می‌کرد حرف می‌زدیم، از اونجایی که حوزه‌ی فعالیت پروژه‌ی جدیدش خیلی مورد علاقه‌ی من بود بهم پیشنهاد داد با اعضای اصلی تیم یک قرار دوستانه بگذارم و با هم گپ بزنیم. امروز در […]

  • خیلی فیلم جالب و دوست‌داشتنی بود، به خصوص که بعد از دیدن فیلم رفتم سرچ کردم و دیدم واقعا چنین داستان و سگی وجود داشته. تازه می‌فهمم چرا بعضی‌ها اینقدر عاشق سگ هستند، خدایی سگ چرا اینقدر حیوان وفاداریه، خیلی فوق‌العاده است یک موجودی آدم […]

  • نمی‌دونم چی شد که عاشق پنجره‌های مشبک انگلیسی شدم، به خصوص با رنگ مشکی، به نظرم بی‌نظیر هستن. وقتی داشتم خونه‌ی امیرکبیر رو طراحی می‌کردم، همش دلم می‌خواست پنجره‌ها رو بکنم بندازم دور و پنجره‌های انگلیسی رو جایگزین کنم ولی خب منطقی نبود، ولی وقتی […]

  • فیلم خیلی جالبی بود، خیلی دوستش داشتم. اینکه یک آدم چطوری می‌تونه در شرایط سخت و باورنکردنی روحیه‌ی خودش رو حفظ کنه و طوری زندگی کنه انگار خارج از تمام محدودیت‌هاشه، اینکه آدم بتونه مدام از حصار محدودیت‌های خودش عبور کنه فوق‌العاده است به نظرم. […]

  • در سفری که به اراک داشتم خیلی اتفاقی می‌خواستم قیمت کندن یک چاه برای تخلیه آب حوض و … رو بدونم، نمی‌خواستم آب تمیز رو وارد سیستم فاضلاب کنم. از یکی که فکر می‌کردم می‌دونست پرسیدم و جواب خیلی سربالایی داد، عصبانی شدم و خودم […]

  • یک هفته‌ی دیگه هم گذشت و مثل همیشه یک کتاب خوب خوندم، چند تا فیلم سینمایی دیدم، امتحانات خلبانی رو پیش بردم، در مراسم نامزدی خواهرم شرکت کردم، چند تا پروژه‌ی جدید در خونه‌ی امیرکبیر شروع کردم و براشون خیلی هیجان داشتم. نمونه‌ی اولیه کارتن […]

  • به نظر خودم من استاد این حوزه هستم، یعنی می‌تونم اتلاف وقت رو تدریس کنم. خیلی وقته برای بیدار شدن از خواب از ساعت استفاده نمی‌کنم، به نظرم خیلی احمقانه است که با زنگ ساعت از خواب بیدار بشم، احساسم اینه بدنم خودش شعورش میرسه […]

  • فیلم خیلی جذابی بود، هم داستان فوق‌العاده‌ای داشت هم روایت تصویری زیبا و هم دیالوگ‌های فوق‌العاده. واقعا باید این فیلم رو دید، واکنش مردم در برابر تولیدات شبکه‌های مختلف، تاثیرگذاری رسانه در جامعه، انتخاب موضوع توسط صاحبان رسانه و کلی ماجرای جالب دیگه، ….

  • حدودا یک ماه پیش بود که به روانپزشک مراجعه کردم و بهم قرص آسنترا داد، قرار بود کمک کنه تا اضطراب شدیدم رو درمان کنم، ولی بعد از شروع خوردن این قرص زندگیم از هم پاشید، اضطرابم هر روز شدیدتر شد، چندین بار پنیک شدید […]

  • به نظرم نباید این فیلم رو می‌ساخت، یک فیلم بدون داستان و محتوای درست و حسابی، اصلا قابل مقایسه نبود با فیلم قبلی، خیلی بهونه‌ی مسخره‌ی برای دیدن دوباره‌ی هم سر هم کرده بودن، به نظر من که مسخره بود، نمی‌دونم چرا رتبه‌ی این فیلم […]

  • دیروز مراسم نامزدیه خواهرم بود، باورم نمیشه اینقدر بزرگ شده که عاشق بشه، چقدر زود می‌گذره روزگار، انگار همین دیروز بود که به نوشابه می‌گفت شورابه و ما بهش می‌خندیدیم، یا به هلو می‌گفت، گُلو. روزهایی که نمی‌دونست کیه، قراره کی بشه، به کجا بره، […]

  • خیلی فیلم جذابی بود، هر چند واقعا نمی‌دونم چرا چند تا بچه باید دنبال جنازه بیفتن، این همه چیز تو دنیا وجود داشت، ولی واقعا یه جورایی بخشی از زندگی خودم رو در این فیلم دیدم، چیزهایی که وقتی بچه بودن تو ذهنم می‌گذشت، سوال‌هایی […]

  • می‌بینم که داریم به آخرای پاییز نزدیک می‌شیم و به خیلی از کارهایی که باید رسیدگی می‌کردیم نکردیم، به جاش چند تا فیلم خوب دیدم، یک کتاب خوب خوندم، کلی پست بلاگ نوشتم، بالاخره کارهای مالی کتابفروشی کانگونیو هم انجام دادم و دیگه به آخر […]

  • این کتاب از چند جنبه برام خیلی جذاب بود، یکی آشنایی با خط، زبان‌شناسی، حروف‌نگاری و … بود، یکی هم خوندن تحلیل نویسنده درباره‌ی آثار تورج صابری‌وند. به نظرم کتاب خیلی مفیدی بود. خیلی چیزهای جدیدی ازش یاد گرفتم. گزیده‌ای از کتاب: دستیابی به معنا، […]

  • فیلم قدیمی جالبی بود، هر چند من دقیقا نفهمیدم می‌خواست چه مفهومی رو به مخاطبش برسونه. رفاقت کردن دیمی و سرنوشت کسی که به خاطر منافع شخصیش نارفیقی می‌کنه! ترس، اینکه چه بلایی می‌تونه در طول مسیر زندگی سر آدم بیاره. تفاوت در انتخاب آدم‌ها […]

  • من معتقدم حضور بعضی از آدم‌ها در زندگی‌مون اشتباهیه، حتی اگر حضورشون منافع کوتاه مدتی هم برای ما ایجاد کنه. به نظرم این آدم‌ها ضررهای هنگفتی در بلندمدت همراه خودشون ایجاد می‌کنند. اینقدر تو زندگیم ضرر هنگفت دادم از ارتباطات اینچنینی که دیگه تا حدی […]

  • یک فیلم فوق‌العاده با یک پایان غم‌انگیز، البته شاید غم‌انگیز هم نبود، شورانگیز و هیجان‌انگیز بود، زندگی ما از دید خودمون یک شکلی به نظر میرسه و از نظر اطرافیانمون شکل‌های متفاوت دیگه، آدمی که تو زندگیش رویایی رو در سرش داره و در مسیرش […]

  • امروز بعد از مدت‌ها رفتم دانشگاه تا مدرک کارشناسی مدیریت جهانگردیم رو بگیرم و قاب کنم بزنم روی دیوار اتاقم (لبخند). خدایی اصلا باورم نمیشه لیسانس گرفتم، یعنی هیچ تصمیمی برای ادامه‌ی تحصیل نداشتم، به خاطر مامانم شروع کردم به درس خوندم، آخه اونم همزمان […]

  • خیلی عجیبه که فیلم‌های قدیمی گاهی خیلی طولانی هستند، البته فکر کنم این فیلم در اصل یک و دو داشت، چون حدودا چهار ساعت فیلم بود، دوستش داشتم، فیلم جالبی بود، درباره‌ی سرنوشت، مسیح، دوستی و برادری، خانواده و … حرف‌های جالبی داشت، من قسمت […]

  • این هفته هم گذشت، در کنار دیدن دو فیلم‌سینمایی، خوندن کتاب، نوشتن پست‌های بلاگ و دیدن دوستان، کتاب‌های کتابفروشی را به انبار منتقل کردم و قرارداد اون رو فسخ کردم، احساس تلخی بود ولی باید انجام می‌شد، اگر بنا بر زنده نگه داشتنش بود باید […]

  • این کتاب رو از کتابخونه‌ی خواهرم برداشتم و شروع کردم به خوندن، حتی قبل از خوندن درباره‌‌اش تحقیق هم نکردم، چرا؟ چون نادر ابراهیمی نوشته بودش، فوق‌العاده است این مرد، هر کتابی که ازش خوندم سرشار از تفکر و نکات ناب برای زندگی بود، خیلی […]

  • امروز برای ساعاتی با مامان تنها بودم، داشت کارهای خونه رو می‌کرد، یهویی دیدم خیلی نم‌نم داره گریه می‌کنه، گفتم چی شد؟ گفت من هر جایی از این خونه رو که می‌بینم یاد تو میفتم، واقعا هیچ بچه‌ای کاری که تو کردی رو نمی‌کنه! خیلی […]

  • یک فیلم کاملا دیالوگ‌محور و پر محتوا، خیلی این فیلم برای من جالب بود، به نظرم گاهی بعضی از آدم‌ها در زندگی‌شون به جایی می‌رسند که شاید از پدر و مادر خودشون خیلی ناراضی باشند، خیلی دلشون پر باشه، دوست داشته باشند باهاشون درد دل […]

  • امروز قرارداد کتابفروشی را به یکی از دوستانم واگذار کردم که کار پوشاک می‌کرد. ناراحت نبودم ولی اضطراب شدیدی داشتم. خوشحال بودم که از دیزاینی که برای کتابفروشی انجام داده بودم خوشش اومده بود و قرار بود حفظش کنه. خیلی برای ساخت کتابفروشی زحمت کشیده […]

  • به نظرم نمیشه عاشق این فیلم نشد، فوق‌العاده و بی‌نظیر. من جزء آدم‌هایی هستم که مدرسه رفتن رو دوست داشتم ولی همیشه دوست داشتم مدرسه‌ام این شکلی بود و حداقل یک معلم این شکلی داشته باشم، ولی خب همیشه هر چیزی که ما می‌خواهیم نمیشه […]

  • بعضی‌ از روزها هم غم‌انگیز هستند هم شاد، این پارادوکس همیشه برام جذاب بوده، غمگین هستند چون دارم به نقطه‌ی پایان کاری نزدیک میشم و شاد هستند چون دارم به یک کار جدید و هیجان‌انگیز فکر می‌کنم. در کل دوست داشتم میشد کاری رو تعطیل […]

  • این هفته هم گذشت، مثل همیشه کتاب خوندم، فیلم دیدم، پست بلاگ نوشتم، ولی یک فرق بزرگ داشت، یکم غم‌انگیز بود، تصمیم قطعی گرفته بودم کتابفروشی کانگونیو رو تعطیل کنم، داشتم دنبال کسی می‌گشتم که جای خودم بگذارم و رها کنم، نه صرفا به خاطر […]

  • امروز در قفسه‌ی کتاب‌های خواهرم دنبال کتابی برای خوندن می‌گشتم که به این کتاب رسیدم، اسم نویسنده را قبلا شنیده بودم به خاطر کتاب معروف صد سال تنهایی‌اش که هیچ وقت شروع به خوندنش هم نکردم، نمی‌دونم چرا، بالاخره یک روزی می‌خونمش، کتاب را برداشتم […]

  • دیشب خسته از سر کار برگشتم خونه، اضطراب شدید داشتم. همه داشتن خندوانه می‌دیدن، مهران غفوریان رو دعوت کرده بودن، همین چند وقت پیش بود که به خاطر. بیماری قلبی در بیمارستان بستری شده بود. داشت خاطرات بیمارستانش رو تعریف می‌کرد و من آروم آروم […]

  • خیلی این فیلم رو دوست داشتم، یک فیلم طنز، قدیمی و با مفهوم. فکر نمی‌کردم این فیلم باعث بشه برای لحظاتی از ته قلب بخندم، یک شخصیت در فیلم بود که همیشه سوتی می‌داد، وقتی عصبانی می‌شد من می‌مردم از خنده.

  • تولد چهل سالگی ناصر رو هیچ وقت فراموش نمی‌کنم، سه سال پیش بود، با کلی آدم جدید آشنا شدم، اون موقع خیلی غمگین‌تر از امروزم بودم، آشنایی با اون آدم‌ها باعث شد زندگی برام ساده‌تر بشه. امروز تولد چهل‌و‌سه‌ سالگی ناصر بود، آشنایی من با […]

  • فیلم آخه اینقدر غم‌انگیز؟ جالب اینجا بود که داستان فیلم کاملا واقعی بود، نمی‌دونم واقعا چطور میشه که یک دختر بچه‌ی ۱۹ ساله به جایی میرسه که مرگ رو به زندگی ترجیح میده، می‌دونید واژه‌هایی مثل ایمان، اعتقاد و … همیشه برام سوال بودند، هیچ […]

  • امروز بعد از کلی سبک و سنگین‌ کردن زندگیم تصمیم گرفتم به روانپزشک مراجعه کنم. کلی پرس‌و‌جو‌ کردم و از دوستانم سوال پرسیدم تا به دکتری رسیدم که احساس می‌کردم می‌تونه کمکم کنه، می‌خواستم وقت بگیرم، دیدم مثل همیشه بهم گفتن آقای دکتر تا یک […]

  • یک هفته‌ی دیگه هم گذشت، این هفته هم علاوه بر دو تا فیلم سینمایی و یک کتاب و نوشتن پست‌های بلاگ روزانه، تونستم چند تا از امتحانات خلبانی رو بدم، عجب استرس و اضطراب شدیدی گرفتم از دست این امتحانات. آخر هفته هم با ناصر […]

  • این دومین کتابی بود که از آرتور پوشنهاور می‌خوندم، به نظرم من به درد کتاب‌های فلسفی نمی‌خورم، چون اصلا برام مهم نیست قبلا کجا بودم، بعدا کجا میرم، اصلا چرا زنده‌ام، زندگی چیه و …، من فقط دارم دور خودم می‌چرخم. قطعا من اگر در […]

  • یک فیلم فوق‌العاده‌ی دیگه، بخشی از داستان زندگی واقعی درسو اوزالا، به نظرم یکی از دلایل جذابیت این فیلم برای من این بود که داستان زندگی یک انسان واقعی بود. یک انسان متفاوت، سخت‌کوش، باهوش و …، این فیلم خیلی خوب پارادایم‌هایی که ما انسان‌ها […]

  • امروز بعد از چهار ماه کلاس فشرده، دوره‌ی زمینی CPL هم تمام شد. واقعا لذت می‌برم از یادگیری خلبانی، برنامه‌های خیلی خاص و جالبی براش دارم، فقط نمی‌دونم فرصت می‌کنم بالاخره انجامشون بدم یا نه، ولی همین که دست و پا شکسته دارم همچنان ادامه […]

  • امروز به بهانه‌ی دیدار دوستانه‌، یکی از دوستانم دعوتم کرد سینما تا این فیلم رو ببینیم. انتظار داشتم با فیلم خیلی بهتری مواجه می‌شدم، فیلم بدی نبود ولی در حدی که سر و صدا کرده بود هم نبود به نظرم. برای من اینطوری بود که […]

  • امروز شکست خیلی سختی از خودم خوردم، طوریکه تا مدت‌ها فراموشش نخواهم کرد. فکر می‌کردم با اضافه کردن بعضی چیزها به زندگیم همه چیز درست میشه، حالم خوب میشه، به این درد و خستگی سال‌های طولانی زندگیم پایان میدم، ولی اشتباه می‌کردم، راستش شایدم نمی‌کردم […]

  • به نظرم خیلی فیلم مریضی بود، اصلا تصورش هم سخته چطوری یه نفر می‌تونه همچین داستانی رو ایجاد کنه تو زندگیش، می‌دونید از نظر من عشق و دوست‌داشتن و … خیلی مسخره هستند، شاید با مفاهیم‌شون مشکل دارم، خیلی دوست دارم بدونم به صورت غریزی […]

  • این هفته هم گذشت، تونستم دو تا فیلم سینمایی ببینم، کتاب بخونم، کلاس‌های خلبانیم رو شرکت کنم و همزمان امتحانات بعضی از دروس رو بدم. یکم کار کنم، دوستانم رو ببینم، مامانم اومد تهران و یک روز پیش هم بودیم، تونستم تیم شازده‌کوچولو رو دوباره […]

  • این کتاب رو خیلی اتفاقی وقتی داشتم بین کتاب‌های یک کتابفروشی می‌چرخیدم پیدا کردم و خریدم، راستش عاشق عنوانش شدم، من و تو، این من و تو چقدر داستان می‌تونه بسازه، چه من و تو‌های زیادی در این دنیا وجود داره، به نظرم هیچ چیزی […]

  • امروز اصلا حال و حوصله نداشتم، بابا بهم زنگ زد و گفت میای بریم نمایشگاه؟ گفتم موضوعش چیه؟ گفت سیم و کابل، نمی‌دونم چی شد گفتم آره، چرا که نه، اون لحظه از ذهنم گذشت، قطعا کلی لامپ و کلید‌و‌پریز و … می‌بینم، رفتم دوش […]

  • بعضی از فیلم‌های قدیمی خیلی طولانی و حوصله‌سر بر هستند، ولی واقعا در کنارش فوق‌العاده و بی‌نظیر هم هستند. این فیلم هم با وجود طولانی بودنش خیلی دوست داشتم، داستان سرنوشت یک انسان، نوع بینش، انتخاب و تعاملاتش با آدم‌های مختلف در برهه‌های مختلف زندگیش، […]

  • امروز ظهر فهمیدم مامانم قراره بیاد پیشم، خیلی احساس جالبی بود، حتی برای خودش، هیچ کدوم باورمون نمی‌شد، دلیلش این بود هیچ برنامه‌ای نداشتیم، خواهر می‌خواست از تهران ماشین‌شون رو تحویل بگیره به مامان گفته بود میای بریم با هم تهران به پسرت هم سر […]

  • خیلی فیلم فوق‌العاده‌ای بود، نمی‌خوام داستان فیلم رو تعریف کنم که اسپویل بشه ولی واقعا لذت بردم، معنی و مفهوم خانواده و پدر بودن رو خیلی زیبا به نمایش گذاشته بود، در کنارش سیستم قضایی خراب که باعث شده بود آدم‌های بی‌گناه برای سال‌های زیادی […]

  • فقط یک نفر من رو اینطوری صدا میکنه، اونم سپیده است. وقتی می‌بینه توی توییتر زیاد حالم خوب نیست و در حال آه و ناله هستم بهم پیام میده و میگه چی شده آقا فتاحی؟ و من اولش می‌خندم و بعدش شروع می‌کنیم به حرف […]

  • قرار شد دیگه درباره‌ی مشکلات و اینا حرفی نزنم، به نظرم هفته‌ی خوبی بود، پروژه‌ی شازده کوچولو را دوباره از سر گرفتیم، سریال برکینگ بد رو بالاخره تمام کردم و عجب سریال بی‌نظیری بود، عاشقش شدم. دستی به سر ماشین کشیدم، دو تا فیلم دیدم، […]

  • اسم آرتور شوپنهاور رو زیاد شنیده بودم ولی هیچ وقت تلاشی برای اینکه بفهمم کی بوده نکرده بودم تا اینکه با این کتاب آشنا شدم، همین طوری بدون هدف داشتم بین کتاب‌ها می‌گشتم که به این کتاب و چند کتاب دیگه از شوپنهاور رسیدم، این […]

  • از جمله فیلم‌های قدیمی و خیلی دوست‌داشتنی بود که تا حالا دیدم. نشون دادن ذات اصلی سیاست و سیاستمدارها، کاری که در اصل رسانه‌ها با مردم می‌کنند و در پشت پرده چه اتفاقات کثیفی که در حال رخدادن نیست، سیاستمدارانی که حکم عروسک خیمه‌شب‌بازی دارند […]

  • امروز وقتی نشستم پشت فرمون احساس کردم ماشین مثل همیشه نیست، ناخودآگاه یاد درس‌ System دوره‌ی خلبانیم افتادم، موتور هواپیمای ملخی خیلی شبیه موتور ماشینه، سعی کردم محتوای اون درس رو در ذهنم مرور کنم و ببینم بدون مراجعه به تعمیرگاه می‌تونم مشکل رو حدس […]

  • فیلم سیاسی جالبی بود، نمی‌دونم بر اساس یک داستان واقعی بود یا ساخته و پرداخته‌ی نویسنده‌، ولی دوستش داشتم، شخصیت‌پردازی‌های فیلم جذاب بود، نکته‌ی جذاب فیلم بیشتر سیستم قضایی مستقل بود که باعث شد آدم‌های بزرگی گرفتار بشوند که در حالت عادی امکان نداشت این […]

  • امروز خیلی افسرده بودم، از صبح هر کاری کردم یکم فقط حال خودم رو بتونم بهتر کنم، موفق نشدم، ساعت حدودای ۹شب بود، دیگه از خودم ناامید شده بودم، از روی تخت بلند شدم، آروم پله‌های خونه رو رفتم پایین و برای چند دقیقه بدون […]

  • دو سال پیش بود فکر کنم که دیدن این سریال را شروع کردم ولی نتونستم تمامش کنم، یعنی تا اوایل فصل دومش رو دیدم، تا اینکه نمی‌دونم چی شد علاقه‌مند شدم به دیدن این سریال، اوایل به سختی قسمت‌ها را می‌دیدم، سعی می‌کردم روزی یک […]

  • می‌خوام اینبار ناله نکنم که وای چقدر حالم بد بود و نتونستم طبق برنامه پیش برم و از این حرف‌ها، به نظرم شما خودتون این رو جلوی تمام گزارش‌هام بگذارید دیگه. به نظرم همین که دو تا فیلم برای این هفته دیدم و یک کتاب […]

  • امروز این کتاب را از کتابفروشی خریدم، چیزی که باعث شد بخرمش، این جمله بود که هنگام ورق زدن کتاب به چشمم خورد، «افسانه‌های تنهایی»، دلیلش این بود که این روزها به شدت احساس تنهایی می‌کنم، حس می‌کنم اونقدر تنهام که دیگه خودم رو هم […]

  • نزدیک به یک ماه بود که یکی از دوستانم ازم خواسته بود براش یک میز بسازم و من هر روز، امروز و فردا می‌کردم، تا اینکه دیگه گیر سه پیچ داد بهم و من رفتم براش آهن خریدم و شروع کردم به ساختن، خیلی احساس […]

  • این روزها حال و روز خیلی خوبی ندارم، یکی از بچه‌ها توییت کرده بود و روی لپ‌تاپش اسم یک فیلم بود، سرچ کردم دیدم درباره‌ی خودکشی هست، برام جالب اومد، همون لحظه شروع کردم به دیدن این فیلم، خیلی فیلم جذابی بود، عاشق این فیلم […]

  • چند روز پیش یکی از دوستانم که الان در ایتالیا مشغول درس خوندن هست برام یه نسخه فرستاد که اینجا نمی‌تونه داروهاش رو تهیه کنه، ازش پرسیدم داروهای چی رو نمی‌تونی اونجا تهیه کنی؟ گفت ADHD، از بچگی از اسمش خوشم میومد ولی چون از […]

  • اینقدر درباره‌ی این فیلم در شبکه‌های اجتماعی حرف می‌زدن که تصمیم گرفتن تا فیلم برام اسپویل نشده، ببینمش. دوست ندارم با فیلم دیگه‌ای مقایسه‌اش کنم ولی به نظرم در مقایسه با ارباب حلقه‌ها هیچ حرفی برای گفتن نداشت. بیشتر مجموعه‌ای از جلوه‌های ویژه بود، جایی […]

  • کتاب راه‌اندازی استارتاپ ناب را فکر می‌کنم سه سال پیش بود که ترجمه کردیم، ولی هیچ وقت فرصت چاپش فراهم نشد و صد البته کتاب جمع که قبل از این کتاب ترجمه شده بود، می‌دونید، من استاد عقب انداختن کارها هستم، البته شاید اینطوری نباشه، […]

  • این هفته هم گذشت، ناراضی نیستم ولی مثل همیشه با چیزی که می‌خواستم باشه خیلی فاصله داشت. بگذریم، در این هفته، دو تا فیلم خوب دیدم، یک کتاب خوندم، دو تا امتحان از امتحانات خلبانی رو دادم، نمونه‌های جدیدی از محصولم رو برای تست ساختم […]

  • بابا مثل همیشه که می‌خواد بره دامغان بهم گفت، «دامغان نمیای؟»، بدون شک منتظر بود مثل همیشه بگم، نه، کار دارم. ولی گفتم اگر جمعه شب برمی‌گردیم میام. نمی‌دونم چرا با وجودیکه اصلا حوصله‌ی سفر نداشتم، گفتم اوکیه، میام. شاید چون دوست نداشتم تنها باشم. […]

  • این روزها خیلی درگیر موضوع فروش هستم برای همین اصولا هر کتاب یا منبعی که حس کنم بهم ممکنه کمک کنه رو می‌خونم، این کتاب هم وقتی داشتم بین کتاب‌های کتابفروشی می‌چرخیدم بهش رسیدم، از عنوانش خوشم اومد و شروع کردم به خوندنش ولی صادقانه […]

  • وقتی دبیرستانی بودم با گروه جیپسی کینگ آشنا شدم، اونم با آهنگ Amor Mio، اونقدر این آهنگ رو گوش می‌دادم که مامانم می‌گفت «تو رو خدا این میو میو رو قطع کن، چند بار گوش میدی»، می‌تونستم روزی هزار بار گوشش بدم، هنوز هم همین […]

  • فیلم خیلی جالبی بود، چون من انیمیشن دوست دارم، به نظرم خیلی خوش ساخت هم بود با کیفیت خیلی خوب. برای من جذابیتش بیشتر به خاطر این بود که محورش دوست مکاتبه‌ای بود. من همیشه عاشق داشتن دوست مکاتبه‌ای بودم، دوست داشتم برای یکی نامه […]

  • امروز حالم خیلی بد بود، سوار ماشین شدم و بدون هدف شروع کردم به رانندگی کردن. ساعت‌ها رانندگی کردم، یک جایی خسته شدم، زدم کنار و شروع کردم به تماس گرفتن با آدم‌ها بدون هیچ هدفی، جالب اینجا بود که در اون لحظه خیلی‌ها نتونستن […]

  • از اون دست فیلم‌هایی بود که فقط توی سینما میشه پیدا کرد. البته این نظر شخصی منه. یک فیلم دیالوگ محور که گویا سه قسمت دیگه هم داره ولی من اونقدر جذب نشدم که قسمت‌های دیگه رو ببینم. البته این فیلم باعث شد کلی ایده‌ی […]

  • من در هفته‌ کارهای زیادی رو انجام میدم ولی همیشه از خودم ناراضی هستم، مثلا این هفته چهار تا کتاب را برای چاپ آماده کردم با همکاری بچه‌ها و فرستادم برای چاپخونه، کلاس‌های خلبانی رو شرکت کردم، با لیلی رفتم بیرون و کلی با هم […]

  • چند وقت پیش در رویدادی که برای توان‌یاب‌ها بود با نویسنده‌ی این کتاب آشنا شدم، این کتاب رو به عنوان هدیه دریافت کردم ولی تا امروز موفق به خوندنش نشده بودم، این کتاب درباره‌ی نامق محمودی است که در دوازده سالگی بر اثر بیماری گوش […]

  • بعد از سریال گیم آف ترونز، این دومین سریالی هست که شروع کردم ولی خیلی عجیبه که اینقدر وقفه افتاد، فصل اول رو فکر کنم دو سال پیش شروع کردم به دیدنش، ولی همیشه گوشه‌ی ذهنم مونده بود تا اینکه دوباره شروع کردم به دیدنش […]

  • دیشب از درد نتونستم درست بخوابم، صبح به هر جایی زنگ زدم تا یه دکتر خوب پیدا کنم، هر ساعتی می‌گفتن قبول می‌کردم، وقتی رسیدم و دکتر رو دیدم، خیلی ناراحت بهش گفتم مشکلم چیه، اونم گفت چیز خاصی نیست، باورم نمیشد، اومدم بیرون بهم […]

  • یک فیلم پیچیده‌ی جذاب، واقعا داستانش رو دوست داشتم، هر چند این دست فیلم‌ها خیلی با روحیات من سازگار نیست. نکته‌ی جالب این فیلم برای من این بود که من همیشه فوبیای چنین اتفاقاتی رو دارم، همیشه زندگیم سرشار از استرس و اضطراب چنین اتفاقاتی […]

  • در طول سال‌های زندگیم به خاطر کمبود دانش، شرایط احمقانه‌ی محیطی، ناآگاهی و عدم آموزش در یک سیستم غلط آموزشی و خلاصه کلی دلیل دیگه، یک سری عادت‌های بد در خودم ساختم، که نه تنها دوستشون ندارم، بلکه اونقدر عمیق درگیرشون هستم که گاهی از […]

  •  خیلی فیلم دردناک و جذابی بود. خیلی سعی کردم نبینم یا دیرتر ببینمش چون مشخص بود ازش که فیلم دردناکیه. چیزی که از این فیلم در زندگی شخصیم جالب بود، این بود که گاهی پافشاری روی کاری ممکنه آدم رو به نابودی بکشونه، یعنی همیشه […]

  • خیلی خوشحالم که دوباره چالش دوازده را برای پاییز طراحی کردم. یک سری موارد شبیه فصل‌های قبلی هست، مثل کتاب‌، نوشتن پست بلاگ، تماشای فیلم، دیدار دوستان و خانواده و …، ولی خب یک سری عادت‌ها و فعالیت‌های جدید هم گذاشتم و حتی مجبورم فعالیت‌هایی […]

  • قبل از خوندن این کتاب، سه کتاب دیگه از نادر ابراهیمی خونده بودم، عاشقانه‌های آرام، ابوالمشاغل و ابن مشغله، نمیشه این سه کتاب رو خوند و عاشقش نشد. اصلا شخصیت نادرابراهیمی برام ستودنیه، من واقعا عاشق این نویسنده هستم. این کتاب نامه‌های نادرابراهیمی به همسرش […]

  • یکی از بهترین سریال‌هایی بوده که تا حالا دیدم، به خصوص انیمیشن، یکی از دلایلش اینه که خیلی شخصیت بوجک شبیه منه، یعنی خیلی باهاش همزادپنداری می‌کنم. منم خیلی توی زندگیم شکست می‌خورم، خیلی بلد نیستم حرف دلم رو درست به آدم‌های اطرافم بزنم، واکنش‌هام […]

  • پاییز امسال رو با کلی پروژه‌ی خاص و گولی‌منگولی آغاز کردم، اولش خیلی سختم بود و استرس و اضطراب شدیدی گرفتم ولی تبدیلش کردم به یک بازی، برای هر کدوم یک دامین خریدم تا گزارش پروژه‌هاشون رو مستقل بنویسم. البته کل هفته درگیر خرید دامین […]

  • فیلم بدی نبود، ولی اگر نبینیدش هم چیزی رو از دست نمیدید. برای من اونقدر جالب نبود که بخوام چیز زیادی درباره‌اش بنویسم.

  • گاهی تصمیمات خاص و عجیبی در زندگیم می‌گیرم، الان حدودا یک سالی هست که می‌خوان خونه رو بکوبن و دوباره بسازنش ولی خب هر بار یک واحد مخالفت می‌کنه، منم که همیشه موافق هستم، فقط در یکی از صدها جلسه‌شون شرکت کردم و گفتم هر […]

  • فیلم خیلی ساده و پیچیده‌ای بود، دوستش داشتم، به نظرم فیلم‌های قدیمی از نظر محتوا با فیلم‌های امروزی قابل مقایسه هم نیستند، دیگه کمتر به فیلم‌نامه‌های خوب ممکنه برسیم. ولی واقعا برام جذاب بود نفر یک روز تصمیم بگیره دیگه به صورت ارادی حرف نزنه، […]

  • واقعا چالش دوازده برای من یکی از بهترین اتفاق‌ها و طراحی‌های زندگیم بوده، انگار خودم رو پیدا کردم، فهمیدم باید چطوری برنامه‌ریزی کنم، چطوری کار کنم، البته هنوز زوده برای قضاوت ولی تا همین جای کار هم فوق‌‌العاده بوده با تمام نقاط ضعفی که داشتم، […]

  • به خاطر علاقه‌ی زیادم به سینما این کتاب رو خریدم و خیلی وقت بود که توی کیفم بود، بعد از خوندن این کتاب عاشقش شدم، چون منم دوست داشتم چنین کتابی رو بنویسم، وقتی یکی ایده‌ای که تو ذهنم هست رو قبلا اجرا کرده واقعا […]

  • امروز جواب تست PCR اومد و کرونا نداشتم، برای همین رفتم و دُز دوم واکسن اسپایکوژن رو زدم. نمی‌دونم چی از ذهنم گذشت که در این طرح ثبت‌نام کردم ولی خوشحالم، اثربخشی واکسن تا این لحظه ۸۷درصد بوده که به نظرم عدد منطقی هست برای […]

  • شاید خیلی احمقانه به نظر برسه که من هنوز در این سن و سال این سوال رو از خودم می‌پرسم. شاید باورتون نشه ولی هنوز هیچ جواب درستی برای این سوال ندارم. نمی‌دونم دلیلش اینه کارهای زیادی در این دنیا وجود داره که من دوست […]

  • یکی از احمقانه‌ترین تست‌هایی که تا حالا بشر موفق به اختراعش شده همین تست PCR هست، این همه راه چرا باید گوش پاکن بکنی تو دماغ تا بفهمی کرونا داره یا نه. بگذریم، دو روز بعد باید واکسن بزنم، کلی علائم دارم، سردرد، سرگیجه، تنگی […]

  • یک ساختمان از دور شاید یک چهاردیواری با چند تا در و پنجره به نظر برسه ولی وقتی وارد خونه می‌شید اینقدر جزئیات عجیب و پیچیده داره که حتی شما قادر به دیدنشون نیستید چون خیلی‌هاش زیر دیوارهای گچی یا سرامیک کف و … پنهان […]

  • امروز به طور رسمی استارت شروع یک چالش جدید و بزرگ رو زدم، بازسازی یک خونه به طور کامل از صفر تا صد ظرف مدت حداقل یک سال. طراحی و بازسازی یک خونه از جمله علاقه‌مندی‌های جدی و لذت‌بخش زندگی من حساب میشه، امروز با […]

  • یک هفته‌ی دیگه هم به سادگی نوشیدن یک فنجان چای گذشت، انتظار داشتم در هفته‌ی ریکاوری خیلی از کارها رو تموم کنم ولی خب نشد که نشد، خیلی از کارها به من وابسته نبودن، کل بچه‌هایی که باهاشون کار می‌کردم کرونا گرفتن یا خانواده‌شون درگیر […]

  • یکی از بهترین و جالب‌ترین کاری که در زندگیم کردم، طراحی همین چالش دوازده بود، هفته‌ی بعدی سومین چالش دوازده هم تموم می‌کنم و با اجرای چالش دوازده برای پاییز ۱۴۰۰ دقیقا یک سال رو با برنامه‌ریزی رفتم جلو، راندمانم خیلی جذاب بود طی این […]

  • یکی از رشته‌هایی که همیشه از بچگی دوست داشتم روانشناسی بود ولی هیچ وقت نتونستم برم دنبالش، خیلی برام عجیب بود که نرفتم دنبالش، ولی از پارسال در دانشگاه ثبت‌نام کردم و شروع کردم به یادگیری روانشناسی، البته ترم پیش روحیه‌ام رو از دست دادم […]

  • پارسال همین موقع‌ها بود که بازسازی خونه‌ی بابام تموم شد. فوق‌العاده برام تجربه‌ی شیرین و لذت‌بخشی بود. به خصوص که بعضی از بخش‌ها رو خودم یاد گرفتم و انجام دادم، مثل ساختن کابینت‌ها، برق‌کشی، ساخت سقف شیروانی و …، دوست دارم یک خونه رو طی […]

  • مدتیه به شدت ذهنم درگیر این شده که واقعا به چه کاری خیلی علاقه‌مند هستم، البته هر وقت به این موضوع فکر می‌کنم به این نتیجه میرسم که من به کارهای خیلی زیادی علاقه‌مند هستم و نمی‌تونم بین‌شون یک کار رو انتخاب کنم، ولی خب، […]

  • فیلم خیلی عجیبی بود، سه ساعت فیلم، انتظار داشتم یک روایت ساده از یک داستان باشه، ولی به نظرم این طوری نبود، روایت بخش‌هایی از زندگی چند دوست بود که به نظرم خیلی فوق‌العاده به نمایش گذاشته شده بود، من واقعا مجذوب فیلم شدم و […]

  • گاهی آدم آرزو می‌کنه زمان دیگه حرکت نکنه و همونجا سر جای خودش وایسته، ولی نمیشه، زمان به جلو حرکت می‌کنه و گاهی باعث میشه آدم با خاک یکسان بشه! چرا؟ چون ممکنه بزرگ‌ترین آرزوهاش رو ازش بگیره. به نظرم امروز برای آرزو این شکلی […]

  • اصلا نفهمیدم این هفته چطوری گذشت، خیلی غمگین بودم، حوصله‌ی هیچ کاری رو نداشتم ولی با این حال کلی کار شخصی رو تموم کردم، بیشتر سعی کردم فیلم ببینم. ولی نه حال نوشتن داشتم، نه یاد گرفتن، تنها کار خوب و مثبتی که کردم بالاخره […]

  • فوق‌العاده کتاب تاثیرگذاری بود، واقعا فکرش رو نمی‌کردم اینطوری تموم بشه. جالب اینجاست نویسنده‌ این کتاب رو قبل از جنگ جهانی دوم نوشته. واقعا سرنوشت بعضی از دوستی‌های خیلی عمیق و قدیمی خیلی غم‌انگیز و ناراحت کننده است. درسته که این داستان خیالیه، ولی قطعا […]

  • فیلم جالبی بود، مطمئن بودم بازیگر اصلی فیلم رو در خیلی از فیلم‌ها دیده بودم ولی حوصله‌ام نیومد برم ببینم دقیقا در کدوم فیلم‌ها دیده بودم. هیچ وقت آدم‌های نژادپرست رو درک نکردم. البته بعضی‌هاشون مثل شخصیت اصلی این فیلم دلیلش خیلی برام جالب بود. […]

  • هفته‌ی پیش وقتی فهمیدم مامانم درگیر کرونا شده سراسیمه رفتم پیشش، وقتی من رو دید بهم گفت تا کی اینجایی؟ گفتم تا هر وقتی که تو خوب بشی هستم، گفت تو مگه کار و زندگی نداری؟ گفتم نه، کار و زندگیم تو هستی. می‌دونید مگه […]

  • تا امروز فیلم به این کوتاهی ندیده بودم، واقعا جالب بود، یک فیلم صامت خیلی خوب، به خصوص برای من که همیشه دوست دارم در یک زمان حداقل در چند کار موفق باشم. دوستش داشتم واقعا.  

  • از وقتی یادم میاد در زندگی عجله دارم، بدون هیچ دلیلی، همین موضوع هم باعث افزایش استرس و اضطراب شدید در من میشه ولی باز هم آدم نمیشم، انگار دست خودم نیست. عجله خیلی وقت‌ها باعث میشه تصمیمات اشتباه بگیرم. یعنی وقتی به خودم فرصت […]

  • جدیدا خیلی از فیلم‌های آرژانتینی خوشم اومده، این فیلم واقعا برام جذاب بود. حس می‌کنم این دومین فیلم آرژانتینی بود که می‌دیدم. یکی از داستان‌ها رو عاشقش شدم، دقیقا من بودم. همیشه به ناعدالتی‌های اجتماعی اعتراض داشتم، این موضوع گاهی باعث رنجش خاطر دوستان و […]

  • این هفته اومدم خودم رو جمع و جور کنم یکم کارها رو پیش ببرم فهمیدم مامانم کرونا گرفته، همه چیز رو رها کردم و رفتم اراک، خدا رو شکر حال مامان رو به بهبودی هست، البته فرصت خوبی بود برای فکر کردم، برای اینکه نقشه‌ی […]

  • خیلی خوشحالم بعد از مترجم و ویراستار دارم این کتاب رو می‌خونم. فوق‌العاده کتاب جذابی بود، برنامه‌ریزی کرده بودم طی چند روز این کتاب رو بخونم، ولی اونقدر برام جذاب بود که یک شب تا صبح بیدار موندم و خوندمش، جالب اینجا بود که این […]

  • نمی‌تونم درباره‌ی این کلمه بنویسم، به نظرم کلمه‌ی مادر اصلا نوشتنی نیست، فقط باید احساسش کرد، با تمام وجود، امروز صبح هنوز خواب بودم که دیدم دلبر گوشی رو گذاشت کنار صورتم و گفت به مامان زنگ بزن، مثل اینکه حالش خوب نیست، چند روز […]

  • فیلم بسیار عجیبی بود، انتظار چنین فیلمی رو نداشتم، خیلی دوستش داشتم، این فیلم از عمق بسیار زیادی برخوردار بود. آدم همیشه باید یک چیزی برای ادامه دادن و زندگی کردن داشته باشه. نمی‌دونم اسمش رو میشه چی گذاشت، یک هدف مقدس؟ رسالت! یا ستاره‌ی […]

  • از اون دسته از فیلم‌های قدیمی بود که عاشقی رو با یک گروه مافیایی ادغام کرده بود. همیشه به نظرم ترکیب اون دو تا جواب میده، البته مهمه چطوری داستان رو روایت می‌کنی. من همیشه برام سوال بود چطوری مردم زور رو می‌پذیرند، اون هم […]

  • هر روز صبح که از خواب بیدار میشم، احساس می‌کنم چیزی رو گم کردم، نمی‌دونم دقیقا چه چیزی، اصلا آیا چیزی وجود داشته که گمش کردم؟ ساعت‌ها در رختخواب می‌مونم و نمی‌تونم از جای خودم بلند بشم، روزهای اول دوست داشتم این زمان نهایتا بیست […]

  • اینم یک فیلم فوق‌العاده‌ی دیگه، فیلم‌های ژاپنی رو به خاطر محتوای خیلی خوبشون واقعا دوست دارم. موضوع این فیلم در واقعا خانواده بود. یکی از ترس‌های همیشگی من برای مهاجرت. می‌دونید همیشه از نبودن و دیر رسیدن متنفر بودم. وقتی بچه بودم همیشه تو زندگی […]

  • یک جوری نهمین هفته هم پشت سر گذاشتم که اصلا نفهمیدم چطوری گذشت، کلا به نظرم زمان در این دنیا سریع‌تر از چیزی که ما فکرش رو می‌کنیم می‌گذره، ما اگر مفهوم روز و هفته و ماه و سال رو حذف کنیم، زمانی که در […]

  • من از بچگی عاشق محرم بودم، نمی‌دونم چرا، حس خیلی خوبی بهم منتقل می‌کرده همیشه، به خصوص با نواهای قدیمی مثل حسین فخری و …، به نظرم سبک‌ مداحی‌های امروزی اصلا جالب نیست، اصولا خالی از هر نوع محتوایی هستند، امسال هم که نتونستم برم […]

  • فکر می‌کنم بعد از ساخت فیلم «مختارنامه» حداقل هزار بار صدا و سیما با عنوان‌های مختلف پخش کرده‌اش، البته فیلم خیلی باکیفیتی است به نظرم، در یکی از قسمت‌ها ابراهیم و مختار می‌روند کنار نهر علقمه و ابراهیم برای مختار داستانی از حضرت ابوالفضل(ع) رو […]

  • فکر می‌کنم این اولین کتابی بود که از ارنست همینگوی خوندم. هیچ وقت از ذهنمم نگذشته بود که ارنست همینگوی خودکشی کرده، این کتاب باعث شد برم یکم درباره‌اش بخونم. ولی خدایی خیلی اسم بزرگی داشت همیشه برام. یعنی بدون اینکه بدونم کیه وقتی اسم […]

  • به جرئت میگم این غم‌انگیزترین فیلمی بود که تا امروز دیدم. هیچ وقت نگاهم به خانواده این طوری نبود. انگار داشتم داستان زندگی خودم رو از یک زاویه‌ی دیگه می‌دیدم. منم یک زمانی با پدرم خیلی درگیر بودم. همیشه کار خودم رو در زندگیم می‌کردم […]

  • تا حالا فیلم به این طولانی ندیده بودم، چهار ساعت فیلم بود، ولی واقعا فیلم زیبایی بود، باعث شد بفهمم آمریکا قبلا به دو قسمت شمال و جنوب تقسیم شده بوده و بین‌ این دو تا جنگ میشه و شمالی‌ها پیروز میشن و پرچم امروز […]

  • فیلم زیبایی بود، از چند جهت باعث شد به فکر فرو برم، یکی اینکه در آینده لیلی درباره‌ی من چطوری فکر خواهد کرد! چه احساسی نسبت به من خواهد داشت؟ در طول مسیری که در حال رشد کردنه چطوری باهاش برخورد می‌کنم. سوال زیاد این […]

  • هفته‌ی بدی نبود، به نظرم گاهی انتظاراتم از خودم بیش از حدی هست باید باشه. این هفته یک فصل از کتابم رو نوشتم و ازش راضی هستم. یک دوست جدید پیدا کردم و باهاش گپ زدم. کارهای دانشگاه رو پیگیری کردم، حداقل فهمیدم باید حضوری […]

  • همیشه یکی از سخت‌ترین کارهای زندگیم که ازش فراری بودم یادگیری زبان بوده، ولی بهار امسال تونستم سطح A1 و تا امروز تونستم سطح A2 رو در سایت Busuu تموم کنم، سایت فوق‌العاده‌ایه به نظرم، من هر چیزی رو باید با بازی یاد بگیرم و […]

  • همیشه به بازیگری و سینما علاقه داشتم ولی هیچ وقت به صورت جدی سمتش نرفتم، حتی یادمه از یک مدتی به بعد فیلم هم نمی‌دیدم، ولی چند سالی هست به خاطر وجود دوستان فوق‌العاده‌ای که عاشق سینما هستند دوباره به این حوزه جذب شدم، شروع […]

  • این کتاب رو به خاطر لیلی شروع کردم به خوندن ولی هر چی بیشتر پیش می‌رفتم احساس می‌کردم دقیقا بخشی از گذشته‌ی من رو داره توضیح میده، به نظرم این کتاب برای دختران نیست، برای پسران هم هست، شاید پسرها در ایران خیلی از مشکلاتی […]

  • وقتی فیلم‌های جنگی می‌بینم گاهی مغزم نمی‌کشه این دقیقا در چه جنگی اتفاق افتاده، راستش دیگه حوصله‌ی تحقیق هم ندارم، اینقدر که دنیا درگیر جنگ بوده در گذشته. البته الان هم هست، فقط مدلش فرق کرده، فیلم جالبی بود به خصوص که درباره‌ی پل بود، […]

  • من همیشه عاشق کارهای تیمی بودم به خصوص اگر نقش طراح محصول و مدیرپروژه هم داشته باشم. خیلی وقت بود می‌خواستم کمپینی با عنوان شازده‌کوچولو برگزار کنم ولی همیشه حس می‌کردم وقتش نیست، ولی چند هفته‌ی پیش با خودم گفتم حالا وقتشه، با چند نفر […]

  • اصلا فیلمی نبود که دوست داشته باشم ببینم ولی دیدم. کلا هیچ وقت مواد مخدر برام جذاب نبوده، شاید دلیلش این باشه که خیلی با فیلم ارتباط برقرار نکردم، در کل دوستش نداشتم. ولی نکته‌ی جالب فیلم برام در مورد انتخاب بود و اینکه چقدر […]

  • انتظارم از این هفته بیشتر از چیزی بود که در عمل اتفاق افتاد، می‌دونید در کل تابستون صبح‌ها رو تا این هفته از دست دادم، یعنی حدودا ساعت ۱۱ بیدار شدم تا صبحانه خوردم شده ۱۲، مگر کلاس یا برنامه‌ی خاصی داشتم، این خیلی بهم […]

  • من همیشه دیزاین رو دوست داشتم، چون حس می‌کنم جاییه که آدم می‌تونه خیلی خلاق‌تر از همیشه باشه. ولی هیچ وقت به صورت جدی دنبالش نکردم. برای یک سال هر هفته می‌رفتم پیش یکی از دوستانم که دیزاینر بود. خیلی ازش یاد گرفتم، فهمیدم سلیقه […]

  • خیلی وقت بود از این دست فیلم‌ها ندیده بودم، من همیشه نسبت به دایناسورها هیچ حس خاصی نداشتم. ولی یک خواهرزاده دارم که عاشق دایناسورهاست، من حتی اسم یکی‌شون هم نمی‌دونم، ولی فکر کنم اون اسم همشون رو بدونه، ولی خب باز هم دلیل نمیشه […]

  • نمی‌دونم تا حالا شده چیزی رو در زندگی بخواهید و بعد از به دست آوردنش دوست داشته باشید دوباره از دستش بدید و بعد دوباره پیگیرش باشید تا دوباره بهش برسید و باز دوباره با کلی تلاش و زحمت بهش برسید و بفهمید نه این […]

  • این فیلم رو به تمام معنی کلمه دوست داشتم، تصور من وقتی بچه بودم از دنیا دقیقا شبیه همچین چیزی بود. همیشه خدا رو هم همینطوری تصور می‌کردم. البته بچه‌ بودم شاید بیشتر تحت تاثیر جادوگر شهر اُز بودم ولی خب واقعا همینطوری فکر می‌کردم. […]

  • چند وقت پیش کتاب صید ماهی بزرگ دیوید لینچ رو خوندم، بیشتر درباره‌ی خلاقیت و مدیتیشن بود، من عاشق فیلمسازی شدم و احتمالا در آینده یک کارهایی هم بکنم. البته تا همین الان هم کلی کار کردم. تهیه‌ کننده‌ی دو تا فیلم کوتاه بودم، کانال […]

  • خیلی این فیلم رو دوست داشتم، یک فیلم جنایی متفاوت، در این فیلم آدم‌ها خیلی خود واقعی‌شون بودند، جذابیت این فیلم در انتها برای من چندبرابر شد، جایی که کارگردان شخصیت آدم‌های داخل فیلم رو چندین سال می‌بره جلو و به نمایش می‌گذاره، این فوق‌العاده […]

  • گزارش هفته‌ی ششم رو اواسط هفته‌ی هفتم دارم می‌نویسم، چون خیلی هفته‌ای نبود که حال‌ و حوصله‌ی کار کردن داشته باشم ولی دوست هم نداشتم به عنوان هفته‌ی استراحت ازش استفاده کنم، چون یک کارهایی هم کردم، کتاب هفته رو خوندم، فیلم‌های هفته رو دیدم، […]

  • این کتاب رو به خاطر عنوانش خوندم ولی خدایی تا آخر کتاب نفهمیدم نویسنده می‌خواد دقیقا چی بگه! اینکه کار عمیق خوبه؟ همه می‌خوان تمرکز ما رو بهم بزنند، وقت ما خیلی ارزشمنده؟ ما باید کارهای بزرگی بکنیم برای همین باید خیلی متمرکز باشیم؟ راستش […]

  • فیلم خیلی عجیبی بود، ولی با توجه به سال ساخت فیلم، تصورشون از سال ۲۰۱۹ برام خیلی جالب بود. نمی‌دونم چرا اینقدر آدم دوست داره موجودی شبیه خودش خلق کنه، نمی‌دونم چه مرضیه! بعد جالب اینجاست که باید تشخیص بدیم حالا اینی که روبرومونه آدمه […]

  • هر روز صبح ساعت ۸:۰۰ از خواب بیدار میشم، بعد احساس تنهایی، ترس، استرس و اضطراب شدیدی میاد سراغم، با خودم میگم چرا باید الان از خواب بیدار بشم، چه کسی اون بیرون منتظر منه؟ واقعا دلیل این حجم از احساسات عجیب رو درک نمی‌کنم، […]

  • این فیلم رو خیلی دوست داشتم، روایت داستان واقعا برام جذاب بود، من همیشه دوست داشتم زندگی خودم رو از نقطه نظر دیگران ببینم، یا حداقل از یک زاویه‌ی دیگه که خودم نیستم، باید جالب باشه. نکته‌ی جالب دیگه‌ی فیلم راحت بودن آدم‌ها برای قضاوت […]

  • بعضی وقت‌ها در زندگیم پیش میاد که فقط دوست دارم بخوابم، نمی‌دونم به خاطر وجود افسردگیه، یا اضطراب، به خاطر حجم زیادی از کارها، فقط می‌دونم به خاطر بی‌هدف بودن و بی‌برنامه بودن نیست، چون در زندگیم هیچ وقت اینقدر هدف و برنامه‌ نداشتم، شاید […]

  • علاقه‌ام به فیلم‌های قدیمی خیلی بیشتر از فیلم‌های جدیده، چون از نظر محتوایی واقعا غنی‌تر هستند، این فیلم رو هم دوست داشتم، داستان فیلم واقعا برام جذاب بود. انتهای فیلم به راحتی قابل تشخیص نبود. اتفاقی که در فیلم در رابطه با دوستی خیلی صمیمی […]

  • این هفته تجربیات بی‌نظیری داشتم، چیزهای جدیدی در خلبانی یاد گرفتم برای همین می‌تونم بگم هفته‌ی خیلی جذابی داشتم ولی از طرفی چند روز آخر هفته رو جالب سپری نکردم، سردرد شدیدی داشتم و اصلا دلم نمی‌خواست از روی تخت بلند بشم، راستش اصراری هم […]

  • از اتفاقات جذاب این چند وقت مستندسازی خودمه. علاقه‌ی عجیبی پیدا کردم به مستند کردن همه چیز، هر چیزی که به ذهنم میاد یا در حال انجامش هستم رو دارم مستند می‌کنم، نمی‌دونم می‌خوام دقیقا چه کار کنم ولی برام جذاب شده. شاید این معجزه‌ی […]

  • هیچ وقت در زندگیم نفهمیدم آدم باهوشی هستم یا خنگ، شایدم چیزی بین این دو تا باشم، نمی‌دونم. ولی انصافا آدم عاقل وقتی می‌دونه به صورت عادی و روزمره استرس و اضطراب زیادی رو تحمل می‌کنه حتی بدون دلیل، بعدش میاد یک برنامه‌ریزی خیلی سنگین […]

  • خیلی برام جالب بود که این فیلم رو به صورت اتفاقی در این روزها دیدم، واقعا عالی بود. جالب اینجاست که این فیلم هم قبلا دیده بودم ولی چون زمان زیادی ازش گذشته بود خیلی از صحنه‌ها رو از یاد برده بودم ولی باز هم […]

  • این فیلم رو قبلا دیده بودم ولی اصلا یادم نمیومد آخر فیلم چطوری تموم میشه، برای همین نشستم و دوباره دیدمش و چقدر عالی و جذاب بود. به خصوص سکانس پایانی فیلم. بازیگر کودک فیلم رو قبلا در سکانس پایانی فیلم فارست گامپ دیده بودم، […]

  • یک فیلم تکراری و بدون مفهوم. حداقل قبلا شبیه این فیلم رو دیده بودم. هیچ نکته‌ی جذاب و جالبی برام نداشت. در کل فیلم می‌تونستم اتفاقات دقیقه‌ی بعدی رو حدس بزنم.

  • واقعا یکی از بهترین فیلم‌هایی بود که تا حالا دیدم، به خصوص که آخرش فهمیدم بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده، از این دست فیلم‌ها واقعا لذت می‌برم، نمی‌دونم چرا، البته شاید یکی از دلایلی که خیلی از این فیلم خوشم اومد بازی تام‌هنکس […]

  • هفته‌ی جالب و خوبی بود، همه چیز طبق برنامه پیش رفت، دو تا کتاب خوب خوندم، دو تا فیلم سینمایی جذاب و تاثیرگذار دیدم، کارها رو انجام دادم، البته هنوز کلافگی عجیبی دارم ولی کلی یادگرفتم، برام واقعا جذاب بود به خصوص یادگیریGoogle Tag Manager، […]

  • سفر اصفهان رو از هر جهت خیلی دوست داشتم، باعث شد با کلی آدم هیجان‌انگیز آشنا بشم، یکی از اون آدم‌ها علی بود، وقتی رسیدم اصفهان بهم پیام داد که فردا میری ویرگول؟ منم گفتم آره، گفت پس می‌بینمت، منم گفتم خوشحال میشم، فردا که […]

  • این کتاب رو همین‌طوری برداشتم بخونم، شاید علاقه‌ام به مدیریت پروژه باعث شد برم سمت این کتاب، به نظر خودم یکی از علاقه‌مندی‌های خاص و ویژه‌ای که دارم همین مدیریت پروژه است، خیلی سال پیش دوره‌ی مدیریت با پروژه با MSP رو گذروندم، حتی به […]

  • حالم خوب نبود گفتم برم یک فیلم ببینم حالم خوب بشه، این فیلم رو دیدم، مغزم درد گرفت، به خصوص بعد از اینکه فهمیدم این فیلم برگرفته از یک داستان واقعی بود و اینکه کارگردان مورد علاقه‌ام این فیلم رو ساخته. می‌دونید این فیلم من […]

  • چند وقت پیش پرهام بهم پیشنهاد داد از Google Tag Manager برای تحقیق و بررسی بعضی از موارد استفاده کنم، برای یادگیریش تا الان حدودا شش ساعت وقت گذاشتم، پرهام هم همیشه به سوالاتم جواب داده، دیشب هم قرار بود با هم یک سری تگ […]

  • دیشب حالم خوب نبود گفتم بشینم یه فیلم ببینم حالم بهتر بشه، این فیلم رو دیدم، همون اول فیلم حالم طوری شد که گفتم دیگه خوابم نمی‌بره، ولی انصافا خیلی فیلم جذاب و بامحتوایی بود، برعکس فیلم‌های امروزی، یک سری اتفاقات تاریخی همیشه برام منشاء […]

  • این کتاب رو به خاطر عنوانش شروع کردم به خوندم، چون بدون هیچ دلیلی عاشق نوشتن شدم، ولی نمی‌تونم خوب بنویسم، فقط می‌نویسم که نوشته باشم و این اصلا خوب نیست، قبلا شنیده بودم برای نوشتن باید زیاد خوند، من خوندم و باز هم نتونستم […]

  • یک هفته‌ی دیگه هم گذشت، به نظرم هفته اصلا واحد بزرگی نیست، انگار همین دیروز بود که داشتم درباره‌ی هفته‌ی دوم می‌نوشتم. در کل هفته‌ی خوبی بود، موفق شدم سه تا کتاب خوب بخونم، دو تا فیلم سینمایی ببینم، برای کمپینی که تو ذهنم هست […]

  • خیلی وقت بود این کتاب رو خریده بودم ولی حس و حال خوندنش رو نداشتم، شاید یکی از دلایلش این بود که حس می‌کردم بعد از خوندنش باید حتما شروع به دویدن کنم ولی حالم برای دویدن خوب نبود، وقتی خوندن این کتاب رو شروع […]

  • با دیدن این فیلم مغزم ترکید، واقعا از نویسنده‌ی این فیلم خیلی خوشم اومد، البته بعدش فهمیدم این فیلم از روی کتاب ساخته شده، البته نه دقیقا شبیه کتاب، به نظرم هیچ فیلمی نمی‌تونه شبیه کتابش در بیاد دقیقا، بگذریم، این فیلم رو واقعا دوست […]

  • خیلی دوست داشتم بخش ارسال رو متفاوت کنم، می‌خواستم وقتی بسته به دست مشتری می‌رسه با خودش بگه، وای، چقدر جذاب، لبخند روی لبش بشینه و از خریدش لذت ببره و رضایت کامل داشته باشه. در قدم اول سعی کردم پاکت رو تغییر بدم، باید […]

  • خیلی فیلم عجیبی بود، فکر کنم برای فهم بهتر و دقیق‌تر این فیلم باید یک بار دیگه می‌دیدمش، ولی اصلا حس و حالش نبود، نقش راوی داستان رو من درست نفهمیدم، نمی‌دونم شاید تمرکز نداشتم، ولی فیلم جالبی بود.

  • چند وقت پیش سفری به اصفهان داشتم، برای اولین بار می‌خواستم علی آجودانیان رو از نزدیک ببینم، مدیرعامل ویرگول، همیشه فکر می‌کردم، ویرگول رو علی به تنهایی ساخته، نمی‌دونم چرا چنین فکری می‌کردم. علی رو از توییتر می‌شناختم، شخصیتی جذاب و دوست‌داشتنی داشت، برای همین […]

  • این کتاب رو به سفارش یکی از دوستانم خوندم، به نظرم کل محتوای کتاب رو میشد در دو صفحه‌ خلاصه کرد، ولی چون دو نفر محقق این کتاب رو نوشتن و به نظرم محقق‌ها علاقه‌ی خاصی به پیچیده‌ کردن مسائل دارند، این کتاب ۳۴۳ صفحه […]

  • این هفته رو خیلی فشرده پشت سر گذاشتم، دو روز آخر هفته واقعا خسته شده بودم. کتاب رو کمی از برنامه جلو هستم، چون می‌خواستم چند تا کتاب بازاریابی سریع بخونم. دو تا فیلم سینمایی دیدم، که واقعا از فیلم چارلی‌چاپلین نهایت لذت رو بردم. […]

  • امروز با دوستی در توییتر داشتیم درباره‌ی اینکه آدم باید در زندگی اهداف بزرگی داشته باشه و در کنارش اهداف کوچیکی برای رسیدن به اونا طراحی کنه صحبت می‌کردیم، دوست دیگری حرف بسیار زیبایی زد، گفت: «واقعیت اینه که من به چیزی به اسم هدف […]

  • جدیدا حس می‌کنم، فیلم‌های قدیمی تمرکز داستان‌شون روی قتل و جنایت بوده، یعنی هر چی فیلم قدیمی می‌بینم جنایی هست و یکی، یکی رو کشته، یعنی داستان حول محور قتل زن توسط شوهرش یا برعکسه، ولی انصافا خیلی خوب اون موقع داستان رو پرداخت می‌کردن، […]

  • اولین باری که محمد رو دیدم در رویداد فریلند چند سال پیش بود، جالب اینجاست من مدت خیلی کوتاه در اون رویداد بودم ولی دوستان خیلی خوب و جدیدی پیدا کردم، یکی از اونها محمد بود. من داشتم با نیما درباره‌ی سفر به آفریقا گپ […]

  • تابستون امسال برای من یکم تخصصی شده علاوه بر کارهای عمومی که انجام میدم، قراره به عنوان مدیر بخش مارکتینگ کانگونیو فعالیت کنم، هیچی هم درباره‌ی بازاریابی نمی‌دونم، به عنوان اولین قدم یک ویدیو دیدم که چنگی به دلم نزد، ولی بعدش یکی از دوستان […]

  • از اولین روزهایی که ویرگول راه‌اندازی شده بود باهاش آشنا بودم ولی چون خودم بلاگ شخصی داشتم ازش استفاده نمی‌کردم، ولی سادگی و زیبایی‌ اون رو همیشه دوست داشتم. دلیل این آشنایی هم علاقه‌ی خیلی زیادم به نوشتن و سرویس‌هایی بود که برای نوشتن ساخته […]

  • به نظرم نمیشه از چارلی چاپلین فیلم دید و عاشقش نشد، این آدم در زمان خودش خلاقیت متحرک بوده به نظرم. تمام فیلم‌هایی که ازش دیدم با وجود بی‌کلام بودن، فوق‌العاده داستان قوی و تاثیرگذاری داشته، به حدی که با وجود گذر این همه سال […]

  • هفته‌ی اول رو به نظرم خوب شروع کردم، با وجودیکه هیچ چیز درستی از هیچ چیزی نمی‌دونستم، کلی از ایده‌ها و کارهایی که نوشته بودم تا در تابستان ۱۴۰۰ انجامشون بدم رو تبیین کردم، اولین سفر تابستون هم رفتم اصفهان. خیلی سفر جذابی شد، کلی […]

  • از اون دست فیلم‌هایی بود که دوست داشتم، یک رفاقت عمیق و دوست‌داشتنی، آدم‌های دیوونه‌ی با ریسک بالا، رفیق به تمام معنی کلمه و یک ماجراجویی جذاب و کمدی، دیگه آدم از یک فیلم چی می‌خواد؟

  • از اون فیلم‌هایی بود که به نظرم فقط فیلم بود، تا حدی پیچیده و برای یکی مثل من، بدون هیچ مفهوم خاصی برای یادگیری، فقط باید نگاه می‌کردم و از حل کردن یک معمای پیچیده لذت می‌بردم، جالب اینجاست از اوایل فیلم مشخصه دقیقا کلید […]

  • صبح با سرمای شدید داخل اتاق از خواب بیدار شدم و تصمیم گرفتیم بعد از خوردن صبحانه بریم پیاده‌روی کنیم، خیابان چهارباغ را تا سی‌وسه‌پل پیاده رفتیم، وقتی رسیدیم زاینده‌رود خشک بود، این برای یک رودخونه اصلا اتفاق جالبی نیست، رودخونه‌ی بدون آب، مثل زنبور […]

  • دیشب به آرین زنگ زدم و گفتم فردا صبح بریم اصفهان؟ یکم فکر کرد گفت ساعت چند؟ سه ماهی شده بود که می‌خواستیم با هم بریم اصفهان ولی به دلایل مختلف پیش نمیومد. ساعت ۶:۳۰ دقیقه با ماشین رفتم دنبالش، ماشین‌ها رو عوض کردیم و […]

  • اولین بار درباره‌ی این موضوع یک سخنرانی تد دیدم که توسط نویسنده‌ی همین کتاب بود، خوندن کتابش بعد از دیدن اون سخنرانی واقعا جذاب بود، من به طرز باورنکردنی آدم چندپتانسلی هستم، هرچند به نظرم تنوع این آدم‌ها خیلی بیشتر از چیزی بود که در […]

  • چالش دوازده واقعا یکی از بهترین تجربه‌های زندگی من بوده تا امروز، هیچ وقت نمی‌تونستم برای زندگیم یک برنامه‌ریزی داشته باشم که بیشتر از یک ماه بهش عمل کنم، اونم برای حتی یک فعالیت خاص، الان کارهای مختلفی می‌کنم و نتیجه‌ی خوبی می‌گیرم، خیلی دوست […]

  • واقعا چالش دوازده برای من یکی از بهترین اتفاق‌ها و طراحی‌های زندگیم بوده، انگار خودم رو پیدا کردم، فهمیدم باید چطوری برنامه‌ریزی کنم، چطوری کار کنم، البته هنوز زوده برای قضاوت ولی تا همین جای کار هم فوق‌‌العاده بوده با تمام نقاط ضعفی که داشتم، […]

  • این کتاب رو خیلی دوست داشتم، هرچند اصلا شبیه کتاب کفش‌باز نبود، یعنی اون کتاب رو خیلی بیشتر دوست داشتم، حرف‌های بیشتری برای گفتن داشت، ولی کلا سرگذشت و داستان زندگی آدم‌ها برای من خیلی لذت‌بخشه، به خصوص اگر پروژه‌ی کوچکی شروع کرده باشند یا […]

  • امروز با مهدی برای تحلیل یکی از پروژه‌ها قرار داشتم، کتابفروشی خیلی شلوغ بود، برای همین مجبور شدم دستی به اون یکی فضایی که داشتیم و به صورت انبار رها شده بود بزنم و مرتبش کنم، دو ساعت ازم وقت گرفت، ولی چیز قابل قبولی […]

  • همیشه فکر می‌کردم دوران برگزاری مسابقات گذشته و کمتر کسی در مسابقه‌ی اینترنتی شرکت می‌کنه، ولی امروز با گذاشتن یک پست مسابقه‌ی‌ خیلی ساده و یک تبلیغ کوچولو، شاهد مشارکت تعداد زیادی آدم در مسابقه بودم، دور از انتظارم بود، البته تست خیلی خوبی هم […]

  • این فیلم به دو دلیل برای من خیلی جالب بود، یکی اینکه دوران جوانی رابرت دنیرو رو تماشا می‌کردم و سبک بازیگری اون زمانش، یکی هم ترکیب دو زوج جذاب رابرت دنیرو و جو پشی، واقعا این ترکیب جذابیه، راستش این فیلم خیلی برام مفهوم […]

  • آخرین باری که رفته بودم به خانواده سر بزنم سه ماه پیش برای عید بود، بعد از اینکه مریض شدم، مامانم خیلی بی‌قراری می‌کرد و دوست داشت بیاد بیمارستان بهم سر بزنه، ولی من بهش اجازه نمی‌دادم، تا اینکه بعد از چند هفته مرخص شدن […]

  • فکر کنم تا حالا فیلم آرژانتینی ندیده بودم، نمی‌دونم زبان‌شون چیه ولی هر چی بود از آلمانی خیلی بهتر بود، دلنشین بود، فیلم‌های آلمانی باعث سردردم میشه، داستان فیلم فکر کنم درباره‌ی عدالت بود، چیزی که اصولا در این دنیا خیلی نمیشه دنبالش گشت، یعنی […]

  • هفته‌ی خوبی بود، یک کتاب خوب خوندم، دو تا فیلم خوب دیدم، دو تا از کارهای کانگونیو به نتیجه رسید، یکی اضافه کردن جست‌و‌جو و دسته‌بندی‌ کتاب‌ها بود، یکی هم پاکت اختصاصی پستی‌مون، دو ساعت پرواز کردم، البته خوب بود قبلش یکم مطالعه می‌کردم، ولی […]

  • سال پیش کتاب تئوری انتخاب نوشته‌ی ویلیام گلسر رو خوندم، یک کتاب حجیم با ۶۰۰صفحه که انصافا می‌شد خیلی خلاصه‌تر نوشت، با خوندن این کتاب فهمیدم می‌شد دقیقا همین‌ قدر کتاب رو خلاصه کرد، البته این کتاب هم اسمش این بود ۱۲۰صفحه داشت، کل متن […]

  • چند وقت پیش دوستی بهم قولی داد، مدت‌ها بهش فکر می‌کردم، می‌دونستم بهش نیازی ندارم، فقط پیشنهادش جالب بود برام، بعدش ازم سوالی پرسید، این موضوع ذهنم رو به شدت درگیر کرده بود، یک روز تصمیم گرفتم تکلیف این پرونده رو برای همیشه مشخص کنم، […]

  • امروز یک قدم کوچیک دیگه برای کانگونیو برداشتیم، البته این قدم رو اوایل ماه برداشتیم ولی الان به نتیجه رسید، از این به بعد سفارشات کانگونیو رو در بسته‌بندی‌های مخصوص خودش ارسال می‌کنیم. امیدوارم خیلی زود همشون تموم بشن، کار خیلی سختی در پیش داریم، […]

  • حس می‌کنم نشستم فیلم‌های خیلی قدیمی رو فقط نگاه می‌کنم. اینکه غربی‌ها اینقدر راحت فیلم‌هایی در برابر کلیسا می‌سازند خیلی برای من جالبه، همین اتفاق اگر برای یک مسجد بیفته، اصلا قابل پیش‌بینی نیست که چه اتفاق‌هایی میفته، نمی‌دونم اسم این رویکرد رو چی میشه […]

  • امسال دنبال هیچ تغییر بزرگی در کار و زندگیم نیستم، هرچند بعضی از اتفاقات کوچیک در زندگیم باعث تغییرات بزرگی در من شدند، ولی من همچنان علاقه‌مندم به تغییرات کوچک، این هفته بعد از مدت‌ها که بچه‌ها روی سایت کار می‌کردن موفق شدیم یک تغییرات […]

  • فیلم قدیمی خیلی قشنگی بود، داستان خیلی زیبایی هم داشت، ماجرای دوست شدن آدم‌ها، اینکه چطوری سر راه هم قرار می‌گیرند، اینکه چطوری به هم اعتماد می‌کنند، اینکه چطوری رفاقت می‌کنند، اینکه چطوری پشت هم رو خالی می‌کنند، این که چطوری کنار هم کار می‌کنند، […]

  • این هفته هم برای خودش هفته‌ای بود، از آخر اگر بخوام برم به اول، باید بگم بالاخره بعد از مدت‌ها تونستیم تغییراتی روی سایت کانگونیو بدیم، اونم اضافه کردن دسته‌بندی و جست‌و‌جو و … بود، شاید خیلی کوچیک باشه، ولی خیلی زمانبر بود، تا تیم […]

  • نمی‌دونم کتاب‌ها از کجا فهمیدن دنبال چی هستم و به چه چیزی نیاز دارم، طی دو هفته‌ی گذشته‌ی هر چی کتاب خوندم درباره‌ی تمرکز بوده و اینکه چطوری یک کار را خوب انجام بدیم، برای من که اصلا با تمرکز میونه‌ی خوبی ندارم خیلی سخت […]

  • شاید باورکردنی نباشه، ولی گاهی در زندگی طوری مغزم قفل می‌کنه که دیگه حتی ساده‌ترین کارها رو هم نمی‌تونم انجام بدم، الان حدودا یک هفته است درگیر طراحی یک کار خیلی کوچیک هستم، جالب اینجاست که از قبل طراحی شده و فقط نیاز به یک […]

  • این فیلم رو یادمه دیده بودم، ولی دوست داشتم دوباره هم ببینمش، همیشه از فیلم‌هایی که آدم‌های پشت پرده داره خوشم میاد، هیچ وقت نمی‌تونم تصور کنم جزء آدم‌های پشت پرده هستم، همیشه دوست دارم آدم جلوی پرده باشم، معنی و مفهوم دوستی هم در […]

  • امروز صبح بالاخره تصمیم گرفتم برم اصفهان، البته قرار بود ساعت ۸صبح حرکت کنم ولی چون خوابم میومد ساعت ۱۱صبح راه افتادم، یک موسیقی خیلی جذاب رو پخش کردم، یک سری خوراکی برای توی راه خریدم و حرکت کردم. قبل از رسیدن به فرودگاه امام […]

  • یکی از سخت‌ترین کارهای زندگیم نه گفتن به خودمه، این درحالیه که خیلی راحت به دیگران نه میگم، در اصل بزرگ‌ترین مشکل هم شروع یک پروژه‌ی جدید هست، انگار لذت می‌برم، مشکلی هم باهاش ندارم، فقط بدی این ماجرا اینه که مجبورم از زمانی که […]

  • نمی‌دونم چرا اکثر فیلم‌هایی که درباره‌ی جنگ‌جهانی دوم ساخته شده جزء بهترین فیلم‌های تاریخ سینما شده، خیلی این فیلم رو دوست داشتم، موضوع کتاب پیرامون قضاوت یک قاضی آمریکایی درباره‌ی قاضی‌های آلمانی بود. شخصیت‌ آدم‌های فیلم، بینش و طرز فکرشون خیلی برام جالب بود. آدم‌های

  • هفته‌ی خیلی خوبی بود، تونستم به خودم برسم، یعنی کلی عقب‌افتادگی که به خاطر کرونا ایجاد شده بود رو انجام دادم، برای کتابفروشی کتاب جدید خریدم، برنامه‌ریزی‌های خوبی برای کارها کردم، شبکه‌های اجتماعی کانگونیو رو فعال کردم، پاکت برای کتابفروشی چاپ کردم، دو تا فیلم […]

  • می‌تونم بگم این کتاب جزء تاثیرگذارترین کتاب‌هایی بوده که تا حالا در زندگیم خوندم و به شدت توصیه می‌کنم اگر نخوندید این کتاب رو، حتما بخونید. به خصوص اگر مثل من آدم چندپتانسیلی هستید. در این کتاب تاکید می‌شود که زندگی یک بازی نامحدود است […]

  • امروز یک واژه‌ی جدید در حوزه‌ی خودشناسی خودم کشف کردم، «حریم تنهایی»، نمی‌دونم چقدر براتون پیش اومده که از زندگی کردن خسته بشید، مشکلی شاید نداشته باشید، یا حتی اونقدر مشکل داشته باشید که حوصله‌ی هیچ کسی رو نداشته باشید، حتی عزیزترین آدم‌های دورتون، بعد […]

  • با دیدن این فیلم عاشق فیلم‌های جنگ جهانی شدم، به نظر من خیلی عالی بود. در این فیلم هر چیزی رو میشد دید، از دوستی و رفاقت و میهن‌پرستی، تا مدیریت و رهبری و کارتیمی و حتی خودشناسی و توسعه‌ی فردی، از وقتی فهمیدم ماجرای […]

  • امروز رو خیلی دوست دارم، حماسه آفریدم واقعا. به خاطر کرونا و پروازهام ۴۵روز از خیلی از برنامه‌هام عقب افتاده بودم، ولی امروز که دارم این پست رو می‌نویسم موفق شدم حداقل چهارتاشون رو به روز کنم، مثلا امروز بدون هیچ عقب افتادگی دارم این […]

  • امروز بعد از مدت‌ها برای فروشگاه کتاب‌مون یعنی کانگونیو کتاب جدید خریدیم. وقتی کتاب‌ها رو تحویل گرفتم خیلی خوشحال بودم، چون واقعا امسال تمرکز کردم روی کار و دارم کارها رو پیش می‌برم. از اینکه دوستان خوبی پیدا کردم که در این سال جدید کنارم […]

  • همیشه فیلم‌های وسترن رو دوست داشتم، این فیلم هم واقعا عالی و فوق‌العاده بود، چطوری دوست داشتن می‌تونه باعث بشه آدم تغییر کنه، چطوری میشه آدمی که هر جنایتی در زندگیش کرده به یک آدم فوق‌العاده تبدیل بشه. از تغییر که بگذریم باید برسیم سر […]

  • نمی‌دونید چقدر خوشحالم از اینکه دارم این پست بلاگ رو می‌نویسم، چون موفق شدم با وجود بیماری خودم رو به هفته‌ی جاری برسونم، طی یکی دو هفته ۴۵‌تا پست بلاگ نوشتم، کلی فیلم دیدم و کلی کارهای عقب‌ افتاده‌ی دیگه رو انجام دادم تا برسم […]

  • در زندگیم شعر زیاد خوندم، یعنی مجبور بودم، شعرهای حافظ، سعدی، فردوسی در کتاب‌های درسی، بعد هم خودم علاقه‌مند شدم به شهریار و …، بعدش فهمیدم یکی اومده شعر رو عوض کرده، دیگه این طرف با اون طرف شبیه هم نبود، بهش می‌گفتن شعر نیمایی، […]

  • من هر وقت مریض میشم، اول میرم پیش دکتر موسوی، این اولین باره که حتی فرصت نکرده بودم بهش سر بزنم، تا اینکه یک ماه بعد از بیماری رفتم پیشش و گفتم گویا معده‌ام رو داغون کرده، بهم گفت استرس و اضطراب شدید از عوارض […]

  • دیروز سمت چپ بدنم انگار از داشت از کار میفتاد، اول دقیقا روی قلبم تیر کشید، انگار یکی با نیزه کرده باشه توش، بعدش کل قفسه‌ی سینه‌ام سمت چپش درد گرفت، انگار یکی با لگد از داخل بهش بزنه و بخواد خوردش کنه، شونه‌ام تیر […]

  • خیلی فیلم جالبی بود، واقعا بخشی از زندگی منم شبیه همین فیلم بود، البته نه با این غلظت، خیلی پیش اومده توی زندگیم دست یکی رو گرفتم، کسی که اصلا داشت در یک مسیر متفاوت و حتی از نظر من داغونی حرکت می‌کرد، به سمت […]

  • بعد از گذشت یک ماه از آخرین پروازی که داشتم، دیروز درخواست پرواز دادم برای امروز، نمی‌دونستم بدنم آمادگی پرواز داره یا نه، ولی به شدت دلم می‌خواست، با ترس و اضطراب سوار هواپیما شدم، اولین پروازم با کاپیتان اکرمی بود، آخرین پروازم هم با […]

  • فیلم کمدی دوست‌داشتنی بود، واقعا آدم حسرت می‌خوره حدود صدسال پیش اگر می‌خواستن فیلم طنز بسازنن، روی محتواش کلی کار می‌کردن، الان فیلم‌های طنز خلاصه میشه در لودگی خالص، بی‌تربینی خالص و …، محتوا صفر، خیلی قشنگ زندگی آدم‌ها رو به تصویر کشیده بود، اینکه […]

  • این هفته بالاخره از روی تخت بلند شدم، رفتم دکتر ریه، داروهای جدیدی بهم داد، حال عمومی خیلی خوبی نداشتم، ولی خوشحالم امروز موفق شدم برگردم عقب و کارهای عقب‌افتاده‌ی این هفته‌ها را تمام کنم، البته فعلا روی سه تا کار وقت گذاشتم و بقیه‌ی […]

  • امروز با دوست جدیدی قرار داشتم، بار اول بود می‌دیدمش، مهم‌ترین دلیلی هم که باهاش قرار گذاشته بودم، این بود که تا ظهر فکر می‌کردم جمعه است و داشتم دلتنگی غروب جمعه رو تحمل می‌کردم، تا اینکه فهمیدم جمعه نیست، عصبانی شدم، با یکی قرار […]

  • وقتی کتاب خیالبافی‌های ۱ رو خوندم، انگار دلم تنگ شد، انگار سفر کردم به گذشته، دلم برای خیلی از آدم‌ها تنگ شد، آدم‌هایی که روزی خیلی دوستشون داشتم، حتی گاهی بیشتر از خودم، شاید مسخره به نظر بیاد، ولی واقعا پیش میاد آدم کسی رو […]

  • فیلم‌های مرتبط با جنگ جهانی رو دوست دارم، ولی به نظرم این فیلم خیلی متفاوت از بقیه بود، لحظات پایانی زندگی یک دیکتاتور رو به تصویر کشیده بود. باور کردن این موضوع واقعا سخته که در جریان جنگ جهانی دوم بیش از پنجاه میلیون نفر […]

  • امروز بعد از چند هفته مرخص شدن از بیمارستان رفتم دکتر، داروهام رو عوض کرد، یه نگاهی به سی‌تی‌ها انداخت، بعد ازش پرسیدم بالاخره ریه‌ام چقدر درگیر بود؟ گفت ۷۰درصد، بهت نگفتم نترسی. بهش گفتم من بیمارستان بودم اینقدر درد نداشتم، الان سرم درد می‌کنه، […]

  • چند وقت پیش مهدی بهم پیشنهاد داد این سریال رو ببینم، ولی گفتم من حوصله‌ی سریال دیدن ندارم، تا اینکه به خاطر کرونا هیچ کاری نمی‌تونستم بکنم، داشتم توی فیلیمو می‌گشتم که به این فیلم خوردم و دیدم گویا دوبله هم شده، اولین قسمت رو […]

  • خیلی فیلم عجیبی بود، موندم چطوری جزء ۲۵۰فیلم برتر IMDb قرار گرفته، شاید هم من درست نفهمیدم، در این که فیلم کمدی بود شکی نیست، ولی اصلا نفهمیدم چی شد.

  • به نیمه‌ی راه رسیدم، ولی متاسفانه خیلی عقب افتادم از همه چیز، این هفته به زور تا دستشویی می‌رفتم، این مطلب هم چند هفته‌ی بعد دارم می‌نویسم، ولی خیلی خوشحالم بابت دو چیز، یکی اینکه خدا بهم سلامتی داد، یکی هم اینکه تونستم این هفته […]

  • نمی‌دونم من خیلی علاقه‌مند به جملات و متن‌های عاشقانه، به خصوص اونایی که آدم با خودنش میرسه به اوج دلتنگی هستم، یا بقیه هم مثل من هستند، این کتاب رو خیلی دوست داشتم، متن‌های ساده و روان ولی با مفاهیمی زیبا، واقعا از خوندنشون لذت […]

  • خیلی وقت بود دوست داشتم ویدیو ضبط کنم ولی این کار رو نمی‌کردم، انصافا خیلی کار سختیه، کلا جلوی دوربین رفتن به نظرم خیلی کار سختیه، ولی خب بعد از بیمارستان تصمیم گرفتم تجربیات این مدت رو در قالب یک ویدیو ضبط کنم، در ادامه […]

  • خیلی خوشحالم زنده موندم و یک شب قدر دیگه هم پشت سر گذاشتم، نمی‌دونم چرا حس و حال خیلی عجیبی این شب‌ها برای من داره، امروز که خیلی روز غم‌انگیزی هست، می‌دونید، شاید بتونم به جرئت بگم در این دنیا کسی رو اندازه‌ی امام علی […]

  • بالاخره یه فیلم از کوروساوا دیدم، فیلم عجیبی بود، دقیقا تو سبک فیلم‌های کیارستمی ولی نسخه‌ی ژاپنیش، اینقدر مفاهیم عجیب رو در هم آمیخته بود، مدام باید دقت می‌کردی الان کی به کی چی گفت، فیلم جالبی بود، دوستش داشتم، البته نه اونقدر که بخوام […]

  • روز معلم برای من خیلی روز مهمیه، هر سال در چنین روزی، اول سال گذشته رو بررسی می‌کنم تا ببینم از چه کسایی چه چیزهایی یاد گرفتم، دونه دونه بهشون پیام میدم و روز معلم رو بهشون تبریک میگم و ازشون تشکر می‌کنم معلم و […]

  • اسم این فیلم رو زیاد شنیده بودم ولی هیچ وقت ندیده بودمش، فیلم قشنگ و خوش ساختی بود، دوست داشتم، می‌دونید ما خیلی وقت‌ها آدم‌هایی رو در زندگی دوست داریم ولی اونقدر خودمون رو درگیر کار کردیم که یادمون میره اصلا کسی هم در زندگی‌مون […]

  • فکرش هم نمی‌کردم کارم به اینجا بکشه، فکر می‌کردم در هفته‌ی ریکاوری بهار میرم سفر، یا کارهای عقب‌افتاده رو جبران می‌کنم، ولی خب کارم به بیمارستان کشید، کل این هفته رو به صورت کامل بیمارستان تشریف داشتم، هیچ کاری نتونستم بکنم، خدا رو شکر که […]

  • امروز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم کسی نیومد ازم آزمایش خون بگیره، خیلی عجیب بود، حال عمومیم خیلی بهتر شده بود، به حدی که دوست داشتم زودتر از بیمارستان فرار کنم، تا ظهر هیچ سرمی هم بهم وصل نکردن، تا اینکه داشتم ناهار […]

  • امروز دکتر اومد بالای سرم، گفت خدا رو شکر درمان روی شما جواب داده و روند رو به رشد بیماری متوقف شده. حال عمومی‌تون بهتر شده و اکسیژن خونتون هم خیلی بهتر شده، اگر همین روند ادامه پیدا کنه، فردا شما رو مرخص می‌کنیم، نمی‌دونید […]

  • امروز ساعت ۵:۳۰صبح، پرستاری اومد ازم آزمایش خون بگیره، بهش گفتم انصافا الان وقت آزمایش گرفتن نبود، کمربند رو بست به بازوم، سوزن رو کرد توی دستم، بهش گفتم تموم شد؟ دیدم درآورد و گفت نه، خون نیومد، دوباره این کار رو کرد و من […]

  • روز سوم همچنان از روی تخت پایین نمیومدم و همچنان ترسیده بودم و پنیک می‌کردم، تا اینکه مجبور شدن یه روانشناس بفرستن بالای سرم، انصافا حرف‌هایی که زد به هیچ دردم نخورد، ولی اون آرام‌بخش‌هایی که بهم می‌زدن خیلی حال می‌داد، خوش می‌گذشت، بعدش هم […]

  • تا شب رو صبح کنم، بارها پنیک کردم، فکر کنم با آرام‌بخش خوابیدم، صبح بیدار شدم، دیدم همچنان حال و روز روحی خوبی ندارم، یه پرستار دلسوزی اومد و گفت می‌دونی چون تنهایی فکر و خیال می‌کنی، پاشو اتاقت رو عوض کنم، من رو برد […]

  • امروز داشتم برای یه کلاسی ثبت‌نام می‌کردم با طرف دعوام شد، بعد از چند ساعت چشمام رو باز کردم، فهمیدم وسط مکالمه بی‌هوش شدم، اکسیژن خونم رو اندازه گرفتم دیدم اومده زیر ۹۰، اصلا حال راه رفتن نداشتم، به زور خودم رو رسوندم به ماشین […]

  • بدون شک این هفته خیلی برای من مهم و به یادموندنی بود، هم از سمت استادم ریلیز شدم برای لندینگ چک، هم با دو تا استاد خوب چک لندینگ رو انجام دادم و در نهایت در ۳۰ فروردین ۱۴۰۰ سولو شدم و دیگه جدی جدی […]

  • نمی‌دونم چی شد که این کتاب من رو به خودش جذب کرد، راستش خیلی وقت بود من کتاب شعر نخونده بودم، درحالیکه به شعر علاقه‌مند هستم و هر از چند گاهی دیوان شهریار یا حافظ رو برمی‌دارم و از خوندن شعرهاشون لذت می‌برم، یا شعرهای […]

  • خیلی وقت بود انیمیشن ندیده بودم، خیلی دوستش داشتم، برای من که بچه دارم شاید جالب‌تر بود، برای اینکه بفهمم چطوری با لیلی باید برخورد کنم، نسبت به ورودش به اجتماع، ولی من بیشتر دوست بابای نمو رو دوست داشتم، به نظرم هر آدمی تو […]

  • امروز اصلا روز خوبی برای من نبود، البته به نظرم روز خوب و بد نداریم، ولی خیلی نگران شدم، به پیشنهاد دوستم ناصر غانم‌زاده رفتم از ریه‌ام سی‌تی دادم و دیدم چشمم روشن، کرونا دارم و ریه‌ام ۵درصد درگیر شده. این نشون می‌داد من از […]

  • امروز خیلی روز مهمی بود برای من، بعد از حدودا چهل روز، رسیده بودم به یک قدمی Solo شدن، سوار هواپیما شدم، یکم سرگیچه و سوزش چشم داشتم، کاپیتان اکرمی سوار هواپیما شد، خیلی خوشحال شدم چک لندینگم با ایشونه، برام جالب بود باهاش پرواز […]

  • دیروز قبل از پرواز آخرم با کاپیتان غفوریان، کاپیتان چیت‌سازان صدام کار تو اتاقش و بهم گفت، مشکلت چیه؟ چرا سعی نمی‌کنی تمومش کنی؟ خندیدم و بهش گفتم، تمومش کنم بعدش چی میشه؟ گفت خب دیگران فکر می‌کنن یه مشکلی داری که سولو نمیشی، دوباره […]

  • از این فیلم‌‌هایی بود که خیلی دوست نداشتم، ولی نمی‌تونم بگم قشنگ نبود، به نظرم آینده هیچ وقت این شکلی دیگه نیمشه، ولی خب، از آدمیزاد هیچ چیزی بعید نیست. نکات جذاب فیلم برای من، یکی اونجا بود که آدم دوست داره همیشه یه امیدی […]

  • الان که دارم گزارش این هفته رو می‌نویسم یک ماه بعد از این تاریخه، ولی از اونجایی که باید جبران می‌کردم، برگشتم و تا حد خوبی از کارها رو جبران کردم، دوست نداشتم یک بیماری من رو کلا از همه چیز عقب بندازه، دو تا […]

  • از چند هفته‌ی پیش دوستم آرش سروری، پیشنهاد داده بود با هم یک لایو مشترک درباره‌ی زندگی و کار با هم داشته باشیم، من یا به خاطر پروازها پشت گوش می‌نداختم، یا حوصله‌ام نمیومد، ولی بالاخره برای امشب ساعت ۱۱، هماهنگ شدیم، اول صبح که […]

  • بیشتر از یک سال تلاش کردم کرونا نگیرم، ولی اون من رو گرفت، این مطلب رو دقیقا یک ماه بعد یعنی در ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۰ دارم می‌نویسم، چون یک ماه من رو زمین‌گیر کرد، ولی دقیقا سر تاریخ‌های خودش مطالب مرتبط با کرونا رو می‌نویسم […]

  • این کتاب رو به خاطر اسم نویسنده‌اش خوندم، نه اینکه از خیلی وقت پیش می‌شناختمش، نه، از همین کمتر از دو سال پیش بود که شناختم، بعد از سقوط هواپیمای اکراینی، البته قبل از خودش عکس دخترش رو دیده بودم و زار زار گریه کرده […]

  • به نظر من فیلم‌های ژاپنی کلا عجیب و پیچیده هستن، حتی انیمیشن‌هاشونم همین شکلیه، انگار برای بزرگ‌ترهاست، به نظرم خیلی فیلم جالبی بود، کلا فیلم‌هایی که درباره‌ی سامورایی‌هاست جالبه به نظرم، اینکه یک نفر با چند لشکر برابری کنه خیلی جذاب به نظر میرسه، ولی […]

  • به نظر من، جاده باید انتها داشته! یعنی اگر کاری رو شروع می‌کنم باید در یک زمان مشخصی هم تموم بشه، این هیچ ارتباطی به این موضوع نداره که آدم باید گاهی خودش رو به جاده بسپره و فقط بره، یا اینکه از مسیر لذت […]

  • فیلم خیلی بود و دردناکی بود، اصلا نمیشه به نظرم در فیلمی آنتونی هاپکینز بازی بکنه و اون فیلم خوب در نیاد. این آدم در بازیگری نظیر نداره، ولی موضوع فیلم خیلی دردناک بود، من همیشه در زندگی از دو چیز خیلی بیشتر از بقیه‌ی […]

  • این هفته سعی کردم یک سری از بدهی‌های ریزی که از سال قبل مونده بود برای این طرف سال پرداخت کنم. تسمه تایم و یک سری ایرادات ماشین رو رفع کردم، با یکی از بچه‌ها برای انجام کارهای فنی یکی از پروژه‌ها گپ زدم، چند […]

  • این کتاب رو به چند جهت خیلی دوست داشتم، اول اینکه این کتاب رو یک دوست خوب که خیلی عجیب باهاش آشنا شدم بهم هدیه داد، دوم اینکه یک کارگردان برجسته درباره‌ی تجربه‌‌های بخشی از زندگیش در حوزه‌ی مراقبه، هوشیاری و خلاقیت نوشته، سوم اینکه […]

  • امروز حال و حوصله‌ی درستی نداشتم، در توییتر داشتم جواب ریپلای‌های دوستانم رو به یک توییت می‌دادم، که با یکی بیش از حد معمول صحبت کردم، آخرش بهش گفتم بیا ناهار بده من قهوه میدم، بعد با هم قرارگذاشتیم، اونقدر دیر اومد که از ناهار […]

  • احتمالا در زندگی شما هم موسیقی نقشی عمیق و تاثیرگذار باید داشته باشه، موسیقی می‌تونه حال من رو تغییر بده، حتی وقتی در بدترین شرایط هستم، می‌تونه من رو آروم کنه، یا حتی وقتی خیلی آروم هستم می‌تونه اونقدر من رو به هیجان در بیاره […]

  • به نظرم فیلم جالبی بود، ماجرای سه تا پلیس با روحیات و بینش کاملا متفاوت که مجبور میشن در یک پرونده با هم همکاری کنند، نکته‌ای که برای من خیلی جذاب بود، این بود که من داشتم بزرگسالی این پلیس‌ها رو می‌دیدم ولی در فیلم […]

  • به نظر خودم خیلی دیر فهمیدم روی بعضی مسائل باید کنترل داشت و من ندارم، به خصوص روابط احساسی، امروز داشتم به پرواز فکر می‌کردم، وقتی در حال نشوندن هواپیما روی باند هستم، فقط یوک رو به سمت زمین نمی‌گیرم، اگر این کار رو بکنم، […]

  • فیلم جالبی بود با وجودی که خیلی قدیمی بود. من هیچ وقت اونقدر عاشق نشدم که به خاطر عشقم کارهای خیلی احمقانه انجام بدم، نمی‌دونم واقعا چی میشه که یکی چنین تصمیمات احمقانه‌ای می‌گیره. در کنارش همیشه از شخصیت پیچیده‌ی زن‌ها لذت بردم، خیلی سخت […]

  • هفته‌ی جالبی بود، سه ساعت پرواز کردم، واقعا پرواز، یکی از بهترین تجربه‌های زندگی من بوده تا حالا، با ناصر خانوادگی رفتیم بیرون، کلی گپ زدیم، خندیدیم، موسیقی گوش دادیم و شام خوردیم، داشتن دوست خوب در این دوره خیلی ارزشمنده، کار جدیدی رو با […]

  • یکی از تفریحات لذت‌بخش زندگی من انتخاب آدم‌ها و تعامل باهاشون هست، آدم‌ها موجودات خیلی پیچیده‌ای هستند، به سادگی نمیشه رفتارشون رو پیش‌بینی کرد، اینکه مدام باید بهشون نگاه کنم، حرف‌هاشون رو گوش بدم، تحلیل‌شون کنم، تصمیم بگیرم، نتایج رو بررسی کنم و تعامل کنم، […]

  • نمی‌تونم بگم یک کتاب فوق‌العاده رو خوندم ولی کتاب بدی هم نبود، من همیشه معتقد بودم پول عامل خوبی برای انگیزه دادن به آدم‌ها نیست، حداقل برای من که هیچ وقت نبود، در این کتاب سعی می‌کنه درباره‌ی انگیزه و اهمیت اون در زندگی حرف […]

  • دومین اصل از اصول زندگی من رو انتخاب تشکیل میده، ما در طول زندگی انتخاب‌های زیادی داریم، انتخاب محیط زندگی، انتخاب شریک زندگی، انتخاب مسیر شغلی، انتخاب رشته‌ی تحصیلی، انتخاب میوه‌ی مورد علاقه و …، بین تمام انتخاب‌های زندگی به نظرم انتخاب محیط و آدم‌ها […]

  • راستش زیاد از فیلم‌هایی که در مصر ساخته میشه و یکی دنبال گنج می‌گرده خوشم نمیاد، ولی در کل فیلم بدی نبود، قابل تحمل بود، بیشتر یک فیلم طنز بود، ولی خب هر فیلمی تلاش می‌کنه در قالب‌های مختلفی مفهومی رو به مخاطب منتقل کنه، […]

  • چند سالی میشه که برای خودم اصولی ساختم برای زندگی کردن، می‌دونم زندگی کردن اصول نمی‌خواد ولی اگر این کار رو نمی‌کردم دیگه زندگی برام شبیه بازی نبود، معنا نداشت، این موضوع برای من خیلی آزاردهنده بود، یکی از مهم‌ترین اصول‌های زندگیم «بینش» هست، دقیقا […]

  • قبلا این فیلم رو دیده بودم ولی دوست داشتم دوباره هم ببینمش، البته این موضوع رو دقیقه‌ی دوازدهم فیلم فهمیدم و تصمیم گرفتم دوباره ببینمش، این فیلم رو با یک دیالوگ معروف به یاد داشتم، «یه موقعی یه نفر بهم گفت، هیچ وقت نگذار به […]

  • در اصل هفته‌ی اول رو باید تعطیل می‌کردم به خاطر عید، ولی بعدش که یکم با خودم بیشتر فکر کردم، به خودم گفتم چه کاریه، فوقش عقب میفتی و بعدا شروع می‌کنی به جبران کردن، بهتره از این فرصت یک هفته‌ای در زمان درست‌تری استفاده […]

  • خیلی کم پیش میاد من کتاب‌هایی با موضوع موفقیت بخونم، اولش احساس کردم احتمالا این کتاب هم جزء همین دسته از کتاب‌هاست ولی بعد از این که چند صفحه از کتاب رو خوندم نظرم تغییر کرد، حرف‌هایی که در این کتاب زده شده بود برای […]

  • انصافا فیلم فوق‌العاده‌ای بود، راستش من عاشق شخصیت پدر خانواده شدم، همیشه دوست داشتم برای دخترم همچین پدری باشم، برخورد خیلی منطقی با مسائل زندگی، نگاه زیباش به مفهوم زندگی، آزادی که به بچه‌هاش می‌داد و از همه مهم‌تر با کار و تصمیماتی که در […]

  • دوستی بهم گفت چرا عجله نمی‌کنی زودتر SOLO بشی، منم گفتم وقتی دارم به این خوبی یاد می‌گیرم و از پرواز لذت می‌برم چرا باید عجله کنم، چند ساعت این طرف و اون‌طرف چه فرقی می‌کنه؟ گفت، دیگه خسته‌ شده از دست استادش، مدام سرش […]

  • خیلی کم پیش میاد فیلم‌های خیلی قدیمی ببینم، ولی گاهی مجبور میشم، فیلم جالبی بود به نظرم، با وجود قدیمی‌ بودن، داستان جالبی داشت، به نظرم جالب آدم‌هایی رو به تصویر کشیده که برای رسیدن به موفقیت و طی کردن پله‌های پیشرفت حاضر میشن پا […]

  • هر چند به نظر میرسه خانواده دارای یک مفهوم ثابته، ولی از نظر من اینطوری نیست، وقتی خیلی بچه‌ بودم برای من مفهوم خانواده با دوران ابتدایی متفاوت بود و در دوران دبیرستان با دانشگاه فرق داشت و حتی امروز با سال‌های گذشته. یادم میاد […]

  • به رسم هر سال آخرین نوشته‌ی بلاگم مربوط به کوله‌پشتی است. برای مرور فعالیت‌ها، تجربه‌ها و عملکردم در سالی که گذشت و برنامه‌ریزی برای آینده. این کار بهم کمک می‌کنه خیلی سریع کارهای مهم و تاثیرگذاری که طی یک سال گذشته انجام دادم رو مرور […]

  • می‌تونم با جرأت بگم چالش دوازده یکی از بی‌نظیرترین و موفق‌ترین چالش‌ها و برنامه‌ریزی‌های زندگیم بوده تا امروز، بدون شک نقطه‌ ضعف‌های زیادی هم داشته ولی در کنارش همین که موفق شدم به هفته‌ی دوازدهم برسم این یک موفقیت بی‌نظیره، صرف‌نظر از نتیجه‌ی کار، به […]

  • اولین باری که به عنوان خلبان سوار هواپیما شدم ذوق و شوق خاصی داشتم، هدستم رو گذاشتم و با برج تماس گرفتم و ازش اجازه گرفتم برای تاکسی کردن و آروم آروم چک‌های قبل از بلند‌شدن رو انجام دادم تا اینکه رسیدم به چند متری […]

  • امسال در زندگیم خیلی احساس تنهایی داشتم، زندگیم دچار فراز و نشیب‌هایی عجیب و زیادی شده بود، البته وقتی میگم عجیب و زیاد از نظر خودمه، وگرنه به نظرم همیشه زندگی فراز و نشیب‌های خاص خودش رو داشته، اصلا هر چی جلوتر میرم، این فراز […]

  • خیلی وقت‌ها که توی کار به مشکلی بر می‌خورم، آدم‌های دور و برم شروع می‌کنند به نصیحت کردن که ما گفتیم یا می‌خواستیم بگیم، فلان کار را نکن، یا فلان کار را با فلان آدم نکن، غافل از اینکه من وقتی انتخاب می‌کنم کاری رو […]

  • این روزها وضعیت زندگیم دقیقا شبیه این پل‌های چند طبقه و پیچ‌در‌پیچ شده، اصلا نمی‌دونم باید چه کار کنم، چه مسیری رو باید انتخاب کنم، نمی‌تونم تصور کنم چند متر جلوتر به کجا میرسم، باید چه تصمیماتی بگیرم. راستش من هیچ وقت تو زندگیم نمی‌دونستم […]

  • من معتقدم وقتی دو نفر دیگه نمی‌تونن با هم حرف بزنن و باب گفتگو بین‌شون بسته شده، رابطه‌شون دیگه به درد نمی‌خوره، بی‌کیفیت شده، اونقدر که ممکنه حوصله‌ی همدیگه رو هم نداشته باشن، من همیشه تصورم از یک رابطه‌ی خوب این بوده که دو نفر […]

  • فکر نمی‌کردم این کتاب رو به این زودی‌ها بخونم ولی خیلی خوب شد که خوندمش، واقعا بهش نیاز داشتم، این کتاب جزء یکی از کتاب‌های خوبی بود که امسال خوندم، کمتر حرف‌های بی‌معنی مثل اینکه کافیه تو فقط بخوای تا کائنات همه چیز رو برات […]

  • در ابتدا که داشتم چالش دو‌ازده را طراحی می‌کردم، با خودم گفتم هر فصل ۱۳ هفته داره، برای ۱۲ هفته برنامه‌ریزی می‌کنم و یک هفته را برای ریکاوری و جبران عقب‌افتادگی‌هایی که ممکن بود در طول اجرای چالش پیش بیاد قرار دادم، خیلی پیش اومد […]

  • این کتاب رو دارم برای بار سوم می‌خونم، با این کتاب مجموعه‌ی پینگونیو به دنیا اومد، کتابی برای اعتبارسنجی ایده‌ها، هر چند خودم خیلی ایده‌هام رو اعتبارسنجی نمی‌کنم، راستش کار درستی نمی‌کنم، یکی از دلایلش اینه که من صرفا دوست دارم اون کار رو انجام […]

  • خدایا، این روزها خیلی دلم برات تنگ میشه، عجیب نیست؟ هیچ وقت اینقدر دلم نمی‌خواست باهات حرف بزنم، حس می‌کنم گم شدم، درون خودم، از خودم راضی نیستم، همیشه می‌دونم خیلی از کارهایی که می‌کنم، درست نیست، غلطه، اشتباهه، ولی باز انجام میدم، ولی انصافا […]

  • در یک دوره‌ی آموزشی شرکت کردم که هر سه نفر تحت آموزش یک استاد هستیم، وقتی رسیدم به محل آموزش، دیدم یکی از بچه‌ها که جلسه‌ی دومش بود خیلی ناراحت و غمگین بود، در حدی که می‌شد احساس کرد، یکم بعد قراره گریه کنه، بهش […]

  • امروز برای من یکی از تاریخی‌ترین روزهای زندگیم بود، امروز موفق شدم بعد از سال‌ها تلاش برای اولین بار در زندگیم به عنوان خلبان پرواز کنم، فرامین هواپیما رو دستم بگیرم، زیرپاهام حس‌شون کنم، به اطرافم نگاه کنم و از اینکه در آسمونم لذت ببرم. […]

  • این فیلم حدودا برای صد سال پیش بود، یک فیلم صامت ولی هیجان‌انگیز، انصافا نسبت به سال ساختش خیلی خوش ساخت و زیبا بود، شاید یکی از دلایلی که ازش خوشم اومد وجود قطار بود، آخه من قطار رو خیلی دوست دارم، شاید یک روز […]

  • چیزی که باعث شد این فیلم رو ببینم وسیله‌ای بود که نائوسیکا باهاش پرواز می‌کرد، می‌دونید این روزها روی پرواز کردن خیلی حساس شدم، همش دوست دارم هر چه زودتر پرواز کنم ولی نمیشه. بگذریم، خیلی انیمیشن فوق‌العاده‌ای بود، خیلی دوستش داشتم. یک فیلم حماسی […]

  • این هفته خیلی جذاب و هیجان‌انگیز بود، روز اولش با تولدم شروع شد، امسال آدم‌های جدید زیادی تولدم رو بهم تبریک گفتند که خیلی برام جذاب و ارزشمند بود و آدم‌هایی که از گذشته باهاشون دوست بودم و امروز براشون مهم بود و به صورت […]

  • هفته‌ی پیش یکی از بچه‌ها پیشنهاد داده بود بریم اسکی، من از سال پیش تا امروز می‌خواستم برم اسکی رو امتحان کنم ولی موفق نشده بودم، برنامه‌های زندگیم هم به طور باورنکردنی پیچیده شده بودن، از شانس یکی از کارهای مهمم کنسل شد و پیشنهاد […]

  • هیچ وقت با هری‌پاتر نتونستم ارتباط برقرار کنم، ولی بنا به دلایلی تصمیم گرفته بودم دو قسمت آخرش رو دوباره ببینم، با وجودیکه این فیلم خیالی هست و من از دنیای خیالی لذت می‌برم، ارتباط برقرار کردن باهاش برام راحت نیست. از اونجایی که این […]

  • اولین بار که آرش رو از نزدیک دیدم استارتاپ ویکند تبریز بود، سال ۹۲ بود اگر اشتباه نکنم، صادقانه اصلا نمی‌دونستم استارتاپ چیه! ولی هفت سال بود که شرکت نرم‌افزاری داشتیم، از اونجایی که در یک شهر صنعتی بودیم، درگیر تولید نرم‌افزارهایی مثل انبارداری، رهگیری […]

  • وقتی درباره‌ی شازده کوچولو حرف می‌زنیم، خیلی‌ها ممکنه بهمون بگن، مگه میشه کسی شازده کوچولو رو نخونده باشه؟ در جواب باید بگم، هنوز خیلی‌ها هستند که شازده کوچولو رو نخوندن، من خودم در ۳۰سالگی شازده کوچولو رو خوندم و عاشقش شدم. در آخرین سفری که […]

  • می‌دونم که دیگه می‌دونید من خیلی انیمیشن دوست دارم، این فیلم هم به نظرم فوق‌العاده بود، داستان زیبایی داشت، فیلم‌هایی که با موضوع دنیای خیالی ساخته می‌شوند رو اصولا دوست دارم. ژاپنی‌ها به خانواده در فیلم‌هاشون اصولا اهمیت ویژه‌ای میدن، به نظرم این می‌تونه یکی […]

  • یادم میاد در کتاب‌های درسی میانگین عمر مفید انسان رو هفتاد سال نوشته بودند، اگر من واقعا هفتاد سال عمر کنم که بعید می‌دونم، امروز به نیمه‌ی زندگیم رسیدم. اونقدر سریع گذشته که اصلا نفهمیدم چطوری به این نقطه رسیدم. در تمام این سال‌ها نتونستم […]

  • این هفته، درگیر ادامه‌ی کلاس‌های هفته‌ی پیش بودم و دو تا امتحان نسبتا سخت که با هر زحمتی بود موفق شدم قبول بشم، این هفته کارهای صفحه‌بندی و مجوز یکی از کتاب‌ها را هم تمام کردم و فرستادم برای چاپ. برای رسیدن به یکی از […]

  • این کتاب رو واقعا دوست داشتم، دید خیلی خوبی درباره‌ی دیزاین به آدم میده، این پاراگراف از کتاب هم تاثیر عمیقی روی من گذاشت، «متأسفانه این موضوع درست است که بسیاری از اسباب و وسایلی که برای استفاده خاصی می‌سازند، واقعا زیبا نیستند. اما دلیل […]

  • چند سال پیش رفتم پیش یکی از دوستانم به اسم امیرمهرانی، ایشون در اون زمان دوره‌های شناخت توانایی‌ها برگزار می‌کرد. بهم پیشنهاد کرد کتاب «راه هنرمند» رو بخونم، گفت خودش هم این کتاب رو خونده و تاثیر زیادی روی زندگیش گذاشته، منم سریع این کتاب […]

  • موضوع کتاب رو دوست داشتم، به خصوص که با این سوال شروع شد، چرا اینجایی؟ این سوالی بود که همیشه از خودم می‌پرسیدم و هیچ وقت به جواب درستی نمی‌رسیدم، سوال دوم رو وقتی بچه بودم بیش‌تر بهش فکر می‌کردم، از مرگ می‌ترسی؟ راستش اگر […]

  • فیلم خیلی دوست‌داشتنی بود، من همیشه دوست داشتم افسانه‌ها واقعی بودند، شاید هم باشند و واقعا ما خبر نداریم، جنگ، مزخرف‌ترین اتفاقیه که روی زمین می‌تونه بیفته، نمی‌دونم چی میشه و چی در جنگ هست که می‌تونه آدم‌ها رو در این حد بی‌رحم کنه، دختری […]

  • یک سری حرف‌ها هست که من هنوز موفق به درک و فهم اونا نشدم، مثلا آدم نباید از کسی انتظار داشته باشه، مگه میشه! راستش درست و غلط‌ش اصلا برام مهم نیست، مهم اینه اصلا مگه میشه آدم از کسی انتظار نداشته باشه؟ شاید مامان […]

  • دیدن انیمیشن همیشه حالم رو خوب می‌کنه، حالا اگر محتوای خوبی هم داشته باشه که دو چندان حالم بهتر میشه، واقعا انیمیشن خوبی بود، همیشه داستان وایکینگ‌ها برام جذاب بود، اینکه تمرکز اونها رو به جای فکر کردن روی عمل کردن نشون میده هم خیلی […]

  • این هفته کلاس مهمی داشتم، روزی شش ساعت سر کلاس بودم، حتی پنج‌شنبه و جمعه ولی خیلی خوش گذشت و کلی یاد گرفتم و یک قدم نزدیک‌تر شدم به یکی از بزرگ‌ترین آرزوهام، کارها را هم تا حد خوبی پیش بردم، درگیر تغییرات اساسی در […]

  • این روزها خیلی بیشتر از قبل میرم کتابفروشی، هر روز کلی داستان جدید می‌شنوم، با آدم‌های جدید آشنا میشم، داستان زندگی‌شون رو گوش میدم، بعضی از شغل‌ها واقعا با روحیات من سازگاری دارند، تصمیم دارم اگر بتونم با برچسب کتابفروش داستان‌هایی که در کتابفروشی اتفاق […]

  • این کتاب به نظرم صرفا یک دید کلی به آدم‌ها میده که استارتاپ چیه، چه ویژگی‌هایی داره و چطوری میشه اجراش کرد. اگر فکر می‌کنید بعد از خوندن این کتاب یا هر کتاب دیگه‌ای با این موضوع می‌تونید یک استارتاپ موفق داشته باشید، اشتباه می‌کنید، […]

  • می‌دونم شاید خیلی مسخره به نظر بیاد ولی واقعا دوست دارم از بخشی از زندگی خودم فیلم بسازم، بخشی که می‌شینم با آدم‌ها قهوه می‌خورم و ساعت‌ها درباره‌ی زندگی باهاشون گپ می‌زنم، خودم عاشق اون قسمت از زندگیم هستم، این روزها یکم بی‌برنامه هستم، ولی […]

  • من عاشق دیدن انیمه هستم، به خصوص اگر ژاپنی باشه، انگار ژاپنی‌ها برای بزرگسال‌ها انیمه درست می‌کنند، خیلی از اونها را باید چند بار ببینی تا بفهمی چی شد، گاهی هم اصلا نمی‌فهمی چی شد. این انیمه هم خیلی دوست داشتم، حال و هوای شخصیت […]

  • من در زندگیم خیلی آدم سردرگمی بودم، هیچ زمانی را به یاد ندارم که دقیقا می‌دونستم می‌خوام چه کار کنم و یا حتی چه کار دارم می‌کنم. خیلی بابت این موضوع ناراحت نیستم، ولی خیلی بهش فکر می‌کنم، به این فکر می‌کنم که دقیقا باید […]

  • انیمیشن کلاوس رو خیلی دوست داشتم، موضوع بسیار جذابی داشت، وقتی بچه بودم همیشه یکی از سوالات ذهنی و ناراحتی‌هام این بود که چرا ما پولدار نیستیم و من نمی‌تونم زیاد خوش بگذرونم، بزرگ‌تر که شدم خوشحال بودم که پولدار نبودیم، چون این موضوع باعث […]

  • روز اول هفته با یک امتحان سرنوشت‌ساز شروع شد، امتحانی که هیچ آمادگی براش نداشتم، شب قبل از امتحان یادم افتاده بود که امتحان دارم، کتاب مورد نظر را برداشتم دیدم ششصد صفحه کتاب انگلیسی را نمی‌تونم در یک شب بخونم، تصمیم گرفتم بخوابم و […]

  • چند روز پیش یک جوان ۲۰ساله وارد کتاب‌فروشی شد، لا‌به‌لای کتاب‌ها چرخی زد، چشمش خورد به کتاب سیزده دلیل برای اینکه، …، کتاب را برداشت، چند صفحه‌ای از کتاب را ورق زد، برگشت سمت من و گفت، این کتاب رو خوندی؟ منم خیلی با اشتیاق […]

  • وقتی یکی رو برای اولین بار می‌بینم اصولا از دفعات دوم به بعد برام خیلی جذاب‌تره، امروز هم یکی رو برای اولین بار دیدم، اول یک برخورد کلنگی، بعد آشنا شدنش با یکی از دوستان بی‌نهایت شوخ‌طبع و فاجعه‌ام، بعد بازی‌کردن با هم و سر […]

  • فیلم بدی نبود، ولی اونقدر هم خوب نبود، بالاخره از فیلم‌های هندی خیلی نباید انتظار دور از ذهنی داشت، ولی موسیقی‌های به کار رفته در فیلم رو دوست داشتم، داستان فیلم هم بد نبود، به نظرم تو دسته‌بندی فیلم‌های خنده‌دار بیش‌تر می‌گنجید، بیش‌ترین جایی هم […]

  • دو هفته‌ی پیش به کسی که نمی‌شناختم به صورت ناشناس پیام دادم و کلی درباره‌ی فیلم، کتاب و موسیقی گپ زدیم، ناشناس پیام دادن خیلی کار جالبی شده برام، خیلی پیش میاد این کار رو انجام بدم، البته فقط برای یک روز برام جالبه و […]

  • این فیلم واقعا بی‌نظیر بود، اکثر فیلم‌هایی که دیده بودم، همیشه می‌تونستم آخر فیلم رو حدس بزنم ولی آخر این فیلم رو تا دقیقه‌ی آخر فیلم نتونستم درست حدس بزنم، روایت داستان در این فیلم واقعا عالی بود، ذهن آدم رو به شدت دچار آشفتگی […]

  • چهارشنبه‌ی هفته‌ی پیش در یک آزمون خیلی مهم ثبت نام کردم، برای قبول شدن در این امتحان باید یک کتاب ۶۰۰صفحه‌ای انگلیسی با ۱۶۸۰سوال انگلیسی رو می‌خوندم، تا جمعه شب حوصله‌ام نیومد حتی کتاب رو باز کنم، آخر شب با خودم گفتم بخوابم یا چند […]

  • این هفته بعد از ملاقات با مهدی، تصمیم گرفتم فضای کتابفروشی رو برای مدتی در اختیارش قرار بدم، این‌ طوری خودمم مجبور می‌شدم از روی تخت بلند بشم و هر از چندگاهی برم بهشون سر بزنم، البته باید بگم این دو سه روز آخر هفته […]

  • همیشه یکی از فانتزی‌هام در دنیای خیالیم ساختن یک دهکده‌ی کوچیک برای خودم و کسانی که دوست‌شون دارم بود، امروز یکی از دوستانم که متوجه شده بود حال روحیم زیاد خوب نیست و می‌خواست باهام حرف بزنه تا شاید حالم رو بهتر کنه، حرف‌هاش رو […]

  • یک فیلم عجیب دیگه از کریستوفر نولان و باز هم موضوع زمان، یکی از علاقه‌مندی‌های من اینه که ساعت‌ها با این بشر بشینم و ببینم از بچگی چی توی ذهنش می‌گذشته! نولان همیشه به چیزهایی فکر می‌کنه که شاید آدم‌ها در حالت معمولی هیچ وقت […]

  • یک دوستی دارم هر چند سال یک بار وقتی کارش گیر می‌کنه یاد من میفته و بهم پیام میده و آخرش هم منجر میشه به اینکه با هم در کافه‌ای بشینیم و درباره‌ی مدتی که همدیگر رو ندیدیم گپ بزنیم، با وجودیکه شاید خیلی‌ها دوست […]

  • این فیلم رو خیلی دوست داشتم، برای این دوست داشتنم یک دلیل خیلی ویژه داشتم، من هم با موجودات و آدم‌های خیالی درون ذهنم زندگی می‌کنم، گاهی زمان خیلی زیادی رو هم براشون می‌گذارم، هیچ وقت فکرش هم نمی‌کردم این می‌تونه یک مشکل باشه، تا […]

  • مدتی که حالم خوب نبود، دوستان جدیدی پیدا کردم که باعث شدند حالم خیلی بهتر بشه، شاید انگیزه‌ای که دنبالش بودم رو کامل پیدا نکردم ولی ذهنم خیلی نسبت به قبل امیدوار شده بود، این طوری می‌تونستم خودم انگیزه‌ام رو پیدا کنم، یکی از این […]

  • باورتون نمیشه اگر بگم این فیلم رو کجا دیدم، با یکی از دوستانم رفته بودیم شرق تهران برای یک دیدار دوستانه، با خودمون گفتیم ساعت ۵عصر بر می‌گردیم که به ترافیک نخوریم، ولی جاتون خالی خوردیم، اولش موسیقی گوش می‌دادیم ولی بعدش من تصمیم گرفتم […]

  • این هفته تلاش خیلی جدی کردم برای پیدا کردن خودم و بهبود اوضاع، به نظرم خیلی خوب پیش رفت، هر چند یک هفته‌ی دیگه هم گذشت ولی این هفته خیلی کارهای مهم و خوبی انجام دادم، اول اینکه پنج‌تا از کتاب‌های جدید که چاپ شده […]

  • نمی‌دونم شما هم در زندگی‌تون به دوراهی‌های تاریک و تکرارشونده رسیدید یا نه؟ ولی من متاسفانه زیاد درگیرش هستم، یعنی از بچگی همین بوده، مثلا می‌دونم فلان کار اشتباهه، ولی باید کلی تلاش کنم که راه اشتباه رو انتخاب نکنم، ولی راستش رو بگم همیشه […]

  • امشب با دوستی بحث سر این موضوع بود که در زندگی من یک سکه می‌ندازم تو صندوق شما بعد منتظر می‌مونم شما هم یک سکه بندازید در صندوق من، ولی چون این کار را نمی‌بینم دیگه ادامه نمیدم، به نظرم این دقیقا تفاوت همکاری و […]

  • به نظرم این کتاب از همون دست کتاب‌های دوزاری بود که همه جا پیدا میشه، چند روش تهیه لیست کارها رو بارها و بارها با مزخرفات مختلف مدام تکرار می‌کنه، مزایای این روش چیه، مزایای اون روش چیه؟ طوریکه انگار داره برای یک احمق توضیح […]

  • فیلم نارنگی‌ها واقعا فیلم دیالوگ‌محور جذابی هست، به نظرم اگر نبینید انگار یک فیلم مهم رو ندیدید. جایی که درباره‌ی وطن، جنگ، دوستی، دشمنی، زندگی و … حرف زده میشه، اونم از نگاهی متفاوت، به نظرم در این فیلم محور انسان بود، خالی از هر […]

  • دوستی دارم که هنوز بعد از سال‌ها نمی‌دونم دوستش دارم یا ازش متنفرم، وقتی یاد روزهای گذشته که با هم بودیم میفتم حس می‌کنم دوستش دارم، ولی وقتی یاد روزهای جدایی‌مون میفتم ازش متنفر میشم. حس و حال این روزهای من نسبت به ایران هم […]

  • من عاشق این سبک از فیلم‌ها هستم، البته بیشتر از خود فیلم عاشق موسیقی‌شون هستم، واقعا بی‌نظیر هستند، بهترین موسیقی متن این فیلم‌ها هم به نظرم برای فیلم خوب،بد، زشت بود. وقتی آدم فیلم‌های وسترن رو تماشا می‌کنه اول با خودش میگه خوب شد ما […]

  • دوباره بگم این هفته حالم خوب نبود و هیچ کاری نکردم یا خودتون می‌دونید؟ تلخ‌ترین اتفاق این هفته به نظرم آسیب دیدن دست لیلی بود، هنوز هم نمی‌دونم دستش رو کجای تردمیل گذاشته که اون طوری کف چهارتا از انگشت‌های دست چپ‌اش زخم شده، قشنگ […]

  • امروز با بچه‌ها دور هم جمع شده بودیم، گفتیم یک فیلم هم ببینیم، یکی از بچه‌ها این فیلم را پیشنهاد کرد، من اسم‌اش رو گذاشتم مرد آچار فرانسه ولی شاید با توجه به اسم اصلی، چاقوی‌ چند‌کاره‌ی سوئیسی یا چیزهایی شبیه این هم بشه صداش […]

  • فکر کنم اگر یک بار دیگه بگم حالم خوب نیست کله‌ام رو بکنید، ولی میگم، همونطور که می‌دونید این روزها حالم خوب نیست، چه اشکالی داره آدم برای خودش سوگواری کنه؟ چه ایرادی داره اگر حالمون خوب نیست به زبون بیاریم؟ حداقل شاید یکی گذری […]

  • همیشه دوست داشتم یک رفیق خاص در زندگیم داشته باشم، کسی که مثل خودم به تمام معنی کلمه دیوونه باشه، دنیا رو باهاش بچرخم، هر چیزی که به ذهنم میرسه رو بسازم، در بدترین شرایط زندگی حتی ثانیه‌ای شک نکنم که ممکنه نتونم روش حساب […]

  • دوستی دارم که حتی یادم نمیاد چطوری باهاش آشنا شدم، ولی هر از چند گاهی به هم پیام میدیم و همدیگر رو دعوت می‌کنیم برای خوردن یک قهوه‌ی داغ و گپ‌زدن با هم. خیلی وقت بود ندیده بودمش، با هم در کوچه پس کوچه‌های شهرکی […]

  • فیلم متروپلیس حدودا صد سال پیش ساخته شده، حتی ابتدای فیلم درباره‌ی گم شدن بخش‌هایی از فیلم صحبت می‌شود، می‌تونم بگم واقعا یکی از بهترین فیلم‌های صامتی بوده که تا حالا دیدم. اینکه تخیلات آدم‌های صد سال پیش رو نسبت به آینده می‌بینی واقعا هیجان […]

  • همیشه یک گارد جدی نسبت به دیدن فیلم‌های اصغر فرهادی داشتم، نمی‌دونم چرا نمی‌دیدمشون، شاید حس می‌کردم غمگین هستند، یا هر چیز دیگه‌ای، این بار مجبور شدم ببینم، آخه این فیلم در لیست ۲۵۰‌فیلم برتر IMDb رتبه‌ی ۱۱۳ رو داشت و باید می‌دیدمش، از نظر […]

  • گزارش این هفته رو دارم پنجم بهمن می‌نویسم، ببینید چقدر حالم بد بوده که حتی نمی‌تونستم چهار خط مطلب بنویسم، پیش میاد در زندگی، باید باهاش ساخت، هنوزم نمی‌دونم دقیقا چه تصمیمی دارم، بگذریم، می‌خواستم این هفته رو کلا مرخصی بگیرم، بعد دیدم حیفه، بهتره […]

  • بیست‌و‌پنج سالم بود که این ماشین رو خریدم. باورتون نمیشه چقدر دوستش دارم، قبل از اینکه بتونم بخرمش، همیشه سوار اتوبوس یا تاکسی که می‌شدم، حس می‌کردم همه ۲۰۶ خریدن، مدام توی خیابون‌های شهر می‌دیدمش، حتی می‌شمردم‌شون. یک، دو، سه، … یازده، دوازده، چرا من […]

  • اولین بار موضوع این کتاب را در پادکست فکر کنم شماره‌ی بیست بی‌پلاس بود که شنیدم، خیلی برام جالب بود. «پرونده‌ای برای درآمد همگانی در کل جهان، مرزهای باز و یک هفته‌ی کاری ۱۵ساعته»، خوندن این کتاب واقعا برام لذت بخش بود، چون تلاش‌های گذشتگان […]

  • امروز که دارم این مطلب را می‌نویسم بیست‌و‌سوم دی‌ماه نیست، بلکه چهارم بهمن است، ولی من برگشتم و دارم تلاش می‌کنم عقب‌افتادگی‌های زندگیم را جبران کنم، دقیقا از چنین روزی سگ افسردگی بهم حمله کرد و چنان زمین‌گیرم کرد که تا دو هفته‌ی بعد هم […]

  • نمی‌دونم به فیلم‌های مرتبط با جنگ علاقه دارم یا نه، ولی گویا این فیلم‌ها همیشه جزء بهترین فیلم‌های تاریخ سینما هم می‌شوند، شاید دلیلش وجود درد و رنج باشه، من خودم بعد از دیدن این فیلم‌ها سرشار از خشم و ناراحتی می‌شوم، این فیلم داستان […]

  • خیلی فیلم خوبی بود. من همیشه عاشق فیلم‌هایی هستم که تبهکارها با یک نقشه‌ی بی‌نظیر و یک کار تیمی فوق‌العاده پیروز می‌شوند، البته ماجرای این فیلم یکم متفاوت بود، یعنی نمیشه گفت تبهکارها پیروز شدند، میشه گفت تبهکارهای خوب و بامعرفت به تبهکارهای بد و […]

  • یک فیلم خیلی طولانی ولی جذاب، اولش فکر نمی‌کردم موضوع این فیلم جنگ‌جهانی اول باشه، بعد که فهمیدم داستان فیلم برام خیلی جذاب‌تر شد، ماجرای یک افسر انگلیسی که در جریان جنگ‌جهانی اول به عربستان اعزام میشه و چه کارهایی که نمی‌کنه، شخصیت اون آدم […]

  • این هفته با وجود تمام خستگی‌هایی که داشتم خیلی خوب بود. موفق شدم تمام کارهای عقب‌افتاده از هفته‌ی اول و دوم رو تمام کنم، البته موفق نشدم هفته‌ی سوم رو کامل کنم، البته چیزی هم ازش نمونده بود ولی واقعا خسته بودم، به تمام معنی […]

  • نمی‌دونم فیلم «فهرست شیندلر» یا «پیانیست» را دیدید یا نه، این فیلم به همون اندازه حتی شاید بیش‌تر غم‌انگیز و سخته، تا فیلم تمام شد، روحم تیکه‌تیکه شده بود. گاهی با خودمون می‌گیم چرا ما باید ایران به دنیا میومدیم، بعد این فیلم‌ها رو می‌بینیم […]

  • خیلی تلاش کردم بتونم گذشته رو فراموش کنم، به خصوص بخش به خصوصی از اون رو، ولی موفق نشدم، مثل کنه چسبیده بهم، چند وقت پیش تصمیم گرفتم بی‌خیال فراموش کردنش بشم، بعد دیدم اینقدر برای فراموش کردن تلاش کردم که حالا باید خود فراموش […]

  • ۲۸ آذر بود که تصمیم گرفتم کل بلاگ قبلی‌ام رو پاک کنم و نقطه بگذارم انتهای داستان‌های گذشته‌ی زندگیم و شروع به نوشتن داستان‌های جدیدی کنم. چیزهایی که از سایتم انتظار داشتم رو به چهار فاز مختلف تقسیم کردم و اون روز فاز اول رو […]

  • متاسفانه سال پیش بهترین دوستم را از دست دادم، به خاطر سرطان، باورکردنی نبود، اینکه برای سه سال بدونی داری یکی از بهترین آدم‌های زندگی‌ات را از دست میدی واقعا درد‌آور و رنج‌آوره، هر بار می‌رفتم بیمارستان تیکه‌ای از وجودش رو کنده بودن و می‌دادن […]

  • اولین بار که اسم کوروساوا را شنیدم از زبان عباس‌ کیارستمی بود که گفته بود: «من این شانس را داشتم که مادادیاوی شما را در کن ببینم و شما دو ردیف جلوتر از من نشسته بودید. این یک فرصت عالی بود تا شما و فیلم‌تان […]

  • درک سیورز از اون شخصیت‌هایی هست که من واقعا دوستش دارم، آدمی که دنبال پول نیست، دیوونه‌بازی‌های خودش رو داره، به تمام معنی کلمه زندگی می‌کنه، خودش رو درگیر دل‌مشغولی‌هایی که دیگران دارند نمی‌کنه، حس مالکیت بی‌هوده نسبت به چیزهایی که می‌تونه راحت رها کنه […]

  • این هفته باید می‌رفتم دکتر ولی این کار رو نکردم، نمی‌دونم چرا با خودم این شکلی کنار میام، حداقل باید برای هفته‌ی بعد از دکتر وقت می‌گرفتم ولی باز هم این کار رو نکردم، انگار خوشم میاد خودم رو در این وضعیت نگه دارم. بگذریم، […]

  • نمی‌دونم چرا این کتاب رو خریدم، فکر می‌کردم موضوع کتاب درباره‌ی سیزده دلیل برای زندگی باشه، یا چیزی شبیه این، ولی این طوری نبود، موضوع کتاب سیزده دلیل برای خداحافظی بود، موقع خوندن کتاب خیلی اذیت شدم، در این کتاب بخشی از داستان یک دختر […]

  • چند روزی بود که می‌دیدم همه در حال تماشای این انیمیشن هستن، با خودم گفتم وقتی چیزی اینقدر جالبه که همه می‌بینن احتمال باید فیلم خوبی باشه برای همین دیشب منم این فیلم رو دیدم. به نظرم انیمیشن‌ها یواش‌یواش خیلی دارن طبیعی میشن، واقعا لذت […]

  • چند وقت میشه که به شدت به سینما علاقه‌مند شدم. دو سال پیش یک سری تجهیزات برای ضبط دوره‌های آموزشی خریدم، قبل از اون هم با خرید یک دوربین گوپرو تصمیم داشتم مستند گردشگری بسازم، سال پیش با دوستم الیاس عزیز دو تا فیلم کوتاه […]

  • یکی دو هفته است که هر روز صبح خیلی سخت از خواب بیدار میشم، دلیل‌اش این نیست که انگیزه ندارم یا حالم خوب نیست، البته بی‌تاثیر نیستند ولی دلیل اصلیش به نظرم اینه که اصلا نمی‌دونم باید چه کار کنم! هر روز با حجم بسیار […]

  • هفته‌ی گذشته که داشتم برای چالش دوازده برنامه‌ریزی می‌کردم با خودم گفتم چرا یکی از برنامه‌ها خرید یک هدیه برای خودم نباشه! از اونجایی که پیشنهاد خیلی جذابی بود، سریع گذاشتم تو برنامه و زیرش نوشتم «اگر بعد از چهار هفته عملکرد قابل قبولی داشتی […]

  • به نظر من آدم‌ها همیشه منتظر یکی بودند که بیاد و نجات‌شون بده، حتی در دین خدا هم هستند آدم‌هایی که قرار است بیایند و ما را نجات دهند، امام زمان (عج)، عیسی مسیح، …، خلاصه ما همیشه منتظر بودیم، حتی آدم‌های قبل و بعد […]

  • یادم میاد قبلا شروع کننده‌ی خیلی بهتری بودم. فقط موفق شدم به ۱۵٪ اهداف از پیش تعیین شده برسم. درسته که می‌تونم در هفته‌ی آینده جبران کنم ولی به نظرم جالب نیست آدم زندگی رو به اما و اگر حواله کنه. نمی‌تونم بگم تلاش خودم […]

  • من عاشق مسافرت هستم. همیشه دوست دارم در حال رفتن باشم، مهم نیست کجا میرم و برای چی میرم، مهم اینه برم. شاید مسخره به نظر برسه ولی خیلی پیش میاد یهویی بدون هیچ هدف و مقصد مشخصی تصمیم بگیرم برم سفر. از وقتی به […]

  • فیلم جالبی بود، تصاویری که در ابتدای فیلم پخش شد باعث شد با کنجکاوی خاصی این فیلم رو ببینم، به احتمال زیاد اون تصاویر کاملا واقعی بودند. نکته‌ی جالبی که بعد از دیدن این فیلم به ذهنم رسید این بود که آل‌پاچینو در هر فیلمی […]

  • اگر بگم هیچی از فیلم نفهمیدم دروغ نگفتم. نمی‌دونم شما هم آدم‌هایی شبیه شخصیت الکس تو زندگی‌تون دیدید یا نه، آدم‌هایی که از آزار دادن دیگران لذت می‌برند، نمی‌دونم چی تو ذهن‌شون می‌گذره، یادمه دوستی داشتم که مگس‌ها رو می‌گرفت، بال‌هاش رو یکی‌یکی می‌کند و […]

  • یکی از عجیب‌ترین ویژگی‌های آدم به نظر من دیدن رویاست. ما رویاهامون رو در بهترین حالت ممکن در هاله‌ای از ابهام می‌بینیم. حداقل من که این طوری هستم. من جزء آدم‌های به شدت خیال‌پرداز حساب میشم. قشنگ دو تا دنیای موازی از هم دارم، دنیای […]

  • نمی‌دونم چرا نمی‌تونم زیاد با پاییز ارتباط برقرار کنم، شاید یکی از دلایلش این باشه که از بچگی با شروع فصل پاییز آلرژی به سراغم میاد و با یک نسیم خنک سینوزیت طوری من رو از پا در میاره که قشنگ چند روزی رو باید […]

  • این روزها که به قول قدیمی‌ها پا به سن گذاشتم، فهمیدم هیچ کاری را اگر مجبور نباشم انجام نمیدم، مثلا اگر غذا می‌خورم، مجبورم وگرنه نمی‌خوردم یا اگر می‌خوابم چون مجبورم وگرنه نمی‌خوابیدم ولی از اونجایی که مجبور نیستم کارهای دیگه رو انجام بدم، پس […]

  • یادش به خیر روزی بلاگی داشتم که طی چند سال هشتصد پست بلاگ در اون نوشته بودم. روزهایی که خوشحال بودم از ساختن رویاهام و روزهای زیادی که غمگین بودم به خاطر از دست‌دادن رویاهام یا آدم‌هایی که به هر دلیلی دوست‌شون داشتم. زندگی از […]