• وسط کارهایی که باید برای سفر انجام می‌دادیم، تصمیم گرفتیم باغ موزه‌ی نگارستان هم بریم، البته دلیل اصلی که رفتیم اونجا، رستوران روحی بود، صبحانه‌های خیلی خوبی داشت، لیلی هم گیر داده بود که خیلی گشنمه، واقعا این رفتار خیلی عجیبی هست که ماه رمضان […]

آخرین یادداشت‌های من:

  • وسط کارهایی که باید برای سفر انجام می‌دادیم، تصمیم گرفتیم باغ موزه‌ی نگارستان هم بریم، البته دلیل اصلی که رفتیم اونجا، رستوران روحی بود، صبحانه‌های خیلی خوبی داشت، لیلی هم گیر داده بود که خیلی گشنمه، واقعا این رفتار خیلی عجیبی هست که ماه رمضان […]

  • امروز اگر مجبور نمی‌شدم برنمی‌گشتم تهران، باید واکسن تب زرد می‌زدیم و می‌رفتیم قرص مالاریا از مرکز بهداشت می‌گرفتیم. واقعا از واکسن بدم میاد، البته مشکل اصلی لیلی بود که می‌گفت نه واکسن می‌زنم، نه قرص می‌خورم، تاحالا هم قرص نخورده، اصلا بلد نیست قرص […]

  • این چند روز عید خیلی یاد میلاد کردم، هر بار که مصطفی رو می‌بینم یاد میلاد میفتم، قطعا خیلی دوست داشت بزرگ‌ شدن پسرش رو ببینه، من هر بار می‌بینمش کلی ذوقش رو می‌کنم و یاد باباش میفتم. چه روزهای بی‌نظیری با هم داشتیم. چه […]

  • امروز خیلی جدی تصمیم گرفتم برم سفر و شروع کردم به گشت‌و‌گزار در سایت‌های فروش بلیت. بالاخره بلیت مورد نظر رو پیدا کردم، وقتی گزینه‌ی خرید رو زدم، فهمیدم روی خرید روزانه با کارت هم محدودیت گذاشتن، کلا در کشور محدودیت‌ها زندگی می‌کنیم. هر جایی […]

  • هیچ وقت ماشین کف‌خواب رو درک نکردم، برای همین آخرین ماشینی که خریدم کف‌خواب بود، نه اینکه دنبال چنین چیزی بودم، خیلی اتفاقی پیش اومد، اولش گفتم باید جالب باشه، بعد که با هر بار رد شدن از روی دست‌اندازها کف ماشین رو نابود می‌کردم، […]

  • بعد از تحویل سال نو با بچه‌ها زدیم به جاده، چند ساعتی در طبیعت گشت‌و‌گزار کردیم و بعد از افطار رفتیم خونه‌ی مادربزرگ، نمی‌دونم در ذهنم چی گذشت که با خودم گفتم الان وقت اینه بریم خونه‌ی عمه، خدا رو شکر بقیه هم موافق بودن. […]

  • یک سال دیگه هم گذشت، واقعا نفهمیدم چطوری این همه سال گذشت. نمی‌دونم سال ۱۴۰۳ برای شما چطوری گذشته! ولی برای من با تمام چالش‌ها، درد و رنج‌ها، فراز و فرودهایی که در زندگی داشتم خوش گذشت. تمام تلاش خودم رو کردم آدم خوبی باشم، […]

  • چند سال پیش یکی از دوستانم به اسم امیر مهرانی عزیز، در آخرین روزهای سال، مطلبی در بلاگش نوشت با عنوان «کوله‌پشتی»، اونجا سه سوال خیلی مهم از خودش پرسیده بود که برای منم خیلی جذاب بود و منم در اون سال چنین مطلبی در […]

  • امروز لیلی با ذوق به خواهرزاده‌ام گفت بیا با پروژکتور فیلم ببینیم، منم استقبال کردم، با چالش انتخاب فیلم مواجه شدیم، اونقدر بالا و پایین کردم بین فیلم‌های جدید تا اینکه نمی‌دونم چی شد من یاد وال ای افتادم، خیلی با ذوق گفتم دوست دارم […]

  • یک ماه قبل از عید مامان کمردرد شدیدی گرفت، وقتی بردیمش دکتر و ام‌ار‌آی ازش گرفتن، فهمیدیم دیسکش پاره شده! چرا؟ مثل همیشه نمی‌دونیم، خودش هم نمی‌دونه. این مدت استراحت کرده بود، من به خاطر اینکه بهش کمک کنم امسال زودتر برگشتم. صبح که از […]

  • بابام اخلاق جالبی داره، تا وسیله‌ای کامل خراب نشه درستش نمی‌کنه، البته وقتی هم کامل خراب بشه بازم ممکنه درستش نکنه، بستگی داره به اینکه چقدر نیازش داره. ماشین هم براش اینطوریه، همیشه میگه داره کار می‌کنه ولی خب با چه شرایطی. چند وقتی بود […]

  • برای خونه‌ی لیلی تصمیم گرفته بودم تلویزیون بخرم، حتی سیم‌کشی‌های خونه رو هم بر اساس نصب تلویزیون طراحی کرده بودم تا اینکه در مهمونی شب فیلم خونه‌ی مسعود با پروژکتورهای شیائومی آشنا شدم و خوشم اومد. احساس کردم به جای تلویزیون باید این رو بخرم […]

  • فکر می‌کنم اوایل اسفند مامان ازم پرسید برنامه‌ات برای هفته‌ی آخر اسفند چیه؟ منم گفتم نمی‌دونم، خیلی سریع گفت من کاری به بقیه کارهات ندارم، شنبه خونه باش مراسم افطاری داریم. من از برنامه‌هایی که دیگران برام مشخص می‌کنن و مربوط به هفته‌های آینده هستن […]

  • طی یک سال گذشته ما چندین بار درگیر موتورخانه ساختمون بودیم ولی همسایه‌ها از انجام کار درست به دلایل مختلف فرار می‌کردند تا همین چند روز پیش که دیگه کلا ترکید. آب گرم و گرمایش ساختمان کلا رفت روی هوا. جلسه‌ فوری برای رفع مشکل […]

آخرین کتاب‌هایی که خوندم:

  • این کتاب رو به خاطر عنوانش خریدم و از اونجایی که انتشارات میلکان چاپش کرده بود تردیدی در خریدش نکردم و بعد از خوندنش می‌تونم بگم واقعا راضی بودم. کتاب خیلی خوبی بود. من به عنوان کسی که هم به شدت کمال‌گرا هستم و هم […]

  • این کتاب رو فقط به خاطر ناوال راویکانت خریدم، وگرنه کتابی با چنین عنوانی رو بعیده بخرم، راهنمای خوشبختی و ثروتمندی، البته خودش این کتاب رو ننوشته ولی یکی صحبت‌ها و مصاحبه‌هاش رو جمع‌اوری کرده و چنین کتابی رو نوشته، خیلی کنجکاو بودم ببینم این […]

  • من این کتاب رو دوست داشتم، نمی‌دونم چرا اصلا این کتاب رو خریدم، احتمالا از روی جلدش یا عنوانش خریدم ولی راضی هستم. هر چند مثل تمام کتاب‌های این شکلی که خوندم حس می‌کنم زیادی آب بسته شده به کتاب. کاش به جای آب بستن […]

  • خیلی وقت بود این کتاب رو خریده بودم، از اون دسته از کتاب‌هایی بود که پیشنهاد می‌کنند هر طراح یا مدیر محصولی باید بخونه، ولی من فرصت پیدا نمی‌کردم بخونمش، در کل کتاب رو دوست داشتم ولی واقعا برای صفحه‌پر کردن به نظرم خیلی محتوای […]

  • اولی که این کتاب رو برداشتم بخونم فکر می‌کردم واقعا بیزار هست، مثل اون ضرب‌المثل انگلیسی که می‌گفت «هنوز اونقدر پولدار نشدم که جنس ارزون بخرم»، متاسفانه من به این ضرب‌المثل هم اعتقاد دارم، ولی این کتاب می‌خواد بگه من به دلیل درستی از چیزهای […]

  • جدیدا کتاب خوندن برام سخت شده، وقت درست و حسابی پیدا نمی‌کنم با تمرکز بشینم و کتاب بخونم. این کتاب رو یک روز از روی میز اتاق دلبر برداشتم، این کتاب رو به خودش هدیه داده بود، جالب بود. قبل از این کتاب، ایکیگای رو […]

  • امروز رفتم سر قفسه‌ی کتاب‌های خونه‌ی پدری و دنبال یک کتاب می‌گشتم تا آخرین کتاب تابستون رو بخونم، چند تا کتاب رو بررسی کردم ولی این کتاب رو انتخاب کردم، به خاطر استرس و اضطراب شدیدی که این روزها گرفتارش هستم، زندگیم در هاله‌ای از […]

  • برای یک مراسم معنوی به خونه‌ی یکی از دوستان رفته بودم، همینطوری که نشسته بودم دیدم روی میز کنار دستم کتابی با عنوان «پرنده‌ای به نام آذرباد» به چشم می‌خوره، اولش بهش اهمیت ندادم، بعد از چند دقیقه کتاب رو برداشتم ورق زدم و گذاشتم […]

  • امروز خونه نبودم و به مامان گفتم می‌تونم از قفسه‌ی کتاب‌های یلدا کتابی بردارم و بخونم؟ گفت چرا که نه! این شد که من این کتاب رو انتخاب کردم. خیلی وقت بود کتاب داستان نخونده بودم. یادم رفته بود چنین کتاب‌هایی هم هست. فکر نمی‌کنم […]

  • منصور ضابطیان رو اولین بار در تلویزیون دیدم، حتی اسم برنامه هم یادم نیست، فقط یادم میاد مجری بود تا اینکه اولین کتابش مارکوپولو بود که من خوندم، البته نمی‌دونم اولین کتابی هست که نوشته یا نه ولی اولین کتابی که من ازش خوندم اون […]

  • این کتاب رو از فیدیبو خریده بودم و امروز فرصت شد بخونمش، از وقتی یادم میاد عاشق مدیریت زمان و برنامه‌ریزی هستم، به نظرم اگر بخوام یک شغل از بین شغل‌های دنیا انتخاب کنم که نمی‌تونم، مدیریت پروژه خیلی با روحیاتم سازگاره، محتوایات این کتاب […]

  • این کتاب رو از نمایشگاه کتاب امسال خریدم، موقع خرید اصلا نگاه نکردم نویسنده‌ی کتاب چه کسی هست! امروز بعد از کتاب «داستان‌نویسی به مثابه شغل» هاروکی موراکامی این کتاب رو خوندم، یکم خورد تو ذوقم. فکر کنید یک نفر اولین کتابی که در زندگیش […]