• به نظرم فیلم‌های عباس کیارستمی اصلا فیلم نیست، یه مفهوم فوق‌العاده‌ی دیگه است. استفاده از نابازیگر کم بود، فکر کنید یک داستان واقعی پیش اومده، یکی رفته خودش رو به جای محسن مخملباف جا زده، یه جورایی سر یه خانواده‌‌ای رو کلاه گذاشته، بعد بیای […]

آخرین یادداشت‌های من:

  • به نظرم فیلم‌های عباس کیارستمی اصلا فیلم نیست، یه مفهوم فوق‌العاده‌ی دیگه است. استفاده از نابازیگر کم بود، فکر کنید یک داستان واقعی پیش اومده، یکی رفته خودش رو به جای محسن مخملباف جا زده، یه جورایی سر یه خانواده‌‌ای رو کلاه گذاشته، بعد بیای […]

  • من خیلی مشتری سینمای خانگی نبودم، شاید دلیلش این بود که اپلیکیشن‌شون روی تلویزیون نصب نبود و روی لپ‌تاپ ترجیح می‌دادم فیلم‌های خارجی ببینم. الان اجل معلق و کارناوال تبدیل به فیلم‌های خانوادگی شدن که هر هفته دنبال می‌کنیم. اولین بار هم یادمه بیکار تو […]

  • یک هفته همه چیز خوب پیش میره، یک هفته همه چیز دایورت میشه، یک هفته نصفه خوب پیش میره، زندگی همینه، هیچ چیزی ثابت نیست. حتی روتین‌ترین برنامه‌ها هم می‌تونن روتین نباشن. یکم از برنامه دارم فاصله می‌گیرم، دلیلش اینه پروژه‌ی خیلی بزرگی رو شروع […]

  • این هفته تئاتر تو تئاتر شد. دوشنبه من و دلبر رفتیم تئاتر، امروز سه‌تایی اومدیم. اولین اجرای تئاتر همه چی وردار هم بود. موضوع و داستان نمایش واقعا خیلی کاربردی بود برای لیلی، متاسفانه این چند وقت تو مدرسه با یه همکلاسی مواجه شده که […]

  • واقعا زشت‌ترین عنوان نوشته‌ای هست که تا حالا گذاشتم، نمی‌خواستم این عنوان رو انتخاب کنم، ولی هر چی فکر کردم دیدم هیچ واژه‌ی دیگه‌ای نمی‌تونه اینقدر خوب حق مطلب رو ادا کنه. شاید همه‌ی آدم‌ها در زندگی‌شون حداقل یکبار با آدم‌هایی که خود عن‌پنداری دارن […]

  • از اونجایی که نمی‌تونم مثل آدم‌های دیگه فقط یک کار رو همزمان در زندگیم انجام بدم، دوباره دل رو زدم به دریا و رفتم دوره‌ی بازآموزی خلبانی رو شرکت کردم تا دوباره بتونم پرواز کنم. اولش فکر می‌کردم نهایتا ۸ ساعت باشه ولی ۲۰ ساعت […]

  • چند هفته‌ی پیش یکی از دوستانم بهم پیشنهاد داد حتما این تئاتر رو ببینم. ولی پر بود تا چند هفته، فرداش دوباره چک کردم دیدم چند تا زمان جدید باز شده، سریع بلیت رو برای امروز گرفتم. وقتی رسیدم به مجموعه تئاتر لبخند، دلبر رفت […]

  • جمعه نشسته بودم توی خونه و دوست داشتم یک فیلم ببینم، از قضا دلبر هم همین تصمیم رو گرفته بود، ولی چون کنترل دستش بود، یک فیلم طنز که به نظرم خیلی هم زرد اومد گذاشت و از شانس خوبم چون لیلی خونه بود، بعد […]

  • امروز صبح نشسته بودم و مشغول کار شده بودم که مدیرعامل از در اومد تو و گفت: «سلام، در چه حالی»، اصلا انتظار چنین موقعیتی رو نداشتم. از طرفی خوشحال هم بودم، چون از صبح داشتم فکر می‌کردم اپلیکیشنی که آخر هفته روی مشکلاتش کار […]

  • این هفته هم گذشت، ولی عجب گذشتنی شد. روز آخری که شرکت بودم قرار بود برای مدیرعامل نسخه‌ی MVP اپلیکیشنی که نوشته بودم رو دمو کنم، ولی تو دفتر خودش کار نکرد، بعد آوردمش تو دفتر خودم، اونجا هم کار نکرد، بعد بردمش دفتر یکی […]

  • دیگه فکر می‌کنم وارد سال پنجم شدم که آرش رو از نزدیک ندیدم. یکی از مهم‌ترین بدی‌های مهاجرت برای کسانی که موندن همین دوری‌هاست. ارتباطات خلاصه میشه به گوگل‌میت و …، درحالیکه قبلا تو خیابون قدم می‌زدیم، با هم سفر می‌رفتیم، پای تخته توی شرکت […]

  • امروز پرهام بهم پیام داد که یکی از بچه‌ها کتابی نوشته و نمی‌دونه چطوری باید منتشر کنه! گفت احتمالا می‌شناسمش، منم با توجه به احترامی که برای پرهام قائل هستم گفتم ردیفه بگو بهم پیام بده، وقتی حمید بهم پیام داد، دیدم بله می‌شناسمش، البته […]

  • خیلی وقت بود بردیا رو ندیده بودم، یک بار هم همین چند وقت پیش با هم قرار گذاشتیم و من نتونستم برم، اینبار دیگه نمی‌شد، باید می‌دیدمش، واقعا هم دوست داشتم ببینمش ولی خب، فرصتی که نیاز بود پیدا نمی‌شد. برام خیلی جالبه بعضی از […]

  • دیروز آدمی که برای اولین بار همین چند روز پیش دیده بودمش بهم زنگ زد، قرار بود چیزی بهش بفروشم. حس کردم دچار سردرگمی شده، وسط مکالمه گفت، «من حس می‌کنم می‌تونم به شما اعتماد کنم!»، «اگر جای من بودید چه تصمیمی می‌گرفتید»، اولش از […]

آخرین کتاب‌هایی که خوندم:

  • کتاب «آلیس پای آتش» نوشته یون فوسه یک داستان شاعرانه و در عین حال عمیق درباره‌ی عشق، تنهایی و خاطرات است. روایت این کتاب آرام و نفس‌گیر است؛ انگار نویسنده می‌خواهد ما را آهسته و با تأمل به دنیای ذهنی آلیس ببرد. داستان درباره زنی […]

  • کتاب «سوروسات در سوراخ موش» اولین رمان مکزیکی خوآن پابلو ویلالوبوس است که در سال ۲۰۱۱ منتشر شد و خیلی زود جزو نامزدهای جایزه بهترین کتاب اول گاردین قرار گرفت. این کتاب بخشی از مجموعه «برج بابل» نشر چشمه است، ساخته‌ای‌ست از داستان‌های کوتاه ادبی با […]

  • کتاب «من از یادت نمی‌کاهم، مارتیتا» نوشته‌ی ساندرا سیسنروس (ترجمه‌ی اسدالله امرایی) اثری است کوتاه و عمیق که روایت‌گر خاطرات سه زن جوان مکزیکی-آمریکایی به نام‌های «کورینا»، «پائولا» و «مارتیتا» است. این سه دوست در پاریس با هم آشنا می‌شوند و ماه‌ها در حاشیه‌های شهر […]

  • چیزی که باعث شد جذب این کتاب بشم عنوانش بود «پدر بودن»، این کتاب نوشته کارل اُوه کنوسگور است که توسط زهره خلیلی ترجمه شده و انتشارات خوب هنوز هم این کتاب رو چاپ کرده. این کتاب روایت‌های صادقانه‌ی کارل اُوه از زندگی شخصی خودش […]

  • امروز خیلی اتفاقی وقتی داشتم تو خیابون‌ پرسه می‌زدم رسیدم به یک کتابفروشی، از بیرون دیدم کافه هم داره، با خودم گفتم میرم استراحتی می‌کنم، در بسته بود، یکی از کارکنان وقتی داشت می‌رفت داخل منم سریع رفتم داخل، گفت تعطیله، مراسم داریم، گفتم یه […]

  • این کتاب رو به خاطر عنوانش خریدم و از اونجایی که انتشارات میلکان چاپش کرده بود تردیدی در خریدش نکردم و بعد از خوندنش می‌تونم بگم واقعا راضی بودم. کتاب خیلی خوبی بود. من به عنوان کسی که هم به شدت کمال‌گرا هستم و هم […]

  • این کتاب رو فقط به خاطر ناوال راویکانت خریدم، وگرنه کتابی با چنین عنوانی رو بعیده بخرم، راهنمای خوشبختی و ثروتمندی، البته خودش این کتاب رو ننوشته ولی یکی صحبت‌ها و مصاحبه‌هاش رو جمع‌اوری کرده و چنین کتابی رو نوشته، خیلی کنجکاو بودم ببینم این […]

  • من این کتاب رو دوست داشتم، نمی‌دونم چرا اصلا این کتاب رو خریدم، احتمالا از روی جلدش یا عنوانش خریدم ولی راضی هستم. هر چند مثل تمام کتاب‌های این شکلی که خوندم حس می‌کنم زیادی آب بسته شده به کتاب. کاش به جای آب بستن […]

  • خیلی وقت بود این کتاب رو خریده بودم، از اون دسته از کتاب‌هایی بود که پیشنهاد می‌کنند هر طراح یا مدیر محصولی باید بخونه، ولی من فرصت پیدا نمی‌کردم بخونمش، در کل کتاب رو دوست داشتم ولی واقعا برای صفحه‌پر کردن به نظرم خیلی محتوای […]

  • اولی که این کتاب رو برداشتم بخونم فکر می‌کردم واقعا بیزار هست، مثل اون ضرب‌المثل انگلیسی که می‌گفت «هنوز اونقدر پولدار نشدم که جنس ارزون بخرم»، متاسفانه من به این ضرب‌المثل هم اعتقاد دارم، ولی این کتاب می‌خواد بگه من به دلیل درستی از چیزهای […]

  • جدیدا کتاب خوندن برام سخت شده، وقت درست و حسابی پیدا نمی‌کنم با تمرکز بشینم و کتاب بخونم. این کتاب رو یک روز از روی میز اتاق دلبر برداشتم، این کتاب رو به خودش هدیه داده بود، جالب بود. قبل از این کتاب، ایکیگای رو […]

  • امروز رفتم سر قفسه‌ی کتاب‌های خونه‌ی پدری و دنبال یک کتاب می‌گشتم تا آخرین کتاب تابستون رو بخونم، چند تا کتاب رو بررسی کردم ولی این کتاب رو انتخاب کردم، به خاطر استرس و اضطراب شدیدی که این روزها گرفتارش هستم، زندگیم در هاله‌ای از […]