• یک هفته‌ی دیگه از تابستون هم گذشت، من کار خاصی برای اهداف و برنامه‌های تابستون نکردم. این جنگ خیلی چیزها رو بهم ریخت، اینم روش. البته تلاش جالبی کردم برای جبران خیلی کارها مثل نوشتن در بلاگم، حداقل به روزش کردم. حالا می‌تونم از هفته […]

آخرین یادداشت‌های من:

  • یک هفته‌ی دیگه از تابستون هم گذشت، من کار خاصی برای اهداف و برنامه‌های تابستون نکردم. این جنگ خیلی چیزها رو بهم ریخت، اینم روش. البته تلاش جالبی کردم برای جبران خیلی کارها مثل نوشتن در بلاگم، حداقل به روزش کردم. حالا می‌تونم از هفته […]

  • ترم گذشته یکی از اساتید درباره یک قانونی در روانشناسی حرف می‌زد به اسم ۱۰-۱۰-۱۰، من خیلی ازش خوشم اومد برای همین قانون خودم رو گذاشتم، ۱۲-۱۲-۱۲، این قانون میگه اگر خواستید با کسی وارد رابطه بشید برای دوستی، ازدواج، همکاری یا … اول یک […]

  • دیروز وسط جلسه مسعود گفت فردا میای بریم انبار یک سری وسیله با خودمون ببریم دفتر جدید؟ گفتم آره چرا که نه، اتفاقا بدنم نیاز به کار فیزیکی داره. شب قبلش هنوز اضطراب شدید داشتم خوابم نبرد، صبح ساعت ۸ بیدار شدم دیدم مسعود هم […]

  • امروز با خودم گفتم بد نیست دوباره فیلم «تاپ‌گان، ماوریک» رو ببینم. این فیلم رو چند سال پیش آمریکا برای حمله به تاسیسات ایران ساخته، از کجا مشخصه که ایران هست؟ خیلی ساده است، ایران تنها کشوری هست که هنوز F14 داره، یعنی میشه گفت […]

  • به نظر میاد زندگی‌مون به قبل و بعد از جنگ تقسیم شده، اولین شام بعد از جنگ، اولین تهران بعد از جنگ و حالا اولین جلسه حضوری بعد از جنگ. چقدر احساس متفاوتی داشت، آدم‌ها رو در آغوش گرفتن، انگار داشتم با یک نگاه دیگه‌ای […]

  • بالاخره برگشتیم تهران، هیچ وقت چنین حسی موقع برگشت به تهران نداشتم. انگار دلم براش خیلی تنگ شده بود. فکر نمی‌کردم یک روز اینطوری دلم برای این شهر تنگ بشه. همه چیز رو یک طور دیگه‌ای نگاه می‌کردم. انگار دنبال زخم‌هایی بودم که روی تنش […]

  • چند روز پیش مدیر گروه بهم پیام داد که به بچه‌ها بگو قراره ترم تابستانی ارائه بشه، دو تا درس و به صورت مجازی. موندم چرا به من می‌گفت که به بقیه بگم وقتی خودش تو تمام گروه‌ها بود. من نمی‌خواستم ترم تابستانی بردارم ولی […]

  • اولین هفته از تابستان هم گذشت. هیچ کاری نکردم برای انجام برنامه‌های تابستون. جنگ باعث شده بود احساس عجیبی داشته باشم. نمی‌تونستم احساساتم رو مدیریت کنم و کار کنم. حتی کتاب خوندن. ولی امتحانات دانشگاه رو با هر زحمتی بود تموم کردم. هر روز در […]

  • یک پارکی بود هر وقت از کنارش رد می‌شدیم لیلی می‌گفت نمیریم اینجا؟ شهربازی داره! منم چون حال روحی خوبی نداشتم می‌گفتم بعدا میارمت، امروز بالاخره وقتش رسید. با هم رفتیم شهربازی، اولش لیلی وسایل مخصوص بچه‌ها رو سوار شد تا اینکه ماشین برقی رو […]

  • دیروز، روز دوازدهم جنگ بود، پدافند در ایران تلاش می‌کرد دفاع کنه از شهرهامون و همزمان داشتیم اسرائیل و آمریکا رو با هم می‌زدیم. احساس خیلی پیچیده‌ای بود، سرنوشت جنگ مبهم‌تر از همیشه شده بود. تا اینکه با هر سختی بود خوابیدیم، صبح که بیدار […]

  • این روزها بیشترین چیزی که به چشم میومد، نداشتن پدافندهوایی و نیروی هوایی بود. ناخودآگاه یاد فیلم حمله به H3 افتادم، واقعیت اینه که داشتن یک نیروی هوایی قدرتمند در زمان جنگ ۸ ساله با عراق به ما کمک کرد یک وجب از خاک کشور […]

  • برای خونه‌ی لیلی تلویزیون نخریدم، تصمیم داشتم به جاش از پروژکتور استفاده کنم، فکر میکنم شیائومی L1 PRO خریدم. به نظرم دیوایس خیلی فوق‌العاده‌ای هست، چون این مدل در روز هم بد نشون نمیده، کیفیت تصویر خیلی خوبی داره، صدای خوبی هم به نظرم داره، […]

  • روز دهم جنگ، آمریکا دید این سگ هارش علاوه بر زدن خوبم داره می‌خوره و دیگه تنهایی از پس کار بر نمیاد، این شد که صبح از خواب بیدار شدیم و دیدیم بالاخره آمریکا هم وارد عمل شده، من همیشه میگم دنیای ما انسان‌ها واقعا […]

  • روز نهم جنگ، مصادف شده با آخرین امتحان دانشگاه، درس روش تحقیق استاد تقوایی، کلاسش عالی بود، به من می‌گفت «هفتی» به خاطر نمره‌ای که در درس یادگیری و تفکر در ترم پیش گرفته بودم. این درس در اصل برای آمادگی برداشتن واحد پایان‌نامه بود. […]

آخرین کتاب‌هایی که خوندم:

  • چیزی که باعث شد جذب این کتاب بشم عنوانش بود «پدر بودن»، این کتاب نوشته کارل اُوه کنوسگور است که توسط زهره خلیلی ترجمه شده و انتشارات خوب هنوز هم این کتاب رو چاپ کرده. این کتاب روایت‌های صادقانه‌ی کارل اُوه از زندگی شخصی خودش […]

  • امروز خیلی اتفاقی وقتی داشتم تو خیابون‌ پرسه می‌زدم رسیدم به یک کتابفروشی، از بیرون دیدم کافه هم داره، با خودم گفتم میرم استراحتی می‌کنم، در بسته بود، یکی از کارکنان وقتی داشت می‌رفت داخل منم سریع رفتم داخل، گفت تعطیله، مراسم داریم، گفتم یه […]

  • این کتاب رو به خاطر عنوانش خریدم و از اونجایی که انتشارات میلکان چاپش کرده بود تردیدی در خریدش نکردم و بعد از خوندنش می‌تونم بگم واقعا راضی بودم. کتاب خیلی خوبی بود. من به عنوان کسی که هم به شدت کمال‌گرا هستم و هم […]

  • این کتاب رو فقط به خاطر ناوال راویکانت خریدم، وگرنه کتابی با چنین عنوانی رو بعیده بخرم، راهنمای خوشبختی و ثروتمندی، البته خودش این کتاب رو ننوشته ولی یکی صحبت‌ها و مصاحبه‌هاش رو جمع‌اوری کرده و چنین کتابی رو نوشته، خیلی کنجکاو بودم ببینم این […]

  • من این کتاب رو دوست داشتم، نمی‌دونم چرا اصلا این کتاب رو خریدم، احتمالا از روی جلدش یا عنوانش خریدم ولی راضی هستم. هر چند مثل تمام کتاب‌های این شکلی که خوندم حس می‌کنم زیادی آب بسته شده به کتاب. کاش به جای آب بستن […]

  • خیلی وقت بود این کتاب رو خریده بودم، از اون دسته از کتاب‌هایی بود که پیشنهاد می‌کنند هر طراح یا مدیر محصولی باید بخونه، ولی من فرصت پیدا نمی‌کردم بخونمش، در کل کتاب رو دوست داشتم ولی واقعا برای صفحه‌پر کردن به نظرم خیلی محتوای […]

  • اولی که این کتاب رو برداشتم بخونم فکر می‌کردم واقعا بیزار هست، مثل اون ضرب‌المثل انگلیسی که می‌گفت «هنوز اونقدر پولدار نشدم که جنس ارزون بخرم»، متاسفانه من به این ضرب‌المثل هم اعتقاد دارم، ولی این کتاب می‌خواد بگه من به دلیل درستی از چیزهای […]

  • جدیدا کتاب خوندن برام سخت شده، وقت درست و حسابی پیدا نمی‌کنم با تمرکز بشینم و کتاب بخونم. این کتاب رو یک روز از روی میز اتاق دلبر برداشتم، این کتاب رو به خودش هدیه داده بود، جالب بود. قبل از این کتاب، ایکیگای رو […]

  • امروز رفتم سر قفسه‌ی کتاب‌های خونه‌ی پدری و دنبال یک کتاب می‌گشتم تا آخرین کتاب تابستون رو بخونم، چند تا کتاب رو بررسی کردم ولی این کتاب رو انتخاب کردم، به خاطر استرس و اضطراب شدیدی که این روزها گرفتارش هستم، زندگیم در هاله‌ای از […]

  • برای یک مراسم معنوی به خونه‌ی یکی از دوستان رفته بودم، همینطوری که نشسته بودم دیدم روی میز کنار دستم کتابی با عنوان «پرنده‌ای به نام آذرباد» به چشم می‌خوره، اولش بهش اهمیت ندادم، بعد از چند دقیقه کتاب رو برداشتم ورق زدم و گذاشتم […]

  • امروز خونه نبودم و به مامان گفتم می‌تونم از قفسه‌ی کتاب‌های یلدا کتابی بردارم و بخونم؟ گفت چرا که نه! این شد که من این کتاب رو انتخاب کردم. خیلی وقت بود کتاب داستان نخونده بودم. یادم رفته بود چنین کتاب‌هایی هم هست. فکر نمی‌کنم […]

  • منصور ضابطیان رو اولین بار در تلویزیون دیدم، حتی اسم برنامه هم یادم نیست، فقط یادم میاد مجری بود تا اینکه اولین کتابش مارکوپولو بود که من خوندم، البته نمی‌دونم اولین کتابی هست که نوشته یا نه ولی اولین کتابی که من ازش خوندم اون […]