
با ارزشتر از یک لشکر
امروز خیلی حوصلم سر رفته بود، به مسعود پیام دادم، اونم گویا در همین موقعیت گیر کرده بود، گفت ناهار بیا اینجا، منم سریع جمع و جور کردم و رفتم پیش مسعود، ناهار عدسپلو درست کرد، خیلی عجیبه من عدسپلو رو اینقدر دوست دارم. یکی از دلایلی که اینقدر امروز غمانگیز بود تاسوعا بود، بچه که بودم میرفتم هیئت، الانم نه اینکه دوست نداشته باشم برم، تنبلی باعث میشه ترجیح بدم بشینم گوشهی خونه و تو حال و هوای خودم بمونم. اون موقع همیشه تو ذهنم این طوری بود که همهی آدمها مثل من میرن هیئت، یکم بعد تو ذهنم اینطوری بود که مگه میشه کسی در چنین روزی هیئت نره! بزرگتر که شدم همه چیز تو ذهنم عوض شد. نمیدونم چی شد که اینطوری شدم ولی ناراحت کننده هم نیست. تاسوعا یه جورایی روز ابوالفضل (ع)، برادر ناتنی امام حسین (ع) هست، کسی که با تمام وجودش امام رو دوست داشت و به نظرم با تکتک سلولهای وجودش مایه گذاشت در کربلا، به تنهایی یک لشکر حریفش نبود. داشتم فکر میکردم چقدر به دوستی، رفاقت و برادری با کیفیت اعتقاد دارم، واقعا ترجیح میدم یک دوست داشته باشم ولی به تمام معنای کلمه داشته باشم، تا اینکه کلی آدم دور و برم باشه که ندونم هستن، نیستن، میشه روشون حساب کرد، تو موقعیتهای خاص چه واکنشی نشون خواهند داد و …، واقعا به نظرم یک آدم درست در زندگی بهتر از هزاران آدم خوبه و معمولی هست.