
گزارش هفتهی هفتم از چالش دوازده
هفتهی خیلی عجیبی بود، یه جورایی فصل بهار رو به نیمه رسوندم و وارد نیمهی دوم بهار شدم، راضی نیستم خیلی از خودم، میتونستم خیلی بهتر از این حرفها باشم، ولی خب، بد هم نبود، این هفته مجبور بودم در کنار خانواده باشم. ذهنم درست کار نمیکرد، یعنی تمرکزی روی موضوع خاصی نداشتم. ولی با این حال کلی زبان خوندم و خودم رو رسوندم به برنامه، سطح B1 زبان رو در سایت. BUSUU تموم کردم. قصد ندارم در بهار جلوتر برم، احتمالا دوباره مرور میکنم و سعی میکنم لغات بیشتری رو یاد بگیرم و گرامرها رو یکم درست و درمونتر یاد بگیرم. کلی فیلم دیدم، کلی کتاب خوندم، یه جورایی فیلم رو از برنامه زدم جلو و کتاب رو هم همینطور، بیشتر در حوزهی کاری سردرگم هستم، حتی پیادهروی هم طبق برنامه پیش بردم و یه پادکست طولانی هم گوش دادم که کلی باعث شد انگیزه بگیرم برای کارهایی که میخوام بکنم. جالب اینه فهمیدم نباید به خندهی آدمها اعتماد کنم. آدمها موجودات عجیبی هستند، البته منم یه مدل خاص خودم رو دارم و اگر کسی از چشمم بیفته خیلی سخت بتونم نگاهم رو بهش مثل قبل کنم، هفتهی عجیبی بود و بالاخره تموم شد.