شروع چالش پیادهروی روزانه!
الان دقیقا دو هفته است که تصمیم دارم پیادهروی روزانه را شروع کنم ولی مدام پشت گوش میندازم ولی بالاخره شروع کردم، یعنی پیش آرین بودم و بهم گفت بریم بیرون قدم بزنیم؟ گفتم چرا که نه! این شد که یک ساعت پیادهروی کردیم و
الان دقیقا دو هفته است که تصمیم دارم پیادهروی روزانه را شروع کنم ولی مدام پشت گوش میندازم ولی بالاخره شروع کردم، یعنی پیش آرین بودم و بهم گفت بریم بیرون قدم بزنیم؟ گفتم چرا که نه! این شد که یک ساعت پیادهروی کردیم و
مدتی هست که ماشین ندارم و درستش هم نمیکنم، داره بهم خوش میگذره مثل قدیمها پیاده از این طرف به اون طرف میرم، دیگه سفرهای غیرضروری ندارم و کلا با خط یازده در حال رفتوآمد هستم. امروز آرین تماس گرفت که بیا بریم بیرون، گفتم
بالاخره این برنامه هم تموم شد، نمیدونم تابستون برنامهی ۱۳ هفتهای دویدن رو پیش میگیرم یا نه، ولی خوشحالم که ۱۳ هفته پیادهروی رو تموم کردم. امروز با خودم یک مسابقهی پیادهروی گذاشتم و همینطوری پیادهروی کردم تا اینکه با خودم گفتم، دیگه کافیه، برمیگردم
این هفته تصمیم گرفتم دو هفتهای خارج از شهر باشم، به خاطر امتحاناتم، قرار شد خانوادگی بریم، سر راه رفتیم سر وقت باغچهی لیلی، جایی که دوازده تا درخت میوه کاشته بودیم، بابا گفته بود آلبالوها رسیدن. وقتی رسیدیم سهتایی آویزون درختها شدیم، لیلی خیلی
این هفته با هر کسی که میخواستم قرار بگذارم توی پارک قرار میگذاشتم که راه بریم، یه جورایی هر چی قبلا پیادهروی نکرده بودم به جاش این هفته جبران کردم، یعنی اسم پیادهروی میاد حالم بد میشه. حداقل تونستم کلی از عقب افتادگیهای پیادهروی رو
جمعهی این هفته آزمون جامع گردشگری داشتم، اصلا فرصت نکردم هیچ کار دیگهای به جز کلاس خلبانی رفتن و درس خوندن برای آزمون انجام بدم، باید شش تا کتاب رو میخوندم و نمونه سوال حل میکردم، ۱۴۰۰ صفحه حدودا فقط کتاب خوندم، دیگه مغزم درد
این هفته دچار پریود مغزی شدیدی شده بودم، یعنی از کارهای اینطوری که بخوام برم بیرون دوری میکردم، خب اینم بخشی از زندگیه دیگه، کاریش نمیشه کرد، البته برای من زیاد پیش میاد، میدونید، وضعیت این کشور دیگه اعصاب برای آدم نمیگذاره، شب میخوابی صبح
این هفته هم خیلی حوصلهی پیادهروی نداشتم، چون ذهنم خیلی درگیر بود، انگار به مشکل جدی در زندگیم برخورده بودم و نمیتونستم حلش کنم. تا اینکه یکی از بچهها گفت بیا امروز با هم بریم پیادهروی، منم استقبال کردم، جالب این بود که تازه رسیده
بیشتر از یک هفته شد که حوصلهی هیچ کاری نداشتم، میخواستم این هفته حداقل چند تا کار رو شروع کنم ولی باز هم به خودم میگفتم بیخیال، تا اینکه سهشنبه با خودم گفتم پاشو خجالت بکش، نصف هفته رفت، پادکست طبقهی ۱۶ رو به پیشنهاد
هفتهی ششم به تمام معنی کلمه گند زدم، نه فقط در پیادهروی، در همه چیز. البته روز اولش رو به خاطر دیدن یکی از دوستانم رفتم، اونم خیلی اتفاقی بود، نمیدونم چرا اینطوری شد، شاید به خاطر عمل مامانم بود یا تصادف کردن خواهر دلبر