عروسی
امروز با پدر و مادر دلبر راهی عروسی شدیم. چون ماشین ما خراب شده بود و ترجیح دادیم با یک ماشین بریم. قبل از رسیدن رفتیم سری هم به خونهی لیلی زدیم، اونقدر سوراخ در اون خونه درست کردم که یک گربه اونجا زایمان کرده
امروز با پدر و مادر دلبر راهی عروسی شدیم. چون ماشین ما خراب شده بود و ترجیح دادیم با یک ماشین بریم. قبل از رسیدن رفتیم سری هم به خونهی لیلی زدیم، اونقدر سوراخ در اون خونه درست کردم که یک گربه اونجا زایمان کرده
ماه رمضان امسال اکثرا در سفر بودم. خانوادهی دلبر هم نیمهی رمضان همیشه افطاری میدادن، امسال خودشونم سفر بودن و با هم که سفر بودیم، این شد که تصمیم بر این شد افطاری هم در سفر باشه. درسته روزه نبودم ولی اونقدر هنوز کافر نشدم
دیروز که تصمیم گرفتیم برگردیم تهران، خواهرزادهام رو هم با خودم آوردم، دکترش گفته بود باید سه ماه بعد دوباره بیاد بررسی کنیم، در کمال ناباوری، وضعیت چشمهاش بهتر شده بود، از خوشحالی داشتم بال در میاوردم، جالب این بود که دفعهی قبلی اونقدر ناراحت
هوای امسال طوری بود که سیزده بدر نمیشد از خونه بیرون رفت، حالا صرف نظر از اینکه ماه رمضون هم بود. ولی ما تصمیم گرفتیم از شب قبلش بریم امیرکبیر، بالاخره اونجا برای ما بدر حساب میشه. خیلی اتفاق عجیبی افتاد، بعد از دو هفته
نوروز رو دوست دارم، به خصوص وقتی بچه بودم، احساس جالبی داره، برای من یک شروع دوباره است، هر چند اولش اصولا خوب شروع نمیکنم، من خیلی شروعهای سختی دارم، ولی اگر شروع کنم، دیگه چیزی جلودارم نیست، برای همین برای شروع کردن خیلی اذیت
یادمه وقتی نوجوان و حتی اوایل جوانی خیلی دوست داشتم از این کاغذ پارهها جمع کنم، فکر کنم یک گونی مدرک هم دارم، البته این دوتای آخر رو بیشتر برای این گرفتم که یک چیزهایی برای سال آینده در ذهنمه که دوست دارم انجامش بدم،
روزهای عجیب و سختی رو دارم سپری میکنم، البته میدونید که این واژهها کاملا نسبی هستند، یعنی وقتی من میگم روزهای عجیب و سخت به نسبت روزهای گذشتهی خودمه، نه در مقایسه با دیگران، اگر بخواهیم مقایسه کنیم، همیشه میتونیم بگیم روزهای خوبیه نسبت به
هر چقدر روزهای بیشتری را در این دنیا زندگی کردم، بیشتر فهمیدم آدمها پیچیده هستند، از روی ظاهر کسی نمیشه تشخیص داد چه مدل آدمیه، مثلا گاهی یکی هر روز بهمون لبخند میزنه، ولی توی دلش از ما خوشش نمیاد. گاهی یکی سرمون داد میزنه
یکی از خوشحالیهای من در سالی که گذشت این بود که تونستم ۴۸ جلد کتاب در حوزههای مختلف بخونم. خیلی چیزها یاد گرفتم، از خوندشون لذت بردم. کتاب خوندن باعث میشد حال بهتری داشته باشم. در حوزهی کسبوکار بیشتر تمرکزم روی محتوا و نوشتن بود،
امشب خیلی بهم بد گذشت، بعد از مدتها تا ساعت ۶ صبح بیدار بودم. احساس میکردم خالی شدم از همه چیز. نکتهی جالب ماجرا برای من اینجاست که هر چی بیشتر جلو میرم در زندگیم، بیشتر میفهمم آدمها هیچ وقت کارهایی که من براشون در