در ستایش تئاتر
خیلی وقت بود در حوزهی تئاتر و سینما کتاب نخونده بودم. واقعیت اینه که اینم خیلی کتاب سنگینی بود، شایدم ساده بود ولی سرشار از کلمات قلمبه و سلمبه بود. البته اینم باید بگم که در اصل این کتاب نویسنده نداره، چون در اصل مصاحبه
خیلی وقت بود در حوزهی تئاتر و سینما کتاب نخونده بودم. واقعیت اینه که اینم خیلی کتاب سنگینی بود، شایدم ساده بود ولی سرشار از کلمات قلمبه و سلمبه بود. البته اینم باید بگم که در اصل این کتاب نویسنده نداره، چون در اصل مصاحبه
یکی از خوبیهای این دنیا شاید این باشه که هر شروعی را پایانیست. دورهی مقدماتی بازیگری هم بالاخره پروندهاش بسته شد. چهار تا درس تاریخ سینما، بداهه و خلاقیت، بیان و مبانی بازیگری رو قبول شدم و درس بدن رو افتادم. میدونید اگه تمام درسهایی
خیلی وقت بود اینطوری استرس و اضطراب رو تجربه نکرده بودم، میدونید راستش اگر خودم بودم شاید دچار استرس و اضطراب نمیشدم، همش به فکر همتیمیهام بودم. متاسفانه اصلا فرصت نکردم طوری که باید و شاید تمرین کنم. برای کلاس بداهه و خلاقیت که رسما
امروز آخرین باری هست که برای تمرین بازیگری به پلاتو میرم. دورهی مقدماتی بازیگری هم تموم شد و فردا باید امتحان بدیم. فکر نمیکردم برای امتحانات بازیگری دچار استرس و اضطراب بشم. به خصوص که من نمیخوام بازیگر بشم، صرفا چون برام جالب بود گفتم
امروز امتحان بدن و تاریخ داشتیم و در کنارش کلاسهای جبرانی بداهه و خلاقیت و مبانی بازیگری، برای امتحان کلاس بدن ما تصمیم داشتیم بخشی از نمایش اتللو رو اجرا کنیم، دومین اجرا ما بودیم، من خیلی خوشحال بودم، چون بعدش میتونستم برم خوش بگذرونم.
امروز واقعا حوصلهی برگشتن به تهران رو نداشتم ولی به بچهها قول داده بودم شب چهار ساعت بریم پلاتو و برای اجرای فردا تمرین کنیم. برای آزمون پایان ترم کلاس بدن باید بخشی از نمایشنامهی اتللو نوشتهی شکسپیر رو اجرا میکردیم. سر راه رفتم قم
این هفته، کلاسهای بازیگری رسما تموم میشه، دلم تنگ میشه، واقعا دورهی جذابی بود، خوشحالم به خاطر کاری که کردم. البته دو تا از کلاسهامون به خاطر مشکلی که برای استادش پیش اومده بود هنوز تموم نشده و احتمالا هفتهی بعد باید جبرانی اون کلاسها
این کتاب رو برای امتحان پایان ترم کلاس بدن مجبور شدم بخونم، خیلی کتاب جذابی بود. باید این کتاب رو میخوندیم و بخشهایی از کتاب رو انتخاب میکرد که به یک رویداد اصلی اشاره میکرد، مثلا ما کشته شدن دزدمونا رو انتخاب کردیم به عنوان
چند هفتهای بود بچهها در گروه کلاس در حال دعوا و یارکشی بودن، خیلیهاشون هم به نظر من که از دور نگاه میکردم به سرانجام نمیرسید، هر کسی هم بهم پیشنهاد میکرد رد میکردم. راستش دوست ندارم در فضای غبارآلود انتخاب کنم. بالاخره وقتی همه
این هفته سر کلاسهای بازیگری خیلی خندیدم، صبحها که همیشه با کلاس بدن و استاد کشاورز شروع میشه، ما تازه این هفته تیم تشکیل داده بودیم و آمادهی اجرا نبودیم ولی میخندیدم، خیلی حس جالبی داشت، یه جایی استاد گفت این ابوالفضل دنیا رو اصلا