قبلا وقتی دلم می‌گرفت به یکی از دوستام می‌گفتم پایه‌ای بریم سفر؟ بدون اینکه بدونیم کجا می‌خوایم بریم، می‌گفت بریم. جالب این بود که با همون وضعیتی که بودیم هم می‌رفتیم بدون اینکه بریم وسایلی چیزی جمع کنیم. این بار هم در کافه نشسته بودیم

تازه ماشین رو درست کرده بودم، ولی باز بعد از کاشان ماشین لاستیکش ترکید، البته به خاطر جاده‌ی افتضاح قم - اصفهان هم بود، موندم عوارض چه چیزی رو پرداخت می‌کنیم. نزدیک اصفهان هم ماشین باز خراب شد ولی رفتیم تا رسیدیم. برای لیلی همه

از هفته‌ی پیش درگیر سفر کاری به اصفهان بودم. مدام روزش رو جا‌به‌جا می‌کردم تا بتونم لیلی و دلبر رو هم با خودم ببرم. امروز به یکی از بچه‌ها زنگ زدم و گفتم اگر امکانش هست امروز راه بیفتم. بعدش وسایل رو سریع جمع کردیم

چند روزی بود خیلی دلم گرفته بود، دوست داشتم چند روز برم اراک هم به خانواده سر بزنم، هم یکم با خودم خلوت کنم، همزمان دلبر هم می‌خواست با خانواده بره سفر، تصمیم گرفتیم منم در اون مدت برم اراک، صبح امروز بیدار شدم دلبر

چند روز قبل بابا گفت یک روزتون رو خالی کنید تا یک سمتی بریم، ما هم امروز رو خالی کردیم و قرار شد بریم تا کندوان و برگردیم، ولی از یک جایی به بعد من انداختم توی تونل و همینطوری رفتم تا رسیدیم به چالوس،

من باید می‌رفتم اصفهان و بلیت پیدا نمی‌کردم، هر روز سایت‌های فروش بلیت هواپیما رو چک می‌کردم چون فرصت نداشتم با اتوبوس یا قطار سفر کنم باید سریع برمی‌گشتم، یک روز دیدم دو تا صندلی خالی شده، یکی اکونومی و یکی بیزینس، راستش اصلا فکر

وقتی رسیدم اصفهان حال خیلی داغونی داشتم، به شدت سرما‌خورده بودم. ولی یکی از بچه‌ها آخر شب پیام داد که فردا صبح میام دنبالت با هم بریم صبحونه بخوریم، بهش گفتم من مریضم ولی باز گفت من میام. صبح بیدار شدم دیدم خیلی زوده ولی

خیلی وقت بود می‌خواستم برم اصفهان ولی حس و حالش پیدا نمی‌شد. اول می‌خواستم با ماشین برم ولی دیدم حس و حالش نیست، بعد گفتم با قطار برم، بلیت گیرم نیومد، بعد رفتم سمت اتوبوس دیدم بازم حسش نیست، یعنی بیشتر دلم هوس پرواز کرده

امروز خانوادگی رفتیم شمال، من قصدی برای رفتن به این سفر نداشتم، بعد از ماجرای چشم مصطفی خیلی اذیت شدم با وجودیکه شرایط سفر رو نداشتم تصمیم گرفتم هر طوری شده همراهی‌شون کنم. جالب اینه اون یکی خواهرمم با ما همراه شد و تیم جذابی

من تا مدتی عاشق پرواز بودم، اصلا برای خودم جلسه تولید می‌کردم تا با هواپیما برم و برگردم ولی از یک جایی به بعد انگار از پرواز ترسیدم، شاید برای همین رفتم و کلاس‌های خلبانی رو شروع کردم. ولی تا امروز دیگه سوار هواپیما نشده