من عاشق شخصیت گوستاوو فرینگ هستم، یعنی محبوب‌ترین خلافکار زندگی منه، طرز تفکر و بینشی که نسبت به زندگی داره رو خیلی دوست دارم. این فصل هم به خاطر حضور پر رنگ این شخصیت خیلی دوست داشتم و البته مایک. بعدش سال گودمن رو دوست

خیلی زود بهار گذشت، باورم نمیشه هفته‌ی دهم بود که گذشت. این هفته هم یک فیلم بامزه دیدم، کتاب خیلی خوبی خوندم، هر روز در بلاگم نوشتم. هر روز یک ساعت پیاده‌روی کردم یعنی در مجموع حدودا ۳۰ کیلومتر پیاده راه رفتم. دوره‌های برنامه‌نویسی برانت

باورم نمیشه از اولین باری که شرک رو دیدم بیشتر از ۲۰ سال گذشته. من عاشق شرک بودم به خصوص کاراکتر خر، اصلا ترکیب این دوستی فوق‌العاده است به نظرم. همیشه این ترکیب‌ها برنده هستند. دوبله‌ی فارسی این فیلم هم بی‌نظیر بود، اصطلاحات ایرانی که

امروز با علی نشسته‌ بودیم در کافه و داشتیم درباره‌ی رویاهامون گپ می‌زدیم که رسیدیم به آموزش قهوه، اون می‌گفت خیلی وقته دوست داشتم یک سایت آموزشی بزنم، منم خندیدم و گفتم کاری نداره، بریم تو کارش؟ اینطوری شد که کارکردن روی پروژه‌ی آموزشی درباره‌ی

همیشه دوست داشتم فرانت رو درست‌و‌حسابی یاد بگیرم، خیلی خوشحالم که با کورسرا آشنا شدم یعنی می‌شناختم حوصله نداشتم امتحانش کنم تا اینکه با دوره‌ی حرفه‌ای UX Design گوگل شروع شد. حدودا سه ماه طول کشید این دوره را تموم کنم، چیزهای زیاد جالبی یاد

خوندن این کتاب برای من فوق‌العاده بود. در این کتاب با انواع اختلالات روانی آشنا شدم، اینکه دسته‌بندی‌های کلی بیماری‌های روانی چه چیزهایی هست، هر کدوم چه زیرمجموعه‌هایی دارند و هر اختلال یا بیماری چه علائمی داره و چطوری میشه تشخیص داد. یکی از جذاب‌ترین

اینم از این، آخرین دوره‌ی مدرک حرفه‌ای فرانت‌اند شرکت متا. خیلی این دوره برام مهم نبود چون قرار نیست برم جایی مصاحبه و می‌خوام تلاش کنم پروژه‌ی خودم رو بزنم و پروژه‌های قبلی رو مدیریت کنم. البته می‌دونم کار ساده‌ای نیست، باید بریم جلوتر ببینیم

بالاخره این پروژه‌ی کتاب در ویرگول به نتیجه رسید و با عنوان «فستیوال کتاب ویرگول» آوردیمش بالا. حالا چی شد که اصلا رفتیم سمت کتاب و این فستیوال رو طراحی کردیم قراره در ادامه توضیح بدم. تا امروز بیش از ۶۰۰هزار مطلب در ویرگول منتشر

این هفته به نظرم خوب بود، کلی دوره‌ی آموزشی رو تموم کردم، روی پروژه‌ی کتاب ویرگول کار کردم، کتاب خوندم، هر روز یک ساعت پیاده‌روی کردم، یک فیلم خوب دیدم، با خانواده وقت گذروندم، سفارشات نمایشگاه کتاب رو ارسال کردم، زبان خوندم، کارها رو یکم

از آخرین باری که با علی نشستیم و درباره‌ی خودمون حرف زدیم خیلی وقت بود که می‌گذشت. من داشتم درباره‌ی چیزهایی که این روزها در مغزم می‌گذشت باهاش حرف می‌زدم و اونم درباره‌ی کارهایی که دوست داشته بکنه ولی خب در مسیر دیگه‌ای قرار گرفته