صادقانه در کل زندگی کاریم تا حالا چیزی رو به این شکل تست نکرده بودم. برای تست یک نرم‌افزار ۳۰ نفر آدم رو باید در یک ساعت مدیریت می‌کردم، سناریوهای مختلف رو بررسی می‌کردیم، مستند می‌کردیم، بهشون مسیر می‌دادم و کلی کار جالب دیگه. از

اولین باری که چند وقت پیش با بچه‌ها رفتیم صرفا آشنایی بود، در اون جلسه قرار بر این شد اگر بچه‌ها فیچر جدیدی زدن و رفت روی پروداکشن مسعود شام بده، بالاخره بچه‌ها فیچر فیدبک رو بردن بالا و ما از مسعود شام گرفتیم، حالا

تو کار جدیدم دو تا چیز رو خیلی دوست دارم. یکی جلسات یک‌شنبه‌هاست، یکی هم کوهنوردی جمعه‌هاست، اولی که گویا همیشه قطعیه ولی دومی رو امیدوارم قطعی بمونه، هر دو به حال روحیم کمک می‌کنه، اولی به خاطر اینکه چالش‌های جالبی رو تجربه می‌کنم، باید

امروز برای من حال و هوای خیلی عجیبی داشت. وقتی رسیدم شرکت بعد از انجام کارهایی که داشتم و قبل از جلسه‌ی برنامه‌ریزی برای اسپیرینت آینده، با مدیرعامل جدید شرکت نشستم گپ‌و‌گفتی داشتم و در آخر به این نتیجه رسیدیم به همکاری‌مون ادامه ندیم و

دیشب برای تحقق رویای امیر، که البته رویای منم هست نه به این شکل، رفتیم پیش کاظم دوستش. کاراکتر جذابی داشت، یک آدم جاافتاده، متخصص با عقاید خاص خودش. دیدارمون به تو چطوری من چطورم شروع شد و باعث شد در لابه‌لای این حرف‌ها من

این هفته به لطف شارمین یک کارگاه بازی داشتیم. به نظرم می‌تونستند خیلی بهتر از این حرف‌ها برگزار کنند ولی در کل نمره‌ی قابل قبولی بهشون میدم، هر چند باخت سنگینی رو تجربه کردیم. نکته‌ی جالب این بود که از یک جایی به بعد کنترل

برای انجام یک پروژه جذاب باید می‌رفتم از کارخونه بازدید می‌کردم، یک کارخانه تولید ظروف یکبار مصرف برای صنایع غذایی، فوق‌العاده جذاب بود برای من، هر چند الان که این مطلب رو می‌نویسم این پروژه کنسل شده ولی واقعا ارزش بازدید رو داشت. همیشه از

خودم رو انداختم وسط یک چالش جدید، دارم تلاش می‌کنم نقش مالک محصول رو بازی کنم. به نظر کار جذابی میاد، داکیومنت‌های زیادی خوندم، قراره نقشه‌ی راه یک محصول را طراحی کنم و پیگیری کنم تا به سر منزل مقصود برسه. گاهی حس می‌کنم یک

چند ماه پیش رفته بودم به یک شرکتی مشاوره دادم برای طراحی سایت‌شون و چیزهایی دیگه‌ای که خواسته بودند رو به دوستانم وصل کردنم. بعد از چند ماه دیدم دوباره ازم خواستن برم و مشاوره بدم و دیدم اصلا کاری از پیش نرفته. گفتن دوست

آخر هفته‌ی هیجان‌انگیزی داشتم، یک تسک داشتم که باید ظرف ۴۸ ساعت انجامش می‌دادم. نکته‌ی جالب این کار برای من این بود که هیچ چیزی ازش نمی‌دونستم، هم خود موضوع برای من جدید بود، هم چالش‌ها و کارهایی که برام داشت. اولین گزینه‌ای که به