هفته پیش امیر با ذوق و شوق بهم زنگ زد که پایه هستی یه کسب‌و‌کار راه بندازیم، همینطور که امیر داشت حرف می‌زد من داشتم به ایده‌هایی که طی یک سال گذشته داده بود و هیچ کاری براشون نکرده بودیم فکر می‌کردم، ولی بازم دوست

امروز فهمیدم صالح هم داره از شرکت میره، برای همین نشستیم با هم کلی گپ‌و‌گفت کردیم، از رویاهامون گفتیم، چه چیزهایی رو دوست داریم، چه کارهایی کردیم و دوست داریم چه کارهایی رو انجام بدیم. یکی از رویاهای جذابی که مشترک بود و هر دو

دیشب برای تحقق رویای امیر، که البته رویای منم هست نه به این شکل، رفتیم پیش کاظم دوستش. کاراکتر جذابی داشت، یک آدم جاافتاده، متخصص با عقاید خاص خودش. دیدارمون به تو چطوری من چطورم شروع شد و باعث شد در لابه‌لای این حرف‌ها من

خیلی وقت بود امین رو در توییتر دنبال می‌کردم، بعد از انتشار عکس میزی که ساخته بودم بهم پیام داد که دوست داره هم رو ببینیم و من براش چند تا میز بسازم. بعد از چند روز بالاخره تونستیم با هم قرار بگذاریم و اندازه

مدت‌ها بود که قرار بود افشین رو ببینم ولی یا من نبودم یا اون، امشب دیگه قرار گذاشتیم ساعت ۱۰ هم رو ببینیم در پارک پردیسان، همزمان دیدم آرین حال روحی خوبی نداره به اونم گفتم پاشو بیا بریم بیرون، دو تایی ساعت ۱۰ رسیدیم

خیلی پیش میاد در زندگیم که یاد الیاس بیفتم، جزء انسان‌های بی‌نظیر زندگیم هست که در شرایط سخت همیشه کنارم بوده و این خیلی فوق‌العاده است. خیلی چیزها ازش یادگرفتم، با هم فیلم کوتاه ساختیم و کلی ویدیو آموزشی ضبط کردیم. بعد از مدت‌ها قرار

امروز بعد از سال‌ها یکی از دوستانم رو دیدم که وقتی دبیرستانی بودم با وجودیکه در یک مدرسه نبودیم ولی چون هم محل بودیم بعد از مدرسه همیشه هم رو در اتوبوس واحد می‌دیدیم و کلی گپ می‌زدیم. بعد رابطه‌مون بیشتر شد، با هم رفتیم

خیلی سال بود امید رو ندیده بودم. یادم میاد وقتی بچه بودم یکی از ویژگی‌های جالبش این بود که زیادی رفیق بود، البته وقتی زوم می‌کرد روی یکی و می‌گفت این رفیقمه، اونم همیشه بعد از مدتی حالش رو می‌گرفت. خلاصه هر کاری از دستش