دایی، بریم صبحونه بزنیم؟
امروز صبح از خواب بیدار شدم و تصمیم داشتم سریع برگردم تهران، دیدم فقط من و مصطفی بیدار هستیم، از ذهنم خیلی سریع گذشت که برم برای مامان یه گل بخرم و برگردم تا بیدار میشه بهش بدم، به مصطفی هم گفتم اگر میای با
امروز صبح از خواب بیدار شدم و تصمیم داشتم سریع برگردم تهران، دیدم فقط من و مصطفی بیدار هستیم، از ذهنم خیلی سریع گذشت که برم برای مامان یه گل بخرم و برگردم تا بیدار میشه بهش بدم، به مصطفی هم گفتم اگر میای با
امروز دوست جدیدی رو برای اولین بار میدیدم. در چنین شرایطی همیشه برام مهمه بدونم طرف چقدر دربارهی خودش میدونه! چی مسیری طی کرده تا رسیده به اینجایی که الان هست و چرا اصلا چنین مسیری رو انتخاب کرده، در مجموع داستان آدمها رو دوست
خیلی یهویی ایمان باهام تماس گرفت و گفت امروز میخواد بیاد پیشم، وقتی رسیدم شرکت بهش آدرس دادم و اونم یک ساعت بعد رسید، هیچ برنامه مشخصی نداشتیم، یکم دربارهی کارها و روندشون حرف زدیم، بقیهاش هم داشتیم روی ایدهی ایمان کار میکردیم، ایده جالبی
امروز مسعود گفت میای بریم بیرون؟ گفتم کجا؟ گفت گالری گردی کنیم، گپ بزنیم و
امروز قرار بود مسعود رو ببینیم و با هم کلی گپ بزنیم، ولی وقتی رسیدم کافه دیدم با دوستش اومده، گویا امروز مشغول کمک کردن به این آدم بوده، وسط گفتگو با دوست جدیدمون که اسمش فاطمه بود، حرفهایی که میخواستم بزنم رو زدم و
امروز عصر خیلی اتفاقی امیرحسین زنگ زد که وقت داری هم رو ببینیم گپ بزنیم؟ منم دیدم چند ساله ندیدمش گفتم آره چرا که نه! فکر کنم نیم ساعت بعدش رسید پیشم و شروع کردیم بحثهای عمیق فلسفی کردیم. چرا اینجایی؟ راضی هستی؟ با دلت
دیگه فکر میکنم وارد سال پنجم شدم که آرش رو از نزدیک ندیدم. یکی از مهمترین بدیهای مهاجرت برای کسانی که موندن همین دوریهاست. ارتباطات خلاصه میشه به گوگلمیت و
امروز پرهام بهم پیام داد که یکی از بچهها کتابی نوشته و نمیدونه چطوری باید منتشر کنه! گفت احتمالا میشناسمش، منم با توجه به احترامی که برای پرهام قائل هستم گفتم ردیفه بگو بهم پیام بده، وقتی حمید بهم پیام داد، دیدم بله میشناسمش، البته
خیلی وقت بود بردیا رو ندیده بودم، یک بار هم همین چند وقت پیش با هم قرار گذاشتیم و من نتونستم برم، اینبار دیگه نمیشد، باید میدیدمش، واقعا هم دوست داشتم ببینمش ولی خب، فرصتی که نیاز بود پیدا نمیشد. برام خیلی جالبه بعضی از
من و ایمان برای یک سال در یک شرکت فناوری همکار بودیم، من به عنوان مدیرمحصول و ایمان به عنوان برنامهنویس، کاراکتر فوقالعاده جذاب و افتادهای داره، گفتگو کردن باهاش جالبه، طرز فکرهای خاص خودش رو داره. چند وقت پیش پیام داد که بیا هم