دایی ازم مجسمه می‌خری؟

امروز یک گوشه از خونه نشسته بودم که مصطفی اومد کنارم و گفت دایی با خمیر یه مجسمه ساختم کلی آپشن داره، میخری ازم؟ اولش اینطوری بودم که چرا باید خمیر بخرم؟ گفتم بزار دایی یکم بهش فکر کنم، بعد رفتم تو این فکر که اگر میلاد هنوز زنده بود چه کار می‌کرد! قطعا ازش می‌خرید، پس الان من باید به جای اون این کار رو انجام بدم تا اینکه وسط افکارم لیلی از راه رسید، مجسمه خمیری مصطفی رو گرفته بود دستش و گفت بابا این رو میخری؟ گفتم مگه این برای مصطفی نیست؟ گفت چرا من فروشنده‌اش هستم، خندیدم و بهش گفتم بهم تخفیف هم میدی؟ گفت بزار برم بپرسم. بعد دوتایی گوشه خونه داشتن با هم پچ‌پچ می‌کردن و دوتایی اومدن گفتن ۱۵۰ خیرش رو ببینی، منم یه ۲۰۰ تومانی تو جیبم بود بهشون دادم گفتم بقیه‌اش رو بیارید، رفتن با خمیر یه چیز کوچیک ساختن گفتن پول خورد نداشتیم اینم بقیه پول‌تون، ترکیده بودم از خنده، خوشحالم که فرآیند خرید و فروش رو دارن تمرین می‌کنن.

نوشتن یک دیدگاه