بابا مثل همیشه که می‌خواد بره دامغان بهم گفت، «دامغان نمیای؟»، بدون شک منتظر بود مثل همیشه بگم، نه، کار دارم. ولی گفتم اگر جمعه شب برمی‌گردیم میام. نمی‌دونم چرا با وجودیکه اصلا حوصله‌ی سفر نداشتم، گفتم اوکیه، میام. شاید چون دوست نداشتم تنها باشم.