بابا چند سال دنبال خریدن باغ در زادگاهش بود تا اینکه بالاخره باغی که دوست داشت رو خرید. بعد شروع کرد به ساختن یه خونه باغ، چند سالی به دلایل مختلف طول کشید، تا اینکه بالاخره این خونه قابل استفاده شده بود نسبتا، مدتها هم
وسط کارهایی که باید برای سفر انجام میدادیم، تصمیم گرفتیم باغ موزهی نگارستان هم بریم، البته دلیل اصلی که رفتیم اونجا، رستوران روحی بود، صبحانههای خیلی خوبی داشت، لیلی هم گیر داده بود که خیلی گشنمه، واقعا این رفتار خیلی عجیبی هست که ماه رمضان