ماهیفروشی نگه دار! 1 مرداد 1404عمومی, یادداشت0 Comments 0 داشتیم از خونهی لیلی برمیگشتیم خونه، توی مسیر بابا یهو گفت ماهی فروشی نگه دار، همون لحظه مامان گفت چه کاریه ابوالفضل خسته است. من حرفی نزدم، ولی آروم آروم سرعتم رو کم کردم و از جاده خارج شدم و در پارکینگ ماهیفروشی نگه داشتم.