
بانشیهای اینشیرین
این فیلم رو هر روز در توییتر میدیدم، امروز با خودم گفتم دیگه باید ببینمش، وقتی شروع کردم به دیدن هر چند دقیقه یکبار فیلم رو متوقف میکردم، میخندیدم و یاد خودم میفتادم، احساس میکردم این فیلم زندگینامهی خودمه. جالب اینه من چنین دوستی رو تجربه کرده بودم. من عاشق این صحنه از فیلم شدم، صحنهای که داره با بهترین دوست الاغش میره و حرف میزنه. گاهی احساس میکنم منم به چنین الاغی نیاز دارم. خیلی پیش میاد در زندگیم که بعضی از آدمها رو درک نمیکنم، نکتهی جالب این فیلم برای من اونجا بود که بعدش به دوستی زنگ زدم که از قضا این فیلم رو دیده بود، برداشت اون از فیلم کلا برعکس من بود و این خیلی جالب بود، دقیقا مثل تمام دوران دوستیمون. من احساس میکنم ارزش دوستیها خیلی بهتر از موندگاریه، مثلا برای من مهم نیست سالها بعد اثری از اسمم باقی میمونه یا نه، چون وقتی خودم نیستم، میخوام هفتاد سال اسمم نباشه، به چه دردم میخوره؟ ولی حداقل دوستی در دورانی که هستم به دردم میخوره، باعث میشه احساس بهتری نسبت به زندگی داشته باشم، خلاصه خیلی دوست داشتم این فیلم رو.