
تاسوعا
فکر میکنم بعد از ساخت فیلم «مختارنامه» حداقل هزار بار صدا و سیما با عنوانهای مختلف پخش کردهاش، البته فیلم خیلی باکیفیتی است به نظرم، در یکی از قسمتها ابراهیم و مختار میروند کنار نهر علقمه و ابراهیم برای مختار داستانی از حضرت ابوالفضل(ع) رو تعریف میکنه:
«یک شب عباس سراسیمه و عرق کرده از خواب پرید. مرتب به دستهایش نگاه میکرد و به من. پرسیدم خواب دیدی؟ سرش را تکان داد. پرسیدم چه خوابی دیدی؟ چرا به دستهایت نگاه میکنی؟ نفس نفس زنان جواب داد: «ابراهیم، خواب دیدم دست ندارم. دستهایم گم شده بودند. داشتم دنبال دستهایم میگشتم. ناگاه پرندهای دیدم شبیه کرکس که دستهایم را به منقار داشت و میخواست دستهایم رابخورد.»
«خواستم با سنگ بزنمش، دیدم دست ندارم که سنگ بردارم، فریاد زدم دستمهایم را نخور لاشخور. آن دستها مال من است. کرکس به سخن آمد که «عباس! این دستها را میخواهی چه کنی وقتی دو تا بال به آن خوبی داری؟ من گرسنهام. شکسته بال و زمین گیرم، دستهای تو سیرم میکند.»
«تو با بالهای قشنگت پرواز کن، برو به آسمان سیاحت کن. بعد با صدای مهیبی خندید، من ترسیدم و از خواب پریدم.» وقتی شنیدم که عباس را دست بریدهاند، حکمت خواب آن شبش را فهمیدم.
امروز دوباره این قسمت رو از تلویزیون خیلی اتفاقی دیدم و باهاش اشک ریختم، میدونید داستان بعضی از آدمها از حماسی و درام و تراژدی بودن عبور کرده، کاش آخر داستان زندگی ما هم قشنگ تموم بشه.