ربنا

ماه رمضان امسال اکثرا در سفر بودم. خانواده‌ی دلبر هم نیمه‌ی رمضان همیشه افطاری می‌دادن، امسال خودشونم سفر بودن و با هم که سفر بودیم، این شد که تصمیم بر این شد افطاری هم در سفر باشه. درسته روزه نبودم ولی اونقدر هنوز کافر نشدم افطار نکنم، این شد که سر سفره داشتم به بچگیم فکر می‌کردم، اینکه مدرسه شیفت عصر همیشه وقتی اذان می‌دادن من تو اتوبوس بودم، وقتی می‌رسیدم از گشنگی حوصله‌ی افطار نداشتم مستقیم می‌رفتم سر شام و سریال آقای ساعتچی رو می‌دیدم. نمیدونم چرا اینقدر توی ذهنم این سریال مونده، از همه جذاب‌تر معلم ریاضی داشتیم که همیشه موقع اذان گچ رو می‌نداخت جلوی تخته، می‌نشست روی صندلی و می‌گفت بچه‌ها چند دقیقه فقط گوش کنید، بعد صدای ربنای شجریان از مسجد روبروی مدرسه رو می‌شنیدیم و زنگ می‌خورد و می‌رفتیم. هیچ وقت اون دوران رو فراموش نمی‌کنم، جالب اینه من نه اون موقع نه حتی همین الان آدمی نیستم که شجریان گوش بدم. البته همایون رو خیلی گوش میدم ولی اون سبک خیلی سنتی خیلی با روحیاتم سازگار نیست، ولی اون ربنا واقعا آدم رو به اوج آسمون می‌برد.

نوشتن یک دیدگاه