
عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست
متاسفانه سال پیش بهترین دوستم را از دست دادم، به خاطر سرطان، باورکردنی نبود، اینکه برای سه سال بدونی داری یکی از بهترین آدمهای زندگیات را از دست میدی واقعا دردآور و رنجآوره، هر بار میرفتم بیمارستان تیکهای از وجودش رو کنده بودن و میدادن بهمون که ببریم پاتولوژی، یک روز صبح رفتم بیمارستان باهاش دست دادم و عصر که رفتم دوباره ببینمش نمیتونستم باهاش دست بدم، یعنی دستی نبود، اونقدر بهم ریختم که تا شب توی خیابونها قدم میزدم، تحمل باورنکردنی داشت، یک بار حالش خیلی بد شده بود و رفته بود ICU، کسی رو راه نمیدادن، من زمین و زمان رو بهم دوختم تا برم ببینمش، وقتی رسیدم بالای سرش خندید و گفت میدونستم میای، حالم خیلی بد بود، نمیتونستم در اون وضعیت ببینمش، هیچ کاری هم از دستم بر نمیومد، آخرین بار که دیدمش، میخواستم برم، بهم گفت بمون، شب با هم بودیم، درد میکشید، گفت بیا دستم رو بگیر، دستش رو گرفتم، بلند شدیم، یک دستم توی دستش بود و با دست دیگهام کپسول اکسیژن رو جابهجا میکردم، یادآوردی اون روزها هم روحم رو پارهپاره میکنه، توی خونه قدم میزدیم و به زور حرف میزد و بعد از اون دیگه ندیدمش، هجده سال دوستی و رفاقت هر روز جلوی چشمام مرور میشد.
«زمانیکه مرگِ ناگهانی یا حادثهای ناگوار در مسیر زندگیتان رخ میدهد، همهچیز تغییر میکند. حتی وقتی انتظارش را دارید، مرگ یا فقدان همچنان غافلگیر کننده است. دیگر همهچیز متفاوت میشود. زندگیای که انتظارش را داشتهاید ناپدید میشود و دود میشود و به هوا میرود. دنیا بر سرتان خراب میشود و دیگر هیچچیزی منطقی به نظر نمیرسد. زندگی عادی بود و حالا هرچه هست، عادی نیست. مردمی که پیش از این عاقل بودهاند حالا برای شما شعار میدهند و نصیحتتان میکنند و سعی میکنند شادتان کنند. سعی میکنند دردتان را از شما دور کنند.»
«فکر نمیکردید اینگونه باشد. زمان متوقف شده است. هیچچیز واقعی به نظر نمیرسد. ذهنتان نمیتواند جلوی تصویرسازیِ مجددِ رویدادها بهامید نتیجهای متفاوت را بگیرد. دنیای معمولی و روزمره، که دیگران هنوز در آن ساکناند، در نظر شما بیرحم و ظالمانه است. نمیتوانید چیزی بخورید (یا هرچه به دستتان برسد میخورید). نمیتوانید بخوابید (یا تماموقت میخوابید). هر وسیلهای در زندگیتان برایتان مصنوعی میشود، به نمادی از زندگی آنطور که بود و آنطور که میتوانست باشد تبدیل میشود. در اطرافتان جایی نیست که این فقدان لمسش نکرده باشد.»
در این مدتی که از مصیبت وارده به شما میگذرد، همهجور حرفی دربارهی سوگواریتان میشنوید: «او نمیخواهد اینقدر ناراحت باشی»، «هر اتفاقی دلیلی دارد»، «حداقل این مدت او در زندگیات بوده است»، «تو قوی و باهوش دانایی و ازپسِ این مصیبت برخواهی آمد»، «این تجربه تو را قویتر میکند»، یا «همیشه میتوانی دوباره تلاش کنی و یک شریک دیگر در زندگیات داشته باشی، یک بچهی دیگر بیاوری، و راهی بیابی که دردتان را به چیزی زیبا و مفید و خوب تبدیل کنی».
«شعار و شادباشگویی دردی را دوا نمیکند. درواقع، این نوع حمایت فقط باعث میشود احساس کنید کسی در دنیا شما را درک نمیکند. این درد مانند بریدگیِ کوچک با کاغذ که نیست! بحرانِ شخصیتی که نیست! لازم نبود این اتفاق بیفتد که بفهمید چه چیزی مهم بوده، که هدف زندگیتان را پیدا کنید، یا حتی برای اینکه بفهمید کسی واقعاً و عمیقاً عاشقتان است!»
«تنها راهِ پیشِرو گفتنِ حقیقت درمورد سوگ است: فقدانِ شما واقعاً همانقدر که فکر میکنید بد است. و مردم، هرقدر هم تلاش کنند، واقعاً به همان بدیای که فکر میکنید به فقدان شما واکنش نشان میدهند. شما دیوانه نیستید، اتفاقی دیوانه کننده رخ داده است. و شما نیز مانند هر شخص عاقلِ دیگری به آن واکنش نشان دادهاید.»
اوایل به شدت از آدمها دوری میکردم، دلم نمیخواست چیزی دربارهی این اتفاق بشنوم، هر حرفی آزارم میداد، دلم میخواست تو حال خودم باشم، جملههای احمقانهای مثل «دنیا، همینه،…»، «زندگی همینه،…»، «آدم خوبی بود» کلا از افعال گذشته بدم میاد، خوندن این کتاب رو خیلی دوست داشتم، انگار یکی رو پیدا کردم که من رو میفهمید، ایکاش همهی آدمها این کتاب رو بخونند تا در لحظات سخت بدونند باید چطوری با اطرافیانشون رفتار کنند و حتی اینکه خودشون رو کمتر سرزنش کنند.
مگان دیواین
مگان دیواین (Megan Devine) روانشناس، نویسنده و تولیدکنندهٔ پادکست در آمریکا است. مگان مشاور و کارشناس ارتباط با غم و اندوه است و خود را وقف کمک به سایرین برای رویارو شدن با موقعیتهایی از زندگی کرده است که افراد هرگز فکرش را هم نمیکردند که با آن روبرو شود.
مشخصات کتاب:
حجم: ۲۴۰ صفحه | قطع: رقعی | ناشر: میلکان | مترجم: سیده سارا ضرغامی و آرزو مومیوند | نویسنده: مگان دیواین | چاپ: دوازدهم