
گزارش هفتهی دوازدهم از چالش دوازده
یک چالش دیگه هم تموم شد، از وقتی چالش دوازده رو برای خودم طراحی کردم و اجراش میکنم خیلی حال باحالتری دارم نسبت به گذشته. راندمانم به شدت افزایش پیدا کرده و میتونم کارهایی رو انجام بدم که قبلا نمیتونستم. در این چالش من هر روز در بلاگم نوشتم یعنی ۹۳ تا پست بلاگ، قرار بود شش تا کتاب بخونم ولی ده تا کتاب خوندم که البته دوست داشتم خودم دوازده تا بشه ولی اصلا فرصت نشد و یه جورایی حوصله نداشتم، دوازده تا فیلم سینمایی دیدم، کمپین شازده کوچولو رو خیلی جلو بردم، یک سفر ۲۵۰۰ کیلومتری برای توزیع کتابها داشتیم و یک موسسه خیریه برای همکاری در توزیع کتابها در سیستان و بلوچستان پیدا کردیم و ۵۰۰ جلد کتاب بهشون برای توزیع دادیم. یکم روی محصول تانگو کار کردیم، شبکه اجتماعیش رو یکم مرتب کردیم، محصولات رو در سایت کانگونیو هم گذاشتیم و موفق شدیم چند تا هم بفروشیم.
از همه مهمتر این بود که دو تا تیم برای دو تا پروژه تشکیل دادم، یکی برای پروژهی CRM و یکی هم برای کتاب که شامل انتشارات پنگوئن آبی و کانگونیو میشد. CRM پیشرفتهای خوبی داشت هر چند میتونست بهتر باشه ولی دوست دارم در چالش پاییز از نسخهی بتای اون رونمایی کنیم. در حوزهی کتاب همکاری خیلی خوبی با ویرگول داشتیم، سایت انتشارات پنگوئن آبی رو به صورت کامل بردیم روی ویرگول، خیلی زیبا شد و من واقعا دوستش دارم. کانگونیو با ارسال کتابهایی که داره همچنان داره به زنده بودن خودش ادامه میده و برنامههای خیلی جذابی هم برای اون داریم. بعد از سالها هم با مرکز پخش کتاب چشمه همکاری را شروع کردیم و کتابهامون رو وارد مراکز پخش کردیم. فکر میکنم ۶۴ تا ویدیو ۱۲۰ ثانیهای هم برای پروژهی مدرسهی دوازده ضبط کردم، واقعا تمرکزم روش نبود در حالیکه باید اینطور میبود.
در کنار همهی کارها فصل جدیدی در زندگیم شروع کردم، همکاری کردن با ویرگول و کمک به یک مجموعهی دیگه که برای خودم نیست برای رشد و توسعهی محصولش، البته من عاشق ویرگول هستم، خیلی دوستش دارم، هم خودش و هم تیمش رو ولی خب این که تا حالا چنین کاری نکرده بودم خیلی برام چالش بود. بعد از دو ماه حس میکنم تازه داره خیلی چیزها برام شفاف میشه و تونستم جای خودم رو همونجایی که دوست دارم ایجاد کنم، امیدوارم در تابستون اتفاقات جذابی رو در حوزهی کتاب بتونیم رقم بزنیم در ویرگول، خیلی کارها رو ادغام کردم تا به یک برنامهی جذاب و دوستداشتنی برای پاییز رسیدم. دوست دارم زودتر پاییز شروع بشه، البته استرس زیادی هم دارم.
تابستون امسال تونستم دورهی خلبانی IR رو تموم کنم و فکر میکنم ۸ تا امتحان دادم، دیگه حوصلهی امتحان دادن رو واقعا ندارم، تابستون ۴ واحد هم دانشگاه قبول شدم و تونستم از فوق دیپلم روانشناسی یکم جلوتر برم. از همه جذابتر این بود که دورهی مقدماتی بازیگری رو شروع کردم، ۱۲ هفته کلاس رفتم، یک هفته جبرانی و یک هفته هم امتحان داشتیم. خیلی خوش گذشت، خیلی یادگرفتم، به خصوص آشنایی با آدمهای جدید و شنیدن داستان زندگیشون و یاد گرفتن از استادهایی که کلی حرف برای گفتن داشتن، اونقدر دوست داشتم که هیچ جمعهای من خارج از تهران نبودم و هر طوری بود خودم رو رسوندم و سرکلاسها حاضر شدم. این هم از اون تصمیمات خیلی جذابی بود که گرفتم و انجامش دادم. نتیجهاش هنوز نیومده ولی برام مهم نیست، چون واقعا به من خوش گذشت و احتمالا به خاطر دورههای خلبانی نتونم ادامه بدم.
تابستون امسال قدمهای بزرگی هم برای خونهی لیلی برداشتم. در بزرگ حیاط رو کلا عوض کردم، یک در کوچیک نفر رو هم برای حیاط ساختم و نصب کردم، یک در خیلی بزرگ برای انباری ساختم و در ورودی خونه هم عوض کردم چون به دیزاین خونه نمیخورد، سر همین بابام خیلی عصبانی شده بود ولی خب انجامش دادم. در کنارش ۹۰۰۰ تا آجر خریدم، فکر میکردم یکی دو روزه میشه دیوارچینی کرد ولی ۱۲ روز طول کشید، ولی کار بزرگی تموم شد، دیوارهای دور حیاط رو بیش از نیم متر بردم بالاتر، یک انباری خوشگل گوشهی حیاط ساختم، جای کنتورها رو روی دیوار درآوردم، دیوار دور جکوزی رو چیدیم و یک سری دیوار برای جداسازی فضاهای مختلف خونه، جالب اینه این همه کار کردم باز نرسیده به جایی که بشه از هیچ فضایی از خونه استفاده کرد. بعد از این کارها باید برم سمت لولهکشی آب و فاضلاب.
یک سفر خانوادگی به شمال داشتیم و کلی خندیدیم به خصوص که روی جتاسکی من و دلبر جامون رو باهم عوض کردیم و پرت شدیم وسط دریا، خیلی هیجانانگیز بود، خیلی بیشتر برای پدر و مادرم وقت گذاشتم و دیدمشون، با لیلی زمانهای خوبی رو داشتم و لذتبردم از زندگی، زندگی همین مسیرهای هیجانانگیزی هست که با هم طی میکنیم. کلی پادکست هیجانانگیز گوش دادم و خلاصه در کل بیش از ۷۰درصد عمل به برنامه داشتم، گزارشش رو میتونید از لینک زیر بخونید:
گزارش چالش دوازده در تابستان ۱۴۰۱