
گزارش هفتهی ریکاوری از چالش دوازده
فقط یک هفته تا پایان سال ۱۴۰۱ باقی مونده و من در غمگینترین و مضطربترین حالت ممکنم در زندگی هستم. به حدی که شبها نمیتونم بخوابم و ذهنم رو نمیتونم روی کاری متمرکز نگه دارم. بگذریم، این هفته هم یک فیلم خوب دیدم، کتاب خوندم، هر روز در بلاگم نوشتم، با دوستان قدیمی دیدار داشتم و خالی شدم از زندگی، برای سال جدید برنامهریزی کردم بدون اینکه هیچ چشم انداز روشنی وجود داشته باشه. خلاصه روز رو شب و شب رو روز میکنم. آدم میتونه با وجود اینکه طبق خواستهی خودش پیش میره، خالی بشه از زندگی، چون اینا ربطی به هم ندارند. برنامه به حال و آینده بیشتر مرتبط میشه و زندگی گذشتهای هم داره که میتونه آدم رو زمینگیر کنه! گذشتهای که نه میدونم دوستش دارم نه میتونم ازش متنفر باشم. این هفته شکستهای جذابی خوردم، کل هفته سرشار بود از استرس، اضطراب، پوچی و …، ولی تلاش خودم رو دوست داشتم برای ادامه دادن، بریم هفتهی آخر هم به لطف خدا تموم کنیم.