گزارش هفته‌ی سوم از چالش دوازده

این هفته اینطوری بود که صبح بیدار می‌شدیم یکم کار کنیم می‌دیدیم اینترنت رو قطع کردن، یکم دیوار رو تماشا می‌کردیم، یکم درآمد صفرمون رو، یکم وضعیت روح‌مون که دیگه حالش اونقدر خرابه که دکترا جوابش کردن، یکم به دریچه خیره می‌شدیم و آه می‌کشیدیم. هفته‌ی عجیبی بود. برای فرار از این حجم از اضطراب خودم رو انداخته بودم در چاله، گفتم میرم وسط بیابون خودم رو درگیر لوله‌کشی آب و … می‌کنم، به لطف خدا هم تمام شد و من موندم و حجم عظیمی از بدهی‌های ایجاد شده، یکی نبود بگه آخه این چه کاری بود پسر. بگذریم، فیلم دیدم، کتاب خوندم، هر روز نوشتم، یکم کار کردم، دوستانم رو دیدم، فکر کردم، فکر کردم و بازم فکر کردم. کلاس خلبانی رو یکم بردم جلو، مغازه‌ی پلاتین رو تحویل دادم و پرونده‌ی پلاتین رو برای همیشه بستم بالاخره و کلی اسباب‌کشی داشتیم سر همین داستان. ای‌کاش زودتر فکری به حال وسایل جا مونده بکنم شاید دست‌و‌بالم باز شد. باید یکم تمرکز کنم چند تا کار نیمه‌تمام رو به سرانجام برسونم یا حداقل بدونم دیگه نمیشه و پرونده‌اشون رو ببندم، اینطوری خیلی اذیت میشم، امید بی‌هوده رو دوست ندارم.

نوشتن یک دیدگاه