
گزارش هفتهی یازدهم از چالش دوازده
این هفته خیلی جذاب و هیجانانگیز بود، روز اولش با تولدم شروع شد، امسال آدمهای جدید زیادی تولدم رو بهم تبریک گفتند که خیلی برام جذاب و ارزشمند بود و آدمهایی که از گذشته باهاشون دوست بودم و امروز براشون مهم بود و به صورت تماس ویدیویی تولدم رو تبریک گفتند و با هم کلی گپ زدیم. بعدش آرش تصمیم گرفت رفتنش از شرکت رو اعلام عمومی کنه، واقعیت اینه دچار استرس و اضطراب شدم ولی اتفاقی بود که دیر یا زود میافتاد. بعد تولد یکی دیگه از دوستانم بود که رفتیم شمشک و اسکی کردیم، خیلی وقت بود دوست داشتم امتحانش کنم و خیلی بهم چسبید، بعد کتاب بوطیقای سینما از چاپخونه رسید و کلی خوشحالی کردیم، بعد رفتم و کلی لوازمالتحریر دیدم و سفارش دادم، کادوی تولدی که برای لیلی سفارش داده بودم رسید، یک سری از بدهیها رو پرداخت کردم. گوشیم رو درست کردم، کلی لباس خریدم، چیزهایی که همیشه دوست داشتم بخرم، بالاخره وقتش رسید. پستهای بلاگم رو به روز کردم، یعنی این مطلب رو دارم دقیقا در پانزدهم اسفند مینویسم و این خیلی خوبه، یعنی این یکی رو کامل جبران کردم، تماشای فیلم رو به روز کردم، از نظر کاری خیلی کارها رو پیش بردم، یکم بیحوصله و بیانگیزه هستم، چون هنوز چیزی که میخوام نشده، خلاصه اینقدر خوش گذشت که نفهمیدم چطوری گذشت، احمقانه است که همیشه دلتنگ هستم ولی خب دیگه پذیرفتم و کمتر اذیتم میکنه.