بالاخره رفتم روانپزشک

امروز بعد از کلی سبک و سنگین‌ کردن زندگیم تصمیم گرفتم به روانپزشک مراجعه کنم. کلی پرس‌و‌جو‌ کردم و از دوستانم سوال پرسیدم تا به دکتری رسیدم که احساس می‌کردم می‌تونه کمکم کنه، می‌خواستم وقت بگیرم، دیدم مثل همیشه بهم گفتن آقای دکتر تا یک ماه آینده وقتشون پره، منم گفتم این مورد اورژانسیه، برای یکی از دوستانم می‌خوام و …، بالاخره موفق شدم برای دو روز بعدش نوبت بگیرم، وارد مطب شدم و بعد از تشکیل پرونده به دکتر مراجعه کردم، طی دو روز گذشته دو صفحه برای دکتر متن نوشته بودم، یکی یکی می‌خوندم، حس کردم اصلا گوش نمیده، آخرش بهم گفت اضطراب خیلی شدید داری و یک قرص برات می‌نویسم تا یک ماه بخور بعد دوباره مراجعه کن، بهش گفتم این و اون و اون‌یکی چه ربطی به اضطراب داشت؟ خندید و گفت این قرص رو بخور بعد بیا، فعلا دارم قرص می‌خورم تا بعدا برم ببینم قراره چی بشه، می‌خواستم بهش بگم بهتره دعا کنی نیاز نباشه بعدا بیام. (لبخند)

نوشتن یک دیدگاه