بهتره با سال تماس بگیری! فصل سوم

هر چی جلوتر میریم بیشتر باهاش ارتباط برقرار می‌کنم، جیمی رو میگم، خیلی شبیه خودمه. این فصل جذاب‌تر شد چون کاراکترهای جذابی که خیلی دوست‌شون داشتم هم یا وارد ماجرا شدند یا خیلی نقش پررنگ‌تری پیدا کردند. نکته‌ی جالبی که این قسمت برای من داشت این بود که آدم هر چی کم حرف‌تر و مرموز‌تر می‌تونه موفق‌تر باشه، یا حتی می‌تونه خیلی شلوغ باشه ولی خودش رو وسط شلوغی‌هایی که خودش ساخته پنهان کنه، من خودم همیشه عاشق دومی هستم. نکته‌ی جالب دیگه‌ی این فصل برای من حسودی بود، چطوری آدم‌ها می‌تونن حس حسودی شدیدی حتی به نزدیک‌ترین آدم‌های زندگی‌شون داشته باشند. باز اینم شاید منطقی باشه ولی اینکه آدم هم حسودی بکنه هم سعی کنه طرف مقابل رو مدیریت کنه که جلوتر نره خیلی جالب توجه بود برام.

نوشتن یک دیدگاه