نصب یخچال پیش از موعد!

روز چهارم جنگ دیگه احساس می‌کردیم این از اون جنگ‌هایی نیست که به این زودی تموم بشه، برای همین با نصاب یخچال هماهنگ کردم و رفتیم یخچال خونه‌ی لیلی رو زودتر از موعد نصب کردیم. در حالت عادی باید بعد از نصب کابینت این کار رو می‌کردم ولی دوست داشتم یک جایی بیرون شهر هم داشته باشیم. همراه با یخچال یک گاز رومیزی دو شعله‌ی داغونم داشتیم اونم بردم و با سنگ و یک سری آهن یک میز برای گاز درست کردم و گاز خونه رو وصل کردم. چند تا فرش و پشتی و ظرف هم با خودمون بردیم. همزمان دوباره کلی هم آلبالو چیدیم و دوباره سری دوم مربا و شربت رو درست کردیم. هنوز حال و هوای عجیبی داشتیم، نمی‌دونستیم قراره چطوری پیش بره، ولی اینکه می‌زدن، می‌تونستیم بزنیم حس خوبی داشت، امیدوارم این موضوع ادامه‌دار باشه ولی ناراحت بودیم همزمان از اینکه به کشورمون حمله شده، جنگ و عوارض روحی بعدش جبران ناپذیره به نظرم، لیلی در همین چند روز اول جنگ رفتارش عوض شده به شدت مضطرب شده از ما دور نمیشه، حتی با بابا هم جایی نمیره دیگه، با وجودیکه سعی می‌کردیم اخبار رو دنبال نکنه و جلوی بچه‌ها حرف نزنیم.

نوشتن یک دیدگاه