
پایان اولین فروشگاه فیزیکی کانگونیو
امروز قرارداد کتابفروشی را به یکی از دوستانم واگذار کردم که کار پوشاک میکرد. ناراحت نبودم ولی اضطراب شدیدی داشتم. خوشحال بودم که از دیزاینی که برای کتابفروشی انجام داده بودم خوشش اومده بود و قرار بود حفظش کنه. خیلی برای ساخت کتابفروشی زحمت کشیده بودم. تجربهی فوقالعاده و بینظیری بود، در تمام دو سال گذشته از وجود این مکان لذت بردم، با آدمهای خیلی زیادی آشنا شدم و گپ زدم، چیزهای بیشتری در حوزهی کتاب یاد گرفتم. کلی از کلاسهای خلبانی را در این مکان گذروندم، کلی درس خوندم و کلی یاد گرفتم، کلی خندیدم و کلی گریه کردم، خلاصه زندگی کردم و بابت تکتک ثانیههاش لذت بردم. خداوند رو به خاطر این نعمتی که بهم داده بود واقعا شاکرم. امیدوارم کارهای بعدی که میکنم همینقدر بهم بچسبه و ازشون لذت ببرم و دوباره روزی در جای دیگری یک کتابفروشی جدید راهاندازی کنم. به امید اون روز اینجا را واگذار میکنم و کلیدش رو به دوستم تحویل میدم و میرم.