
گزارش هفتهی دوازدهم از چالش دوازده
امروز یکی از تلخترین روزهای زندگیم بود، صبح که از خواب بیدار شدم دیدم جنگ شده، اونم جنگی که شاید فکرش هم نمیکردم یک روزی ببینم، جنگ ایران و اسرائیل. باورش برام سخت بود در روز اول کلی پدافند و مراکز نظامی از بین بروند و حتی کلی سرداران عالیرتبه کشور شهید شده باشن. کشور در یک شُک عجیب فرو رفته بود. بیشترین حملات از طریق پهپادها و از داخل کشور انجام میشد، چنین خیانتی به کشور واقعا بینظیر بود و به نظرم نمیتونه در سطوح پایین کشور اتفاق افتاده باشه. نفسهای مردم در گلوشون گیر کرده بود. اندک آدمهایی بودن که از این اتفاق خوشحالی میکردن ولی توسط آدمهایی که فکرش رو نمیکردم مورد هجوم قرار میگرفتن که گوسفند الان به کشورت تجاوز شده، این جنگ برای رسیدن به آزادی نیست و دعوای ما حکومت ربطی به تجاوز نداره و به شدت تجاوز رو محکوم میکردن. حس خیلی عجیبی بود.
در هفتهای که گذشت کلی فیلم دیدم، دو تا امتحان دانشگاه رو دادم، در بلاگم نوشتم، زندگی کردم و از همه مهمتر جنگ رو تجربه کردم و عجب احساس مزخرفی، امیدوارم هیچ آدمی چنین حسی رو تجربه نکنه در زندگیش، از همه بدتر دور نگه داشتن بچهها از اخبار بود که اصلا کار سادهای نبود، هیچ فکری در ذهنم برای مدت طولانی نمینشست، حتی نمیتونستم درس بخونم، روز اول گذشت با اضطراب میرم که بخوابم.