گزارش هفته‌ی ریکاوری از چالش دوازده

باورم نمیشه هفته‌ی آخر بهار رو کلا در جنگ بودیم، مثلا اسم این هفته ریکاوری بود، قرار بود آماده بشم برای یک شروع عالی در تابستان، الان وسط جنگ هستم. باورکردنی نیست. این هفته سه تا امتحان مهم برای دانشگاه داشتم، خدا رو شکر سرم به این امتحانات گرم بود، این هشت روز کلی پیر شدم. ولی سعی کردم فیلم ببینم، بهار رو جمع‌بندی‌ کنم، یکم کار کنم، در بلاگ بنویسم و بیشتر از همه درس بخونم.

شنیدن درباره جنگ با احساس کردنش به نظرم دو تا چیز متفاوت هست، تازه به نظرم دوستانی که در این روزها تهران بودن یا تبریز و شهرهایی که خیلی بیشتر درگیر بودن با تمام گوشت و پوست و احساس خودشون جنگ رو احساس کردن. من که زیاد درگیر نبودم، شب‌ها قبل از خواب با شنیدن صدای موتور هم از خواب می‌پریدم، اضطراب طوری بود که ضربان قلبم رو خیلی بالا می‌برد طوریکه حس می‌کردم دیگه داره از قفسه سینم بیرون میاد، احساس اینکه حتی یک گلوله به سمت کشورم شلیک می‌شد آزار دهنده بود. امیدوارم این روزها به خوبی پشت سر گذاشته بشه و زودتر تموم بشه. در کل بهار ۱۴۰۴ هم با تمام خوبی‌ها و بدی‌هاش تموم شد، از فردا دیگه تابستون شروع میشه!

نوشتن یک دیدگاه