
گزارش هفتهی دوم از چالش دوازده
هفتهی جالبی بود، سه ساعت پرواز کردم، واقعا پرواز، یکی از بهترین تجربههای زندگی من بوده تا حالا، با ناصر خانوادگی رفتیم بیرون، کلی گپ زدیم، خندیدیم، موسیقی گوش دادیم و شام خوردیم، داشتن دوست خوب در این دوره خیلی ارزشمنده، کار جدیدی رو با یکی از بچههای تصویرساز شروع کردم، البته قرار نبود کاری بکنیم، فقط قرار بود دور هم شام بخوریم و گپ بزنیم، یهویی برام موضوع هیجانانگیز شد و به یک پروژهی کوچیک تبدیل شد، البته جزئی از برنامههای امسالم بود. کتابفروشی رو تمیز کردم، طوری انبار رو مرتب کردن که فکر میکنم دوازده هزار عنوان کتاب دیگه بشه اونجا جا داد، بعد با بچههای تیم گپ زدم و شرایط همکاری رو برای سال جدید باهاشون بستم. فکر میکنم سال جالبی از نظر کاری برای من باشه، شاید هم نه، به هر حال میدونم تجربهی جذابی خواهد بود. این هفته هم کلی فعالیت عقب افتاده ایجاد شد، دلیلش اینه وقتی یک کاری بیشتر از زمانی که خودم براش برنامهریزی کردم طول میکشه از نظر روانی از هم میپاشم، تا بیام درستش کنم یکم زمان نیاز داره. دوستان زیادی رو این هفته ملاقات کردم، چیزهای جدیدی یاد گرفتم.