
گزارش هفتهی نهم از چالش دوازده
یک جوری نهمین هفته هم پشت سر گذاشتم که اصلا نفهمیدم چطوری گذشت، کلا به نظرم زمان در این دنیا سریعتر از چیزی که ما فکرش رو میکنیم میگذره، ما اگر مفهوم روز و هفته و ماه و سال رو حذف کنیم، زمانی که در این دنیا هستیم اونقدر کوتاه میشه که باور کردنش برای خودمون هم سخت میشه. خلاصه این هفته بیشترش به افسردگی گذشت، البته وسط این افسردگیها چند تا کار مهم هم پیش بردم، مثلا فیپای کتابها رو گرفتم، صفحهبندی دو تا از کتابها رو کامل تموم کردم، یکی هم در حال بازخوانی مجدده، یک محصول جدید دیزاین کردم و پیگیرش شدم، برای پاییز برنامهریزی کردم یکم، برنامهریزیهای قبلی رو بهبود دادم، به آینده و زندگیم و اولویتهام فکر کردم، به لیلی فکر کردم و زمان زیادی رو سعی کردم باهاش سپری کنم، حتی یک شب روی شونهام خوابید و چقدر شگفتانگیز بود. طبق معمول کلاسهای خلبانی رو ادامه دادم، کتاب خوندم و کلی فیلم دیدم. در کل نمیشه گفت ناراضی بودم ولی انتظارم از خودم چیز دیگهای بود. میدونید گاهی انتظاراتم از خودم شبیه انتظاراتم از یک رباته، یک موجود بدون روح.