
گزارش هفتهی پنجم از چالش دوازده
دوباره بگم این هفته حالم خوب نبود و هیچ کاری نکردم یا خودتون میدونید؟ تلخترین اتفاق این هفته به نظرم آسیب دیدن دست لیلی بود، هنوز هم نمیدونم دستش رو کجای تردمیل گذاشته که اون طوری کف چهارتا از انگشتهای دست چپاش زخم شده، قشنگ یک لایه از پوست همراه با گوشت از دستش کنده شده بود، وقتی دستش رو میدیدم حالم به شدت بد میشد. ولی خودش واقعا مقاومت قشنگی داشت، زیاد آه و ناله نمیکنه، باهاش کنار اومده، خیلی هواش رو داره دوباره آسیب نبینه، بچهها موجودات واقعا عجیب و پیچیدهای هستند. خیلی وقتها نقش الگو رو هم برای پدر و مادراشون بازی میکنند.
واقعیت اینه این هفته هم هیچ کاری نکردم، همین گزارش هم دارم پنجم بهمن مینویسم، البته خیلی خوبه که تونستم این حجم از عقب افتادگی رو طی دو روز جبران کنم، گاهی آدم دلش نمیخواد هیچ کاری کنه، به نظرم نباید به خودش فشار بیاره، باید بگذاره زمان فقط بگذره، حالا اگر ما فلان کار رو بکنیم یا نکنیم، اتفاق اساسی در دنیا نمیافته، مثلا این طوری نیست که اگر ما یک کاری را انجام ندیم، زمین یک درجه کجتر بشه یا فاصلهاش از خورشید کمتر بشه و ما نابود بشیم یا چیزهایی شبیه این، برای همین میشه راحتتر گرفت، البته افسردگی رو به نظرم باید جدی گرفت، چون میتونه به خود آدم آسیبهای جدی بزنه، با این هفته، دو هفته است که بخش عمدهای از برنامههای چالش رو انجام ندادم، ولی انشالله طی هفتههای آتی جبرانشون میکنم.