
گزارش هفتهی یازدهم از چالش دوازده
اصلا نفهمیدم این هفته چطوری گذشت، خیلی غمگین بودم، حوصلهی هیچ کاری رو نداشتم ولی با این حال کلی کار شخصی رو تموم کردم، بیشتر سعی کردم فیلم ببینم. ولی نه حال نوشتن داشتم، نه یاد گرفتن، تنها کار خوب و مثبتی که کردم بالاخره یک نمونه از قفسه رو برشکاریش رو انجام دادم، هفتهی دیگه باید خمکاری و رنگش هم انجام بدم. امروز روز قشنگی نبود، صبح که بیدار شدم دیدم آرزو آواتارش رو مشکی کرده، دلم ریخت، نمیتونستم بهش پیام بدم و چیزی ازش بپرسم، همینطوری در شهر داشتم میچرخیدم، با دوستی قرار داشتم در شهر کتاب، اولین بار بود میدیدمش، آدم جالبی بود، میشد باهاش حرف زد، از آدمهایی که میتونم باهاشون گفتوگو داشته باشم خوشم میاد، این هفتههای پایانی تابستون رو قشنگ رها کردم، بدون برنامه پیش میرم، اذیت میشم.