شنبه بود فکر می‌کنم که به پیشنهاد مصطفی رفتیم بازدید از خانه‌ی خلاقیت زرافه، بیشتر فضای کار اشتراکی بود با امکانات کارگاهی، ولی واقعا بعضی از امکاناتشون رو دوست داشتم، دلم خواست چنین چیزی برای خودم داشته باشم، البته خیلی قشنگ‌تر، به نظرم زرافه، برندینگش

خیلی فیلم قشنگی بود، جایی از فیلم می‌خواستم کشیش رو برم اونقدر بزنم تا بمیره، موسیقی‌ها و شعرهای سوئدی هم خیلی دوست داشتم، به نظرم همین فیلم باعث شد من به سوئد علاقه‌مند بشم. این حجم از آزادی رو واقعا در غرب دوست دارم، به

دیروز جلسه‌ی نهایی رو برای ارائه‌ی اون سلسله جلسات داشتیم، نفهمیدم خوب بود یا نبود ولی خودم خوشحال بودم، حس می‌کنم دارم بر می‌گردم به روزهای اوج خودم. اون قسمت خلاقیت و فکرهای جالب و وصل کردن چیزها بهم دوباره فعال شده برام. میشه گفت

رسیدم به قسمت فیلم‌های هندی IMDb، ولی به نظرم صنعت فیلمسازی هند پیشرفت خیلی چشم‌گیری داشته دقیقا مثل ما که پسرفت عالی داشتیم. محتوای فیلم‌هاشون خیلی خوب شده. کمتر از اون صحنه‌های عجیب فیلم هندی قدیمی میشه دید که یکی میاد و هزار نفر رو

این هفته هم پر بود از اتفاقات جالب و جذاب، شنبه که یک جلسه برای تداوم جلسات با بعضی از دوستان برای رسیدن به نقطه‌ای که بتونیم همکاری مشترک داشته باشیم، بود. یک‌شنبه جلسه‌ی دیگه‌ای که فکر می‌کردم شوخیه، هنوزم نمی‌دونم البته چقدر جدیه، ولی

یادم نیست آخرین باری که سجاد رو دیده بودم کی بود، فقط یادمه سر فیلمبرداری فیلم کوتاه الیاس یهویی بهش عنوان جانشین تهیه رو دادم که به جای من حضور داشته باشه و به جای من گاهی تصمیم بگیره. حس جالبی بود. این بار هم

بعد از جلسه‌ی شنبه‌ی هفته‌ی گذشته، قرار شد شنبه‌ی این هفته با یکی از دوستان جلسه‌ای داشته باشیم برای معرفی به همدیگه، بعدش به این نتیجه رسیدیم بد نیست چند روز پشت سر هم جلسه داشته باشیم، هر روز درباره‌ی یک موضوعی جلسه داشتیم، زمان

یک‌شنبه قرار بود برم جایی درباره‌ی آموزش و دوره‌هایی که ضبط کردیم گپ بزنم، وقتی رسیدم نمی‌دونم چی شد که تصمیم گرفتم به جای این کار داستان تعریف کنم. داستان خودم رو. بی‌اختیار شروع کردم به حرف زدن. از چیزهایی گفتم که شاید نیازی نبود