من از وقتی یادم میاد عاشق مدیریت پروژه بودم، البته مدیریت پروژه‌های خودم، جالب اینه که زندگیم رو هم تبدیل کردم به پروژه‌های مختلف، بیشتر از دو سال میشه که چالش دوازده را طراحی کردم و اینجا درباره‌اش می‌نویسم، چالش دوازه‌ متشکل شده از دوازده

من این کتاب رو از کتابفروشی خودم برداشتم که بخونم، انتظار هر چیزی رو داشتم به جز چیزی که بعد از خوندن کتاب یاد گرفتم. من فکر می‌کردم «کِی» یک اسم خاص باید باشه، فرمولی چیزی برای کسب‌و‌کار یا هر چیز دیگه‌ای به جز مفهوم

فکرش هم نمی‌کردم بتونم تمومش کنم یا حتی اصلا اونقدر برام جذاب باشه که ادامه بدم، ولی هم تمومش کردم و هم عاشقش شدم. بالاخره مدرک کامل هفت‌تا دوره رو گرفتم و حتی یک نشان هم گرفتم، من همیشه عاشق این مسخره‌بازی‌ها بودم. برای همین

این فیلم رو هر روز در توییتر می‌دیدم، امروز با خودم گفتم دیگه باید ببینمش، وقتی شروع کردم به دیدن هر چند دقیقه یکبار فیلم رو متوقف می‌کردم، می‌خندیدم و یاد خودم میفتادم، احساس می‌کردم این فیلم زندگینامه‌ی خودمه. جالب اینه من چنین دوستی رو

حدودا به نیمه‌ی راه رسیدیم، ششمین هفته‌ی زمستان هم رفت، مثل همیشه هر روز در بلاگم نوشتم، یک فیلم خوب دیدم که واقعا دوستش داشتم، خیلی وقت بود فیلم با کیفیت ندیده بودم. یک کتاب خوب خوندم، کتابی که مدت‌ها بود می‌خواستم بخونمش. بعد از

این کتاب رو خیلی وقت بود که می‌خواستم بخونم ولی چون احساس کردم دیگه بیست سالم نیست و حتی در دهه‌ی بیست تا سی هم نیستم دیگه بی‌خیال می‌شدم ولی واقعا ربطی نداشت و خوشحالم که این کتاب رو خوندم. تینا سیلیگ نویسنده‌ی این کتاب

الان فکر می‌کنم دو سال شده که دردهای عجیب و بی‌خودی سمت چپ قفسه‌ی سینه‌ام دارم، اوایل پنیک می‌کردم و فکر می‌کردم قلبم هست. ولی بعدا فهمیدم قلبم بود باید تا حالا می‌مردم، امروز صبح از خواب بیدار شدم، دیدم باز هم دستم درد میکنه،

خیلی وقت بود خبری از شازده کوچولو نداشتم، آخرین بار تابستون بود که بیشتر از ۵۰۰ جلد کتاب شازده کوچولو رو برای بچه‌های سیستان و بلوچستان فرستادیم ولی اونقدر اتفاقات عجیب این وسط افتاد که کتاب‌ها به دست بچه‌ها نرسید، ولی امروز با دوستانی از

باورش برای خودم هم سخته که موفق شدم این دوره رو تموم کنم. الان دیگه می‌تونم وارد دنیای حرفه‌ای طراحی UX بشم، بیشتر هیجان زده هستم برای اینکه می‌تونم پروژه‌ی خودم رو خودم انجام بدم. نکته‌ی جذاب ماجرا این بود که فکر می‌کردم دوره‌ی آخر

دنبال اسم فارسی این فیلم بودم دیدم به دوتا اسم منتشر شده یکی «از خود گذشتگی»، یکی هم «تعلق خاطر»، به نظرم دومی خیلی مرتبط‌تر بود. من اونقدر کلافه بودم که اصلا حوصله‌ی خودمم نداشتم، با خودم گفتم برم یک فیلمی ببینم، بی‌هدف وارد سینما