
مسجد کوفه
سال پیش در چنین روزی اولین پرواز سولوی زندگیم رو انجام دادم و تیک آرزوی خلبانیم رو بالاخره زدم، نمیدونم خلبان شدن رو در کدوم شب قدر خدا در تقدیر من نوشت ولی بابتش بینهایت ازش سپاسگزارم، یکی از بهترین اتفاقات زندگی من بود، سال پیش هم که عمر دوباره بهم داد، واقعا آدم گاهی میمونه دیگه چه طوری باید سپاس این همه لطف رو به جا بیاره، شبهای قدر همیشه برای من شبهای خاصی بودن، شاید یکی از مهمترین دلایلش این باشه که با ضربت خوردن و شهادت امیرالمومنین یکی هستند. هیچ وقت یادم نمیره وقتی اولین بار رفته بودم عراق، اولین بار وارد مسجد کوفه شدم، اولین بار محراب مسجد رو دیدم، اصلا نمیتونستم جلوی اشکهام رو بگیرم. واقعا لحظات به یاد موندنی داشتم، گاهی دوست ندارم بعضی از اتفاقات زندگیم رو تکرار کنم، دوست دارم همون خاطرهی اول برام دست نخورده باقی بمونه. بخش مهم و بزرگی از قلبم به ایشون اختصاص داره، خیلی دوستش دارم، یکی از بزرگترین آرزوهای محال زندگیم اینه که یه روزی محکم در آغوش بگیرمشون و گریه کنم. هیچ حرفی هم برای گفتن ندارم، فقط دوست دارم بهشون بگم خیلی دوستتون دارم.