
تمرین برای اجرای نمایش اتللو
امروز واقعا حوصلهی برگشتن به تهران رو نداشتم ولی به بچهها قول داده بودم شب چهار ساعت بریم پلاتو و برای اجرای فردا تمرین کنیم. برای آزمون پایان ترم کلاس بدن باید بخشی از نمایشنامهی اتللو نوشتهی شکسپیر رو اجرا میکردیم. سر راه رفتم قم و یک دشداشهی مشکی خریدم با یک چفیه که بتونم شخصیت یک مرد مغربی رو بهتر بازی کنم. بعدش یک خنجر از مصطفی خواهرزادهام قرض گرفتم، بعدش اومدم از مامان کاسه و پارچ آب قرض گرفتم و در آخر هم از یلدا یک شمع بزرگ، توی پلاتو وقتی لباسها رو پوشیدم خیلی برام جذاب اومد، به نظرم دراومده بود واقعا، البته نظر استاد مهمه ولی خودم خوشم اومده بود، وسایلی که به اجرا اضافه کردیم واقعا کمکمون کرد. تمرین خیلی خوبی داشتیم، صرف نظر از تمرین، گپوگفتهای من با آساره و فاطمه هم عالیه همیشه، کلی بحث دربارهی زندگی میکنیم و کلی ازشون یاد میگیرم. جالب اینه آساره بعد از این امتحانات قراره برگرده فرانسه، برای چند ماه اومده بود ایران و گفته بود این وسط کلاس بازیگری هم برم.