امروز امتحان بدن و تاریخ داشتیم و در کنارش کلاس‌های جبرانی بداهه و خلاقیت و مبانی بازیگری، برای امتحان کلاس بدن ما تصمیم داشتیم بخشی از نمایش اتللو رو اجرا کنیم، دومین اجرا ما بودیم، من خیلی خوشحال بودم، چون بعدش می‌تونستم برم خوش بگذرونم.

امروز واقعا حوصله‌ی برگشتن به تهران رو نداشتم ولی به بچه‌ها قول داده بودم شب چهار ساعت بریم پلاتو و برای اجرای فردا تمرین کنیم. برای آزمون پایان ترم کلاس بدن باید بخشی از نمایشنامه‌ی اتللو نوشته‌ی شکسپیر رو اجرا می‌کردیم. سر راه رفتم قم

این هفته، کلاس‌های بازیگری رسما تموم میشه، دلم تنگ میشه، واقعا دوره‌ی جذابی بود، خوشحالم به خاطر کاری که کردم. البته دو تا از کلاس‌هامون به خاطر مشکلی که برای استادش پیش اومده بود هنوز تموم نشده و احتمالا هفته‌ی بعد باید جبرانی اون کلاس‌ها

این کتاب رو برای امتحان پایان ترم کلاس بدن مجبور شدم بخونم، خیلی کتاب جذابی بود. باید این کتاب رو می‌خوندیم و بخش‌هایی از کتاب رو انتخاب می‌کرد که به یک رویداد اصلی اشاره می‌کرد، مثلا ما کشته شدن دزدمونا رو انتخاب کردیم به عنوان

چند هفته‌ای بود بچه‌ها در گروه کلاس در حال دعوا و یارکشی بودن، خیلی‌هاشون هم به نظر من که از دور نگاه می‌کردم به سرانجام نمی‌رسید، هر کسی هم بهم پیشنهاد می‌کرد رد می‌کردم. راستش دوست ندارم در فضای غبارآلود انتخاب کنم. بالاخره وقتی همه

این هفته سر کلاس‌های بازیگری خیلی خندیدم، صبح‌ها که همیشه با کلاس بدن و استاد کشاورز شروع میشه، ما تازه این هفته تیم تشکیل داده بودیم و آماده‌ی اجرا نبودیم ولی می‌خندیدم، خیلی حس جالبی داشت، یه جایی استاد گفت این ابوالفضل دنیا رو اصلا