
گزارش هفتهی ششم از چالش دوازده
حدودا به نیمهی راه رسیدیم، ششمین هفتهی زمستان هم رفت، مثل همیشه هر روز در بلاگم نوشتم، یک فیلم خوب دیدم که واقعا دوستش داشتم، خیلی وقت بود فیلم با کیفیت ندیده بودم. یک کتاب خوب خوندم، کتابی که مدتها بود میخواستم بخونمش. بعد از مدتها آرین رو دیدم و کلی با هم گپ زدیم، به خصوص دربارهی چیزهایی که دربارهی UX یاد گرفته بودم. کلی ازش یاد گرفتم، قبلش با هم رفته بودیم تا دوستانی رو ببینیم که کمک کرده بودن کتابهای شازده کوچولو رو در سیستان و بلوچستان توزیع کنیم. وقتی نامههای بچهها رو خوندم خیلی احساس خوبی بهم دست داد، لذت بردم. این هفته به خاطر امتحانات بچهها سفارشات کانگونیو رو ارسال کردم، احساس خیلی خوبی داشت. کلاس زبان هم به نیمه رسید و این هفته امتحان میانترم داشتیم، فکر نمیکردم نمرهی کامل بگیرم. جلسهی بعدش هم حالم سر کلاس خراب شد و استاد زنگ زد اورژانس و کل روزم در بیمارستان سپری شد، چه داستانهایی رو خدایی تجربه میکنم، هر روزم رو میتونم کتاب کنم، البتهی همهی انسانها اینطوری هستند، حیف که حوصلهی نوشتن ندارند. این هفته کارهای ویرگول هم خیلی خوب پیش رفت، تونستم با دیجیکالا همکاری که لازم داریم رو پیش ببریم، با یک ناشر صحبت کنم و بیارمش در ویرگول و با یک ناشر دیگه هم مذاکره کنم برای همکاری. آخر هفته هم میخواستم دوستی رو ببینم که طبق معمول اولویتش نبودم و افتاد برای بعد، البته خوشحالم چون لیلی رو بردم شهربازی و کلی بازی کرد، فکر کنم چهار، پنج ساعت اونجا بودیم. بریم ببینیم هفتهی بعدی چطوری پیش خواهد رفت.