
بریم شمال؟
قبلا وقتی دلم میگرفت به یکی از دوستام میگفتم پایهای بریم سفر؟ بدون اینکه بدونیم کجا میخوایم بریم، میگفت بریم. جالب این بود که با همون وضعیتی که بودیم هم میرفتیم بدون اینکه بریم وسایلی چیزی جمع کنیم. این بار هم در کافه نشسته بودیم و مسعود درباره زمینی که در شمال داشت صحبت میکرد و من گفتم خیلی دوست دارم بسازمش، برای هر دو این موضوع جالب بود تا اینکه من گفتم پاشو بریم زمین رو ببینیم، گفت همین الان؟ گفتم آره، چرا که نه! منتظر بودم بگه نه، ولی گفت خوبه بریم. این شد که نیم ساعت بعد خودمون رو در تونلهای آزادراه تهران-شمال دیدیم، کلی موسیقی گوش دادیم، کلی حرف زدیم، کلی کانال یوتیوب دیدیم تا رسیدیم.
شب قبل از خواب رفتیم دریا، البته اونقدر دریا آروم بود که نچسبید، رفتیم خوابیدیم، صبح بیدار شدیم یکم زمینهای اطراف رو دیدیم، بعد رسیدیم به زمین خودش یکم گپ زدیم، بعد گفتیم چقدر به جنگل نزدیک هستیم، راه افتادیم سمت جنگل، ۷.۵ کیلومتر در جنگل پیادهروی کردیم، رسیدیم به یک چشمه و آب خوردیم و برگشتیم و به ادامه زمین دیدنهامون در اطراف پرداختیم، اونقدر رفتیم جلو که رسیدیم به نمکآبرود. در مسیر برگشت گفت آخرین بار در دبی جتاسکی سوار شدم خیلی بهم چسبید، گفتم خب اینجا هم که داره، دوباره سوار شو، گفت واقعا؟ گفتم چرا که! رفتیم سمت ساحل، همه جا یک دونه جتاسکی داشتن، خسته شده بودیم، به یکیشون گفتیم به یکی زنگ بزن یکی دیگه بیاره، گفت دوتایی نباید برید، میگم بیاره ولی یکی میره اینطرف، یکی ۳۰۰ متر اون طرف، گفتیم باشه، وقتی جتاسکی رو آورد، اولش یکم تمرینی رفتیم و برگشتیم تا دستمون اومد، این شد که دیگه از یک سمت دریا دوتایی موازی میرفتیم اون طرف دریا، صحنهی جالبی بود، حداقل برای خودمون، وقتی برگشتیم، دیگه دستمون حسابی درد گرفته بود و طرف گفت خندید و گفت نه خوشم اومد، واقعا هیجان خوبی به سفر اضافه کرد و بعد از یک استراحت کوتاه برگشتیم.