
ایف
روز دوم جنگ، ایران خودش رو یکم جمع و جور کرد و جواب حملات دشمن رو داد. یکم نفسها از سینهها خارج شد. اینکه به طور مداوم فقط میخوردیم احساس خیلی بدی بهمون دست میداد. ولی اینکه این حجم از خائن در کشور داشتیم و ضربات بدی خورده بودیم به طوریکه هر وقت دوست داشتن و راحت میومد و بمباران میکردن و میرفتن حس خوبی نداشت. ولی یکی از تیرهاشون بدجور به سنگ خورده بود، فکر میکردن مردم ایران همزمان میان تو خیابون و … ولی مردم همبستگی عجیبی از خودشون نشون داد، این رو از لحظات اول جنگ هم میشد دید، خیلی احساس غرور جالبی داشت، اینکه همهی مردم، مخالف و موافق کنار هم روبروی دشمن صفآرایی کرده بودن بینظیر بود.
از جنگ که در بیایم هیچ کاری نمیتونستم انجام بدم، نشستم به فیلم دیدن، فیلم ایف شروع خوبی بود. همهی ما موجودات خیالی برای خودمون ساختیم، البته من همیشه موجودات خیالیم خیلی واقعی بودن، خیلی شبیه عروسک نبودن. من هنوزم دنیای خیالی خودم رو دارم و بابتش خیلی خوشحالم، پناهگاه خوبی برای فرار از سختیها و آشفتگیهای ذهنیم هست.