بگو بلال نداریم!

خیلی خنده‌داره، این پست رو چند روز پیش نوشتم ولی وقتی منتشر کردم بدون متن منتشر شده بود و دارم دوباره می‌نویسم. بگذریم، وقتی خانواده رو جمع کردم دور هم، تصمیم گرفتیم آتیش درست کنیم و بلال بپزیم، ولی بلال نداشتیم. پیاده راه افتادیم سمت بازارچه، قبلا اینجا میوه فروشی نداشت، وقتی از دور هندوانه‌ها رو دیدم، فهمیدم چقدر میوه فروشی دوست دارم. البته نه هر میوه فروشی، جایی که خیلی شیک باشه، ترکیب چوب، نور و میوه‌های خوش آب و رنگ، اونقدر خوب و باکیفیت که چیزی به عنوان درهم وجود نداشته باشه. اصلا درهم به نظرم توهینی هست که گاهی آدم‌ها مجبور هستن قبولش کنن. بگذریم، اینجا بخشی از ویژگی‌هایی که دوست داشتم رو داشت، به خصوص اینکه فروشنده‌ی خوش‌طبعی هم داشت، اول که وارد شدم بهش گفتم «بگو بلال نداریم»، بعد یکم خندید و به بقیه گفت متاسفانه بلال زیاد داریم. هیچی دیگه بحث شوخی رو خودش باز کرده بود، تا اینکه از مغازه خارج بشیم، کلی خندیدیم. ولی خدا خیرش بده که بلال داشت.

نوشتن یک دیدگاه