خاطرات یک بی‌عرضه: آخرین فرصت

امشب دوست داشتم با لیلی برم بیرون ولی اصلا حال و حوصله نداشتم. همینطوری که روی مبل دراز کشیده بودم لیلی گفت بابا بیا یه فیلم ببینیم، منم گفتم باشه به شرطی که خودم انتخاب کنم، قبول کرد و شروع کردم بین فیلم‌های مختلف گشتن که رسیدم به این فیلم. فیلم فوق‌العاده‌ای نبود ولی دوستش داشتم، شاید دلیلش این بود که دقیقا بخشی از پروژه‌ی کوله‌پشتی رو داشتم در قالب فیلم می‌دیدم. اونقدر برای لیلی بعضی از حرکات توی فیلم جذاب بود که می‌گفت بیا انجامش بدیم، مثل چادر زدن و …، خوشم میاد که لیلی اینقدر پایه‌ی کارهای ماجراجویانه است. خلاصه فیلم جالبی بود، باعث شد بیشتر فکر کنم که چه کارهایی می‌تونم برای لیلی انجام بدم.

نوشتن یک دیدگاه