شش ماه اول سال داشت تموم میشد و من هنوز هیچ کاری برای خونهی لیلی نکرده بودم. با خودم گفتم بهترین کار اینه که شش تا وسیلهی کوچیک بخرم به ازای هر ماهی که هیچ کاری نکرده بودم، با خودم گفتم خب حالا چه چیزهایی
گاهی تصمیمات خاص و عجیبی در زندگیم میگیرم، الان حدودا یک سالی هست که میخوان خونه رو بکوبن و دوباره بسازنش ولی خب هر بار یک واحد مخالفت میکنه، منم که همیشه موافق هستم، فقط در یکی از صدها جلسهشون شرکت کردم و گفتم هر